بگذریم از نابودی محیط زیست و خشکسالی و ته کشیدن منابع آبی و آلودگی زمین و آسمان و نابودی تالاب و جنگل و انقراض پرنده و درنده.
اینکه امروز رسانهها و کارشناسان و مسئولان اجازه دارند در یک اعتراف ملی و البته از سر ناچاری، آسیبهای اجتماعی را فریاد بزنند، قدم اول و مهمترین گام در بهبود بیماری است. آن هم در جامعهای که عادت به اعتراف ندارد و یکسره پوشیده نگاه داشته و پنهان کرده و کیسه پولش را لای بالش گذاشته و ژنده پوشیده و بیرون خانه را چون خرابهای آراسته. نوشتهها را در تشتی شسته و سندها را به آتش سپرده. جامعهای استبدادزده و ناامن که قرنها به انسان ایرانی آموخته، برای جان به دربردن چگونه چشم بر واقعیت ببندد و با زبان سرخ ندهد سر سبز بر باد و بگذارد و بگذرد.
لویی استروس انسانشناس و مردم شناسی که همین چند سال پیش به رحمت خدا رفت، به درستی گفته بود که تمامی پیشرفت غرب زیر سایه سنت اعتراف به دست آمده که نقطه عطف آن رمانها و خاطرهها و یادداشتهای روزانه است. یعنی آنچه که در جامعه آمریکا 60 میلیون خواننده دارد و در ایران ما اگر کسی جرئت نوشتنش را بیابد و دل به دریا بزند و از هزارتوی پیچاپیچ سانسور بگذرد، بنابر تازه ترین تیراژها 20 نفر.
آیا ما درحال خلاصی از ذهنیت استبدادزده و در چند قدمی خودآگاهی تاریخی هستیم؟ اینکه نفسمان بند آمده، یعنی دو سه قدم به قله مانده و حسرت 200 ساله روشنفکران در مبارزه نابرابر با پلشتی و فساد و نادانی، درحال شکوفه زدن و به بار نشستن است؟ اگر این گونه است بیایید یک بار دیگر به همه فسادهای اخلاقی و نابسامانیهای اجتماعی خود اعتراف کنیم؛ با صدایی بلند اعتراف کنیم که افسار اعتیاد و طلاق رها شده. اعتراف کنیم که بنیان خانوادهها سست است. اعتراف کنیم که زبان ما بیش از گوشهای ما کار میکند. اعتراف کنیم که ارزشهای ملی کم رنگ شده و در این بازار نمدفروشان هرکه به فکر کلاهی برای خود است. اعتراف کنیم که یکصد و یازده سال است حسرت پیشرفت و ترقی "ژاپون" را میخوریم و با این شیوه تا یادمان برود، یکصد و یازده سال دیگر ابراهیم بیکی از راه خواهد رسید که چه نشستهاید، کاروان رفت و تو در خوابی. بیایید خلقیات خود را برهنه کنیم و ببینیم کار تا کجا خراب است، زخم تا کجا گندیده؟
آسیب کجاست؟
بیمار به بیماریاش اعتراف کرده و نخستین قدم درمان برداشته شده اما پزشک به جای چرک گلو برای تب نسخه میدهد؛ طلاق چرک گلوست یا تب؟ اعتیاد بیماری است یا عوارض بیماری؟ اصلا ما چه کسی را پزشک دردهای اجتماعی میدانیم؟ رسانه تجمع معتادان زیر پل و پشت شمشادهای یک بزرگ راه را به عنوان آسیب اجتماعی به نمایش عموم میگذارد، در قدم بعد سازمانهای مردم نهاد با وانتی پر از غذا و کیسههایی پر از سرنگ، وارد کارزار میشوند و فردایش شهرداری از راه میرسد و صورت مسئله را چنان تمیز میکند که نه خانی مانده باشد نه خانهزادی. وجدانهایی به درد میآید و قلبهایی جریجهدار میشود و دیگر هیچ. فردا پلی دیگر و شمشادهای بزرگراهی دیگر.
ما نادانسته آدرس اشتباه میدهیم و نورافکنها را جایی که نباید روشن میکنیم و نگاهها و دلسوزیها و هزینهها جایی که نباید هدر میرود. همه ما دوست داریم بیماری، گریبان بیمار عزیز ما را رها کند اما کاری جز پاشویه و خوراندن مسکن و تب بر نمیکنیم و چرک گلو عنقریب که نفس بیمار را ببرد و قلبش را از کار اندازد.
بیایید دست از جلسه بازی و بحثهای اتوبوسی بکشیم و کار را به دانش آموختگان علوم انسانی بسپاریم. بیایید باور کنیم شناخت از جامعه یک علم است. علمی همچون پزشکی که آن همه قدر و قیمتش را میدانیم و دانشی همچون روانپزشکی که سر هر کوچه و خیابان مطبش را میبینیم. ما به دردهای اجتماعی و متخصصان این دردها پشت کردهایم و جدا جدا در مطبها به دنبال آرامشایم.
کدام آسیب؟
یادم هست پانزده سال پیش برای روزنامهای، از میان استادان و صاحب نظران رشتههای مختلف، نظرخواهی میکردم که مهم ترین مسئله امروز ایران چیست و اورژانسیترین آنها کدام است؟ یکی گفت طلاق، یکی گفت اعتیاد، یکی فقر را عامل هر دو دانست و یکی بی کاری را عامل فقر. در این میان تنها مرحوم "حسین قندی" استاد روزنامه نگاری بود که گفت: "مهم ترین مسئله امروز کشور خشکسالی و بحران آب است." آن سالها هنوز برف، خوب میبارید و باران در تهران سیلاب به راه میانداخت و آبهای زیرزمینی در حدی بود که هزار هزار چاه عمیق بزنیم و طالبی و خربزه بکاریم. نه چیچست ارومیه خشکیده بود نه تالاب نیلوفر کرمانشاه ناپدید شده بود. پانزده سال پیش، نظر مرحوم قندی برای من و خیلیهای دیگر تنها یک فانتزی ژورنالیستی بود. اما سالها پیش از قندی، اقلیم شناسان هشدار داده بودند و انگار تنها او شنیده بود و انگشتشمارانی چون او.
شاید اگر گوش ما هم توانایی شنیدن داشت و برای خوب شنیدن و به موقع شنیدن تربیت شده بود، امروز چراغ روستاها یکی پس از دیگری خاموش نمیشد و "حاشیه نشینی" و "خام شهر نشینی" به درجه پایتختی آسیبهای اجتماعی ارتقا نمییافت.
واکاوی تاریخی
هر درد اجتماعی شناسنامهای دارد، سابقه و پروندهای که بی مطالعه آن، نمیتوان و نباید نسخه نوشت و بیمار را به اتاق عمل فرستاد. اگر با یک دلپیچه به پزشک مراجعه کنید، اولین سوالی که پرسیده خواهد شد این است؛ آیا در خانواده شما کسی هست که به این درد مبتلا باشد؟ پدر؟ مادر؟ مادربزرگ؟ پدر مادربزرگ؟ آنهایی که ندیدهای؟ ژن دل پیچه تا چند نسل ادامه پیدا میکند؟ ژن افسردگی یا اختلال دوقطبی چند نسل؟ رفتارهای اجتماعی و روحیه و خلقیات فردی چطور؟ ژن دروغ گویی؟ روحیه تنبلی، ترس، تظاهر، ستم پذیری و استبدادزدگی؟
"یونگ" روانشناس و اندیشمند سویسی معتقد بود "ناخودآگاه جمعی" یا تجربههای مشترک یک ملت در طول تاریخ به اسطورهها و نمادها و آیینهای جمعی تبدیل میشود؛ انگار مغز مشترکی در فضای جامعه با عصبهایی نامرئی، یک قوم یا یک ملت را راهبری کند. بخش کهن مغز ملی ما یا رینانسفال مغز ایرانی به ایرانیان دستور میدهد؛ بعد از ظهر جمعه غمگین باشند، سیزده بدر از خانه بگریزند و در کوه و دشت و دمن پناه گیرند، آب را مظهر پاکی بدانند، سفره دلشان را برای دیگران باز نکنند و برای تسکین دردها و شکستها "تریاق" و "بنگ" مصرف کنند. خمیرمایه این روحیات و خلقیات جمعی، در طول تاریخ و با حوادث بزرگ تاریخی دور و نزدیک ورزخورده و ویژگی انسان ایرانی شده است؛ تاریخ درد.
برخی از جامعهشناسان تلاش کردهاند تمامی این ویژگیها و روحیه و خلقیات را اعم از نیک و بد در یک تعریف مشخص بگنجانند که از آن جمله "خودمداری" حاصل صورتبندی نظری حسن قاضیمرادی است. مفهومی که دو روی متفاوت دارد؛ زیرکی و ستمدیدگی، شیرین زبانی و ترس، دلرحمی و منفعتطلبی، دروغگویی و ادبیاتی فاخر بر پایه حقیقتجویی، خردستیزی و تاکید بر تعقل و اندیشه و...
ما برای تسکین "ترومای اجتماعی" و رنج حوادث بزرگ تاریخی که به هویت ایرانی آسیب زده، چه کردهایم؟ مردم کرمان هنوز از حمله آغامحمد خان در هراس و افسردگی به سر میبرند. آنها بیآنکه بدانند دکانهای خود را شب نشده، قفل و بند میزنند و به خانه پناه میبرند. ترکمانان پس از گردن زدن خوانینشان توسط انقلابیون مشروطه، نشاط اجتماعی خود را تا حدود زیادی از دست دادند. هنوز قحطی شهریور 20 مردم ما را به احتکار مواد غذایی در خانه وادار میکند و...
ما چارهای جز روانکاوی و واکاوی تاریخ، رسیدن به خودآگاهی تاریخی و رو به رو شدن با شناسنامه دردهای اجتماعی خود نداریم. اعتراف و پذیرش درد، قدم اول است اما این سابقه درد است که به ما خواهد گفت ریشه کجاست و چرا جوان ایرانی برای تسکین آلامی که نمیداند از کدام عصب در فضای شهر و از کدام مغز ناپیدا به ذهنش میریزد و چگونه قلبش را میفشارد، پشت توهم و تخدیر اعتیاد پناه میگیرد.
برند ملی
یادمان نرود که ایران پیش از استخراج نفت، بزرگترین تولیدکننده تریاک جهان بود و این برند ملی در کنار فرش، مهمترین کالای صادراتی ما. فرد ریچاردز عضو انجمن حکاکان و نقاشان سلطنتی انگلستان در عصر پهلوی اول، اصفهان را اینگونه توصیف میکند:" هر ساختمانی در اصفهان برای خود داستانی دارد. در میدانی که مشرف به عالی قاپو است، ساختمانهایی وجود دارد که مراکز تجارت تریاک اصفهان است. نمای خارجی این ابنیه به یک قصر ساختگی شبیه است...این تریاک تجارتی است که محصول سالیانه آن در ایران 613 تن میباشد... گفته میشود که تنها در اصفهان یک چهارم مردم به طور مستقیم یا غیر مستقیم، از راه تجارت تریاک امرار معاش میکنند... میگویند در شهر کرمان در کنار صحرایی که بین ایران و افغانستان واقع شده و 60 هزار تن جمعیت دارد، تعداد 25 هزار تن به تریاک معتاد میباشند... این طور تخمین زدهاند که در سال 1924- 1923 هر 10 هزار تن مقدار 459 پاوند تریاک مصرف کردهاند. با در نظر گرفتن این نکته که مجمع اتفاق ملل برای 10 هزار تن مصرف 12 پاوند تریاک خام را جایز دانسته است، میبینیم که مصرف آن در ایران 38 برابر میزانی است که مجمع مزبور قانونا مجاز دانسته."
قصد من پرداختن به تاریخ اعتیاد و قصههای دل انگیز آن نیست. تاریخی که اگر سلسله سلسله عقب بروید، میرسید به اشکانیان و خوراندن بنگ به "آرداویراف" موبد صالح و برگزیده موبدان ایران زمین برای خبر آوردن از جهانی دیگر و پیش از آن "داروی مهرداد" و قرنها بعد همنشینی تخدیر با تقدیرگرایی صوفیه و تقدیم مملکت به لشکر 35 هزار نفری مغول و یا تبدیل آن به وسیلهای برای مبارزه اپوزیسیون اسماعیلی و... آیا میشود با پدیدهای را که این همه با تاریخ و ذهنیت تاریخی ما عجین شده و هر بار در ترکیب با یک جریان فکری، فلسفی و سیاسی تغییر رنگ داده، همچون تعمیر پلی فرسوده دانست مثل چمنکاری کنار بزرگراه با آن برخورد کرد؟
آموزش و پرورش
حزب توده و گرایشهای چپ ایران در مسیر تکامل خود با تقدیس تودهها و باور عمیق بر دیکتاتوری مقدس مردم، راه نقد رفتارهای اجتماعی را بست و دیگر روشنفکران جامعه ایرانی نیز تحت تاثیر آن، فلش نقد را به سمت حاکمان چرخاندند و روشنگری مشروطه را از مسیر خود خارج کردند. حال اما وقت آن است که برگردیم و دوباره منش و رفتار و خلقیات خود را زیر ذرهبین بگذاریم. اگر اعتقاد داریم "خودمداری" اصل بیماری ملی ماست و طلاق و اعتیاد و بحران آب و فقر و دیگر آسیبها و ناهنجاریها عوارض این بیماری، راهی جز تحول در نظام آموزش و پرورش نداریم. راهی نداریم جز آموزش گفت و گو برای زدودن آخرین تهماندههای فرهنگ تک گویی و راهی نداریم جز رو به رو کردن کودکان این سرزمین با تاریخ درد و ریشه مفاسد و پلشتیهای فرهنگ ایرانی، ندانم کاریها، شکستها، ناکامیها.
نظر شما