۰ نفر
۲۰ تیر ۱۳۹۵ - ۰۶:۳۶
پالان‌هایی که خریدار ندارد

روزنامه همشهری زنجان نوشت: محاسن سفید، کلاه گرد کوچک و عصا و عینکی که بر چشمانش دارد ما را به یاد پیربابای قصه‌ها می‌اندازد. مردی که 85 سال سن دارد و 40 سال از عمرش را در بازار شهر برای به‌دست آوردن روزی حلال عرق ریخته و کار کرده است.

با این‌که بعد از یک عمر دوندگی دکانی به نام خود ندارد و هنوز اجاره‌نشین است اما شکایتی از روزگار ندارد و چراغ دکانش را همچنان روشن نگه‌ داشته است. پالان‌های خاک خورده جلوی درب مغازه اش نشان از روزگار بی رونقی این روزها می‌دهد. چیدن پالان‌ها روی هم کار هر روز صبح مشهدی «محمد مرادی» کاسب راسته صباغان زنجان است. سمت راست مغازه را پالان‌های رنگ به رنگ چیده و در سمت چپ هم چیزی‌هایی مثل داس و طناب که بیشتر به کار روستانشینان و کشاورزان می‌آید قرار داده است. پالان‌ها را برایش آماده می‌آورند تا او آنها را به فروش برساند.

فراموشکار بودم
علت این‌که در این شغل ماندم فراموشی بود. قیمت اجناس در خاطرم نمی‌ماند تا مثلا سوپرمارکتی راه بیندازم. اندکی سواد قرآنی داشتم اما سواد آنچنانی برای خواندن و نوشتن ندارم. این شد که به همین کار اکتفا کردم.

قیمت پالان‌ها
هر پالان برای مشتری 35 تا 40 هزار تومان آب می‌خورد. در گذشته پالان‌ها را 5 هزار تومان هم به مشتری می‌فروختم. این پالان‌ها را اهالی روستای چوقین با تکه‌های موکت‌ می‌دوزند و داخلش را هم با پوشال گندم پر می‌کنند. در گذشته با گلیم و جاجیم و این قسم چیزهای قدیمی دوخته می‌شد. در شهر دوزنده‌ای برای آنها نیست.

شروع کار
45 سال داشتم که برای کار به بازار زنجان آمدم نه کارخانه‌ای بود که کار کنم و نه مغازه‌ای داشتم که مشغول کار شوم. ناچار به انتخاب این شغل شدم و فعالیتم را شروع کردم. قبل از این‌که به بازار بیایم در روستایم «قره‌داغ» کشاورزی می‌کردم. آن سال‌ها کار کشاورزی رونق چندانی نداشت و سودی از کاشت و برداشت محصولات عایدمان نمی‌شد. بیکاری و بی پولی ما را روانه شهر کرد. به امید پیدا کردن کار و زندگی بهتر بار و بندیل را بستم و به همراه خانواده راهی زنجان شدم.

جیبم خالی است
بعد از سال‌ها مغازه داری و با این سن و سال نه تنها بیمه نیستم، بلکه چندان اندوخته مالی هم به‌دست نیاورده‌ام. اوضاع اقتصادی مرا مجبور می‌کند که با این سن و سال به در دکان بیایم تا شاید روزی امروزم را به دست آورم.
مغازه‌ام هم برای خودم نیست و سرمایه‌ای هم نداشتم که برای خودم مغازه‌ای بخرم. هر ماه در حدود 110 هزار تومان اجاره پرداخت می‌کنم. صاحب مغازه نیز می‌گوید اگر می‌خواهی همچنان در این مغازه باشی از این پس باید 150 هزار تومان بپردازی. بسیاری از همسن و سال‌های من دوران بازنشستگی را در فراغت سپری می‌کنند اما من باید دغدغه مالی داشته باشم و با داشتن رنج و مشقت ناشی از کهولت سن که یکی از آنها پادرد است دم نزنم. هزینه‌های درمان هم بسیار بالاست و من از پرداخت آن عاجزم.

تنوع در کالا برای جذب مشتری
این روزها وارد هر دکانی که بشوید از شیر مرغ تا جان آدمیزاد پیدا می‌شود؛طوری که محال است وارد مغازه‌ای شوید و دست خالی بازگردید. در گذشته این طور نبود و اصناف مراعات حال یکدیگر را می‌کردند و دخالت صنفی به معنای امروز وجود نداشت. البته اوضاع اقتصادی شرایط را این طور کرده است. من نیز در کنار فروش پالان، ابزار و وسایلی که به کار کشاورزان و روستاییان بیاید در بساطم دارم تا شاید بتوانم در طول روز فروشی داشته باشم. دیگر فروش یک نوع جنس جوابگو نیست و برای جذب مشتری باید تنوع عرضه را بالا برد.

بازار کساد
قدیم، قیمت‌ها ارزان بود و خرید و فروش سود داشت اما حالا همه توان خرید ندارند. انگار پالان دیگر در روستاها کاربرد خود را از دست داده است. البته دور از انتظار هم نیست. بیشتر روستاییان شهر نشین شده اند و اقامت در روستاها معنا و مفهوم گذشته را از دست داده است. همه رونق و کسب و کار را در شهر می‌بینند و به همین امید به دامان شهر پناه می‌برند. نگهداری از حیوانات و دام در روستا مانند گذشته نیست و همین عامل موجب شده تا میزان تقاضا برای خرید پالان کاهش یابد. روزگار را نمی‌توان به عقب برگرداند و اوضاع موجود عوض نمی‌شود. اما چه کنم که من نیز توانایی برگشت به گذشته را ندارم تا با نیروی جوانی کسب و کار دیگری را شروع کنم. به ناچار باید روزگار باقی مانده عمرم را با همین شرایط سپری کنم. پای ایستادن که ندارم و ناچارم از صبح در مغازه بنشینم و چشم به در بدوزم تا مشتری بیاید.

 

کد خبر 554692

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

آخرین اخبار