۰ نفر
۲۵ مرداد ۱۳۹۵ - ۰۵:۲۶
اسناد تازه روابط علما و دولت صفوی

بحث در باره مناسبات علما و دولت صفوی، همچنان نیازمند کاوش بیشتر در متون خطی و اسناد و مدارکی است که منتشرناشده باقی مانده است. به طور کلی می توان گفت، تحقیقات در این زمینه، از سوی گروه های مختلف گرفتار دشواری هایی بوده که عمده این دشواریها زیر سایه نگره های جدید در تاریخ ایران پس از مشروطه است. برخی در پی سوء استفاده از این مطالب و تحلیلها، و برخی در هراس از انتشار شماری از این دیدگاه ها برای متهم نشدن بوده اند. به نظر می رسد، تاریخ نگاری نباید به این جنبه ها توجه کرده و فارغ از تحلیلهای روزمره، با انتشار درست اسناد، خود را به واقعیت نزدیک کند.

 

مقدمه

علما و سلاطین صفوی تقریبا از نخستین روزهای آغاز سلطنت صفوی، همراه با یکدیگر بودند و این همراهی تا به آخر ادامه یافت. شاید این امر که نشان از نوعی همگرایی میان ملت و دولت دارد، یکی از مهم ترین عوام دوام آوردن این دولت، و حتی سبب پیشرفت هایی باشد که در سایه نوعی انتظام و وحدت رویه میان دولت و ملت، از طریق همراهی او دو محور اصلی در ایران عصر صفوی تولید شده است. البته ملت در اینجا، به عنوان علمای دین است، علمایی که به نوعی واسطه میان سلطان و مردم هم بودند. روشن است که وسائط دیگر هم میان سلطان و مردم وجود داشت که امرای شهرها و دبیران و جز اینها بودند، اما هیچ کدام قدرت و نفوذ و مشروعیت علما را که قدرتشان مستقل از سلطان بود، نداشتند. این استقلال به حدی بود که وقتی شاه جدیدی بر تخت می نشست، عالم درجه اول شهر، باید او را تأیید می کرد و این همان چیزی است که در قالب خطبه جلوس نوشته و بیان می شد.
دست کم در مورد چهار سلطان اخیر صفوی، متن هایی توسط عالمان برجسته، در آغاز سلطنت شان به عنوان خطبه جلوس نوشته شده است. این متن که معمولا مشتمل بر صلوات بر امامان، اشاره به لزوم وجود حاکمان و سلاطین برای انتظام امور، ستایش از صفویان و مشروعیت بخشیدن به قدرت آنان و در نهایت دعا و ثنا برای ایشان بوده است، نوعی سندی مشروعیت تلقی می شده است. به عبارت دیگر خطبه جلوس، متن ادبی اما سیاسی و شرعی در توجیه سلطنت و ستایش شخص سلطان صفوی بوده است، متنی که نویسنده آن به عنوان یک عالم، می کوشد با نثری وزین و سنگین، مشروعیت سلطنت پادشاه را بیان کرده و ویژگی های او را بیان کند. طبعاً مقدمه آن ستایش پروردگار یا همان تحمیدیه، همراه صلواتیه بر محمد و آل او که در ضمن تک تک نامه ائمه آورده می‌شود. سپس اشاره به نسب و حسب پادشاه و این که او سید و از نسل رسول خدا (ص) است و بنابرین لیاقت و شایستگی نشستن بر مسند خلافت و سلطنت را دارد. در پایان، قدری نصایح در باره بی اعتباری دنیا و لزوم توجه به آخرت هم آمده است.
از نگاه کلی خطبه جلوس، تأییدیه ای است که به طور معمولا عالم رسمی جامعه، برای پادشاه می خواند. یعنی متنی که در وقت جلوس پادشاه توسط بزرگترین عالم وقت خوانده شده و بدین ترتیب سلطنت او را تأیید می کند. در برخی از اینها، از سلطنت به عنوان هدیه ای که خداوند در عصر غیبت برای انتظام امور مردم قرار داده یاد شده است. توجه داریم که عالمان شیعه، به رغم اعتقاد به امامت معصوم، و مشروعیت اصلی حکومت برای حضرت مهدی (ع)، و همین طور نیابت فقها برای آنان، در یک دوره طولانی از آغاز عصر صفوی تا سالهای پس از مشروطه، سلطنت را به عنوان یک امر عرفی پذیرفتند و در عین حال با تعابیری که خاص تفکر سیاسی ایرانی است، آن را مشروع می دانستند. در توجیه ارتباط این مشروعیت با آنچه در باره نیابت گفته می شد، و اساسا در باره اندیشه های سیاسی علمای عصر صفوی، به تفصیل در کتاب صفویه در عرصه سیاست و فرهنگ سخن گفته ایم. هدف ما در اینجا، ارائه چند متن مهم در باره سلطنت است که می تواند در روشن کردن اندیشه سیاسی شیعه به ما کمک کند.
چنان که گذشت گزارش مربوط به خطبه جلوس را در باره همه شاهان صفوی نداریم اما در باره چهار سلطان اخیر گاه به صورت خبر و گاه متن آن را در اختیار داریم که در اینجا ملاحظه خواهید کرد.
در این باره که خواندن خطبه جلوس در گذشته نیز سابقه داشته است یا خیر، به نظر می‌رسد در گذشته، اگر نه همیشه، در وقت جلوس پادشاهان خطبه ها و اشعار خوانده می شده و ضمن آن از فضائل و مناقب پادشاه جدید و ذکر خیری از پادشاه قدیم می شده است. برای مثال، جوینی در باره سلطان تکش خوارزمشاه نوشته ست که روز سه شنبه 18 جمادی الاولی سنه 585 در مرغزار رادکان طوس بر تخت سلطنت نشست ... و شعرا را در تهنیت او اشعار و خطب بسیار است. (تاریخ جهانگشای جوینی، ج 2، ص 27، و در جای دیگر: و «خطبا و شعرا در تهنیت جلوس او خطب تلفیق نمودند و قصاید غرا گفتند». (روضة الصفاء، ج 2، بخش 4، ص 3300).
اساس این تواند که از خطبه خواندن به نام سلطان و امیر باشد، اما در اینجا، مقصود، خطبه ای است که در وقت جلوس پادشاه خوانده می شده و نوعی تأیید عالم درجه اول از خلافت یا سلطنت حاکم بوده است. به مناسبت، بسا شعرا هم در این باره اشعار و متن هایی می نوشتند.

خطبه جلوس برای چهار پادشاه صفوی:
شاه صفی، عباس دوم، شاه سلیمان و شاه سلطان حسین
در باره شاه صفی (1038 ـ 1052) آمده است که میرداماد خطبه جلوس را خوانده است. خواجگی اصفهانی در این باره نوشته است: آن روز که حامل نور ساعادت بود به سیادت پناه حقایق و معارف آگاه، جامع المعقول و المنقول، حاوی الفروع و الاصول، کاشف رموز الباطن و الظاهر، صاحب الصلاح و السداد، خاتم المجتهدین امیر محمد باقر داماد سلمه الله تعالی و حفظ وجوده عن الافات الی یوم التناد حاضر ساخته به جهت مثنی ساختن امر جلوس در آن ساعت سعادت مأنوس بعد از شرایط دعا و فاتحه خوانی یکبار دیگر آن زیبنده ی تاج و تخت را در عمارت مذکور بر اورنگ سلطنت و مسند دولت تمکن داده (خلاصة السیر، تهران، 1368، ص 38).
در باره شاه عباس دوم (1052 ـ 1077)، آمده است که «چون خطبای منبر نه پایه افلاک در آن لیلة القدر شادمانی خطبه جلوس همایون را به مسامع آسمانیان رسانیده بودند، زمینیان نیز خطبه بلیغه ی تفویض سلطنت ربع مسکون را در آن روز فیروز شنیده گوشوار شادمانی نمودند» (ایران در زمان شاه صفی و شاه عباس دوم، واله اصفهانی، تهران، 1382ش، ص 371)
یکی دیگر از نمونه ها مربوط به سلطنت شاه سلیمان (1077 ـ 1105) است. خاتون آبادی در این باره نوشته است: سال هزار و هفتاد و هشتم: جلوس‏ ثانى نواب اشرف اقدس ارفع همايون شاهى ظلّ اللّهى در قوى ايل در روز شوال سنه هزار و هفتاد و هشت و احضار جميع علماء در مجلس سامى در دولتخانه مباركه، و آخوندى استادى و استاد العلماء مولانا محمّد باقر السبزوارى خطبه‏ فصيحه بليغه در مجلس سامى خواندند، و در وقت خطبه همه امراء و اعيان و فضلاء و علماء همه بر سر پا ايستادند، و از جمله فضلاى معمر مسنّ ميرزا رفيعا نائينى بود، و بنا بر اينكه خطبه‏ طولى داشت چون خطبه عربى و فارسى هر دو بود طولى بهم رسانيد و حضرات از پا ايستادن آزارى كشيده بودند. و بعد از خواندن خطبه در مجلس سامى مقرر شد كه نواب آخوندى بجامع جديد شاهى آمده بر بالاى منبر خطبه خواند در حضور تمام مردم شهر از اعالى و اواسط و فقير محرّر اوراق حاضر بودم و مردم را اضطرابى بود كه اين جمعيّت براى چيست تا در فاتحه مشخص شد كه تغيير نام نامى و اسم سامى نواب اشرف شده؛ صفى بسليمان تبديل شد إنشاء اللّه موفق شده در شوكت سليمان ثانى شود با توفيقات و تاييدات. (وقايع السنين و الأعوام، تهران، 1352ش، ص530). این زمان محقق سبزواری موقعیت برجسته ای در میان علما داشت و شیخ الاسلام و امام جمعه بود. جالب است که شاردن هم متن خطبه جلوس محقق سبزواری و میرزا رفیع الدین را آورده است. (سفرنامه شاردن، تهران، 1372 ج 4، ص 1645 ـ 1646).
در باره شاه سلیمان صفوی، بیفزاییم که در فهرست ملی از نسخه‌ای به عنوان جنگ یاد شده (ش 2116) که عربی است و از جمله مطالب آن بدین شرح معرفی شده است: اين جنگ كه بزبان عربي است از مطالب زير تشكيل يافته است: 1 - من خطبه النبي يوم الغدير، 2 - من كتاب من لايحضره الفقيه، 4 - من كتاب روضه الواعظين 4 - خطبه اي در فوت شاه سليمان صفوي و جلوس «ملك العادل الباذل خلد الله ملكه» بوسيله فراهم آورنده اين جنگ كه همين خطبه تاريخ فراهم آمدن جنگ را مشخص مي سازد، 5 - مطالبي از كتاب منهاج الكرامه، 6 - خطبه صلوه فطر و وصيت علي امير المومنين بامام حسين و روايتي از امام حسن از علي عليه السلام جاي آن درين مجموعه از 37 تا 48 مي باشد. (فهرست نسخه های خطی ملی، ج 5 ف، ص 135)
نصیری، از مورخان نیمه اول قرن دوازدهم هجری، شرحی در باره جلوس شاه سلطان حسین و خطبه خواندن مرحوم مجلسی که ضمن آن تأکید بر اجرای امر به معروف و نهی از منکر داشت، بدست داده که البته در قالب نثری ادیبانه آمده است:
و بعد از گذشتن دو ساعت و نيم از شب شنبه چهاردهم شهر ذى حجة الحرام سنه خمس و مائه و الف (1105) مطابق ايت‏ئيل تركى، ماه چهارده شبه آسمان‏ولايت و خلافت و شهريارى و بدر منير فلك جلالت و سلطنت و جهاندارى از افق آئينه‏خانه، طالع و بر ساحت اميد مشترى برج فضيلت و اجتهاد و نجم ثاقب سماء تقوى و سداد و ركن ركين حصار دين مبين مصطفوى و قايمه معتمد سرير خلافت و شريعت مرتضوى، مقتداى‏ علماء اعلام و پيشواى فضلاء ذوى الاحترام، علامى فهامى مجتهد الزمانى مولانا محمد باقر مجلسى شيخ الاسلام، تابان و لامع گشته، به عمارت آئينه‏خانه طلبيدند و به شرف نظر سعد مقارنه‏اش مشرف گردانيدند و به گذاشتن تاج وهّاج عالم خراج شاهى، اعليحضرت ظل اللهى را در ميان پادشاهان روى زمين، سربلند و به بستن كمر و تزئين به خنجر، كمربسته اجراى حدود شرع انور و در سلك فرماندهان عرصه ماء و طين، ارجمند نمود و به حمايل كردن شمشير عدو شكار فرزند ذو الفقار بر كمر جگرگوشه حيدر كرار، به تسخير جهان عدل و داد و بريدن سر سركشان ظلم نهاد، كمر همت آن شهريار عالى‏نهمت را بربست، و به مواعظ بليغه و نصايح صريحه در باب رفع فسوق و مناهى و ترك فجور و ملاهى و منظور داشتن حدود و كوتاه كردن دست ظلم و ستم از گريبان مسلمانان بل كافه امم و منظور داشتن حدود و نواميس، پشت ملعون مردود ابليس را در هم شكست و به تلاوت فاتحه در استدعاى خاتمه آن دولت به فاتحه ظهور سلطنت قايم آل محمد (ص) دست اميد آن شهريار به حبل المتين اجابت پيوست. و نزديك به گوشه اريكه پادشاهى نشسته بعد از قدرى صحبت، عقد جواهر سخن را گسسته، از خدمت با سعادت مرخص شده بيرون‏ آمد و با فضلاى كرام و امراء عظام منتظر رسيدن هنگام جلوس و دريافت شرف بيعت و پاى‏بوس گرديد و بعد از اندك زمانى عمارت مشهور به تالار طويله را از يمن مقدم سعادت توأم، رشك‏بخش روضه ارم ساخته باز آن مقتداى مكرم را طلبيده در انتظار طلوع وقت مسعود و رسيدن هنگام ساعت محمود، به صحبت [و] گفت و شنود مشغول گشتند. و مقرب الحضره منجم‏باشى و تبعه ستاره‏شمار واقفين رموز اسرار و آثار چرخ پرمدار بى‏مدار، به فكرت نكته‏سنج دقيقه‏نگار در تقويم نوى روزگار و اسطرلاب مخبر از اوضاع فلك دوار، ملاحظه آثار انظار كواكب ثابت و سيار نموده بعد از گذشتن چهار ساعت و نيم از شب مذكور مژده رسيدن هنگام جلوس‏ ميمنت فرجام و زدن سكه و خوانده شدن خطبه‏ به نام نامى با احترام را به گوش الهام نيوش آن شهريار با هنگ و هوش رسانيدند و تالار طويله را از روشنى شمع و چراغ، نمونه صبح صادق و مشعر بر رسيدن زمان طلوع خورشيد شارق گردانيدند. . (دستور شهرياران، تهران، 1373، ص 18 ـ 19). در ضمن این گزارش نامی هم از حضور آقا جمال خوانساری فرزند آقا حسین (م 1098) به میان آمده است. اما نکته مهم آن است که دستور شهریاران متن کامل خطبه مرحوم مجلسی را آورده است (دستور شهریاران، 21 ـ 24)
به نظر می‌رسد که مرحوم مجلسی خطبه را از روی متنی خوانده است، زیرا این متن در منابع بعدی درج شده و نسخی از آن باقی مانده که اشاره کردیم متن کامل در دستور شهریاران آمده و جز آن دو نسخه دیگر را هم می شناسیم:
الف:‌ خطبه جلوس شاه سلطان حسین صفوی توسط محمد باقر مجلسی در نسخه شماره 2721 کتابخانه مجلس نگهداری می‌شود. تاریخ کتابت آن 1286 ق توسط محمد بن زین العابدین موسوی است. این نسخه در فهرست کتابخانه مجلس 1/9 ص 352 ـ 359 معرفی شده است.
ب:‌ نسخه دیگری از همین خطبه در کتابخانه شماره 2 مجلس (سنا) (فهرست: ج 1، ص 359) معرفی شده است. در نشریه نسخه های خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه ج 7، ص 648 از نسخه‌ای از خطبه علامه مجلسی برای جلوس شاه سلطان حسین یاد شده که در مسجد جامع عباسی خوانده شده است. روشن نیست توسط خود وی قرائت شده یا دیگری، اما به هر حال کاربرد آن را در این دوره نشان می دهد. متن این خطبه را در پایان این نوشته خواهیم آورد.
نمونه ای دیگر از خطبه جلوس برای شاه سلطان حسین، خطبه ای است که میرزا علی خان به فارسی نوشته و شیخ آقابزرگ آن را معرفی کرده است. به نوشته وی، اول آن این بوده است: تبارک الذی بیده الملک و هو علی کل شیء قدیر، تعالی الله زهی مالک الملک جهان آفرین...». آقابزرگ ادامه داده است که انشاء کننده این خطبه، میرزا علی خان گلپایگانی متوفای حدود 1130 بوده است. (ذریعه، ج 7، ص 202). از متن این خطبه جلوس تاکنون خبر نیافتیم.
... و اما نمونه دیگر از خطبه جلوس از محمد مسیح فسایی است که زین پس در باره آن شرح خواهیم داد.

زندگینامه فسائی
محمد مسیح فسایی از عالمان شاعر پیشه و از نثر نویسان دوره اخیر صفوی است که شاگردی و دامادی آقا حسین خوانساری را داشته و بدون شک علائق او همانند استادش به شعر و حکمت و عرفان و ادب بوده است. در باره تاریخ درگذشت وی در سال 1115 یا 1127 محل اختلاف نظر است و در این باره منابع شرح حال وی اشارات گذاریی کرده اند. برخی داماد آقا حسین را ملامسیحای کاشانی دانسته اند (طبقات اعلام الشعه، ج 9، ص 725)
در میان متقدمات، طولانی ترین و نزدیک ترین شرح حال به وی، مطالبی است که حزین لاهیجی در باره وی آورده و ما را از منابع دیگر به مقدار زیادی بی نیاز می سازد. وی می نویسد: «المولى الاولى الاجل الاعظم‏ الاكمل مسيح الانام اعلى اللّه مقامه‏:‌ اسم شريفش محمّدمسيح بن اسماعيل فسائى است كه از كرام شيراز و در نزاهت و لطافت‏ هوا ممتاز است. و تخلّص حضرت علّامى در اشعار عربى مسيح و در فارسى معنى است. علّامه روزگار و نادره زمان بود. او در جميع علوم سرآمد علماى اعلام و احذق اذكياى افاضل عالى‏مقام بود. ... آن فصيح عهد و مسيح مهد اجلّ و اعظم تلامذه آقاحسين خوانسارى عليه الرحمة است... مدتها در دار السلطنت اصفهان انجمن آراى اولى الالباب و شمع جمع احباب بود تا آنكه به تكليف شغل جليل شيخ الاسلامى مملكت فارس را به خدمتش مرجوع داشته رحل اقامت در دار الافاضل شيراز انداخت. در آن اوان، فقير [یعنی حزین] از اصفهان به شيراز آمده توفيق استفاده از آن علّامه عالى‏قدر و نحرير منشرح الصدر يافته، قريب به چهار سال بسيارى از فنون مثل منطق و هيئت و حساب و طبيعيّات و الهيات در خدمت علّامى طى نموده، از فرط اشفاقى كه به اين خاكسار داشت اكثر جليس محفل صحبت و مورد خطاب بود و در غيبت اين احقر به حضّار مكرّر مى‏فرمود كه بى‏حضور او مرا سخن گفتن بى‏حلاوت است. شكر ايادى آن ولى النّعم حقيقى به زبان كليل و لسان قلم ادا نتوان نمود. با آنكه به سبب كبر سن آثار شكستگى و هرم از پيكر انورش آشكار بود، قوّت حواس بر وجه كمال و اصلا فتور و كلالى به آن روح مجسّم راه نداشت. ... بسى رسائل نفيسه و حواشى شريفه از مآثر ذهن وقّاد و طبع نقّادش بر صفحه روزگار به يادگار و خطب غرّا و منشآت بديعش كحل الجواهر بصائر فصحاى‏ بلاغت شعار است. اشعار عربى آن مسيح آيت، كساد افكن كالاى بازارچه بديع و حريرى و رونق‏شكن بحترى و معرّى و در انشاء شعر فارسى‏ شكرشكنان را صلاى احسان و نوال داده و از نواى كلك طوطى مثال به سوامع قدسى سروشان در گنجينه معنى گشاده... در مراحل عشر تسعين جهان بى‏بقا را وداع و داغ حرمان بر دل خرد پژوهان اصفيا گذاشت؛ و در وفات علّامى فقير را مرثيه‏اى است كه به ذكر بعضى ابيات‏ آن؛ كه درين هنگام خاطر فاتر به آن سماجت مى‏نمايد با آنكه محل انتقاد است؛ صفحه را مى‏آرايد و آن اين است... (تذکرة‌ المعاصرین، تهران، 1375، ص 101 ـ 103). در اینجا حزین اشعار خود را در رثای استادش می آورد. حزین در ادامه اشاره به نگارش خطبه جلوس شاه سلیمان و شاه سلطان حسین از طرف وی دارد: «و از جمله خطب بليغه علّامى، دو خطبه‏اى است كه در جلوس شاه سليمان و شاه سلطان حسين صفوى انشا فرموده و خطب نكاح و غير ذلك از منشآت عربى، مراسلاتى است كه از جانب سلاطين و وزرا به شرفاى مكّه و والى يمن نوشته و آنچه خود به رئيس العلما آقاحسين مرحوم و به والد مبرور اين خاكسار و به‏ ملّا على رضاى تجلى و به جالينوس الزّمان ميرزا اشرف حكيم و به وزير اعظم ميرزا مهدى و به محمّد بيگ وزير و غيرهم نگاشته قانون كتابت و بلاغت به يادگار گذاشته (تذكرة المعاصرين، ص: 107). جالب است بدانیم که نامه هایی از آقا حسین به شرفای مکه در دست است که بسا همین شاگرد برای استاد نگاشته شاید هم علاوه بر آنها، خود نیز نامه هایی داشته که بعید نمی نماید. حزین در ادامه افزوده است: و از نفايس منشآت فارسى ديباچه‏اى است كه بر ترجمه كتاب «مصائب النواصب» و بر رساله شريفه خود كه در باب قصر و اتمام است قلمى فرموده و ديگر مكاتيب در مجموعه مدوّنه مندرج است و اشعار عربى‏ و فارسى ايشان با معميّات يكهزار و كسرى زياده خواهد بود.
سپس نمونه ای از اشعار فارسی و عربی او را آورده که از آن جمله ابیاتی است که در رثای استادش آقا حسین خوانساری (که به گفته برخی منابع متأخر داماد او هم بوده، و برخی در این باره تردید شده) سروده است:
و در وفات آقاحسين فرموده:
اصبَحَ القَلبُ فى لَظىٍ وَ التِهابٍ
هُوَ فى نطقَيهِ مِن تِسكابٍ

كَيفَ لا وَ الدُّهُورُ كَرَّت عَلَينا
بِالمُصيباتِ عندَ عَهدِ التَّصابى

حَسبَ الدَّهرُ أمنَ عَيشٍ رَغيدٍ
قَد دَفَنّاهُ فى نَضارِ الشَّبابِ‏

ما نَعمنا مَدَى الحياة بِعَينٍ
‏ ما يُكافيه حَتفُ ذاكَ الجَنابِ‏

فَمُصابُ الحُسَينِ ضُوعِفَ
إرفَعوُا نَعشَهُ عَلَى الأخشابِ

كانَ فى الشَّمسِ اذكى تناضُئاً

وَ تَوارى بَعدَ العطا بِالحِجابِ


فَسَقَى اللّهُ تُربَةً اذ سَقانا
منَ عُلوُمِ الهُدى بِعَذب العُبابِ‏

عَلَمُ العِلمِ غابَ عَنّا فَقُلنا
ُفِنَ العِلمُ كَالهُدى فِي التُّرابِ

(تذكرة المعاصرين، ص: 109)
نویسنده نجوم السماء عبارت توصیفی دیگریاز حزین در باره محمد مسیح فسایی آورده که نیاز به تکرار نیست (نجوم السماء فی تراجم العلماء، تهران، 1387 ص 217)
در منابع جدید هم شرح حالهایی برای وی با اطلاعات تازه ای آمده است که از آن جمله ریحانه الادب است که در باره وی می نویسد: ملا مسيحا- ملا محمد مسيح‏ بن ملا اسمعيل فسوى، معروف به ملا مسيحا، از مشاهير فلاسفه و حكما و از تلامذه آقا حسين خوانسارى و داماد وى بوده و از تأليفات او است: 1- اثبات الواجب تعالى 2- تحفه سليمانيه كه ترجمه فارسى ارشاد شيخ مفيد بوده و بنام شاه سليمان صفوى‏اش تأليف داده است. ملا مسيحا مدتى در شيراز شيخ الاسلام بود، در اواخر عمر خود در حدود نود سالگى بفسا مراجعت كرد و در حدود سال هزار و صد و سى‏ام هجرت در آنجا وفات يافت و يا خود بنوشته بعضى، وفات او پيش از وفات آقا جمال خوانسارى (متوفى 1121 يا 1125) بوده كه سيد نور الدين جزائرى مكتوبى در تعزيت صاحب‏ ترجمه بآقا جمال نوشته بوده است. (متفرقات ذريعة) (ريحانة الادب، محمد علی مدرس، تهران، 1369، ج‏5، ص 386). طبعا آقا جمال برادر زن وی به شمار می آمده است. این در صورتی است که همین شخص داماد خوانساری باشد نه ملامسیحای کاشانی چنان که آقابزرگ چند بار یادآور شده است (بنگرید: طبقات، ج 9 (قرن دوازده)، ص 725)

چند نکته دیگر در باره فسایی
در یادداشتی که از وی در نسخه‌ای آمده (نسخه که خطبه جلوس را از آن نقل خواهیم کرد) به ارتباط خود با میرزا محمد طاهر کاتب مجلس سلطان و وزیر بعدی اشاره کرده و از مشکلاتی که در بازگشت از سفر حج در شیراز داشته سخن گفته است. بدنبال نوشته است که حکم مدرسی وی را برای شیراز داده که او قصد رفتن نداشته و نگران بوده، اما اجبارا عازم شده است. طبعا این اطلاع را هم باید بر آنچه از زندگی او می‌دانیم بیفزاییم.
بیفزاییم که جنگی به شماره 2554 در دانشگاه هست که در شیراز فراهم آمده و در صفحه 97 آن رساله ای از محمد بن اسماعیل الشهیر به مسیحا هست که مجموعه ای منتخب از منثورات عربی، منثورات فارسی، منتخب اشعار عربی، منتخب اشعار فارسی و باب پنجم ان «معدودی از معمیات» است که آن را (یعنی مجموعه این رساله را) موسوم گردانید به حلیة الاداب و حلیة الکتاب». این متن تا صفحه 113 ادامه یافته است. در آنجا متنی ادبی در باره حج آمده که مربوط به بازگشت سفر یکی از رجال سیاسی با نام حسین علیخان در سال 1091 هجری است.
گفتنی است که برخی میان آخوند مسیحا کاشانی شاگرد آقا حسین خوانساری و داماد وی با محمد مسیح بن اسماعیل فسایی معروف به ملامسیحا از شاگردان آقا حسین خوانساری فرق می نهند (ذریعه: ج 5، ص 310). همو از کمال الدین فرزند محمد حسین فسایی یاد کرده و گفته است که نصرآبادی شرح حال او را آورده است (ذریعه: ج 9، قسم سوم، ص 920). نیز بنگرید مدخل فسایی را در طبقات اعلام الشیعه، ج 9 (قرن دوازدهم)، ص 724).
غدیریه او شامل اشعار بلندی است که از زمان سرایش مورد توجه بوده و در الغدیر هم گزارش کامل آن آمده است. آقای سید مرتضی موسوی گرمارودی هم ترجمه‌ای از آن بدست داده و در ضمن در مقدمه، شرح حال و منابع شرح حال او را آورده است (مجله سفینه، پاییز 1386، شماره 16، صص 72 ـ 90 مقاله ترجمه و شرح قصیده غدیریه مولی مسیحا فسوی)
هدف از این توضیح ارائه متن خطبه جلوس نوشته شده توسط فسایی است که ذیلا به آن خواهیم پرداخت.
خطبه جلوس شاه سلطان حسین از فسائی در جُنگ دانشکده ادبیات
چنان که در شرح حال فسایی توسط حزین لاهیجی اشارت رفت، نگاشته وی به عنوان خطبه جلوس شاه سلیمان و شاه سلطان حسین شناخته شده بوده است. به جز نسخه‌ای که معرفی خواهیم کرد، نسخه دیگری از خطبه وی برای جلوس شاه سلطان حسین را نیز می شناسیم و آن سفینه ای که در کتابخانه وزیری یزد به ش 781 نگهداری شده و در نشریه نسخه های خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران (دفتر چهارم ص 386) معرفی شده است.
اما آنچه در اینجا ارائه خواهیم کرد، متن خطبه جلوس نگاشته فسایی بر اساس نسخه شماره 74 کتابخانه دانشکده ادبیات دانشگاه تهران است که فعلا در کتابخانه مرکزی نگه داری می‌شود.
این جُنگ شامل 51 رساله است که در فهرست نسخه های خطی کتابخانه دانشکده ادبیات صص 154 ـ 158 معرفی شده و اشاره به این خطبه مورد نظر ما در شماره 43 رسائل آن آمده است. در آن فهرست پس از آوردن نام خطبه جلوس، گفته نشده است که این متن از محمد مسیح فسایی است اما در ادامه همان مطلب، چند متن دیگر معرفی شده و در باره آخری آنها «نامه به میرزا محمد طاهر به انشاء محمد مسیحا پسر حاج اسماعیل (برگ های 193 - ر 198 ر)» آمده که علی القاعده می تواند اشاره به این باشد که این چند متن از همین محمد مسیح است.
جنگ مزبور یکی از جنگهای بسیار خوب با انتخاب های ویژه از متن های ادبی ـ انشائی مهم از قرون نخستین اسلامی و دوره های بعد است. مع الاسف کاتب آن مشخص نیست، اما این احتمال وجود دارد که توسط همین محمد مسیح فسایی که خود به نگارش های متن های ادبی علاقه مند بوده، فراهم آمده باشد. خط مجموعه هم همین نکته را تأیید می کند به طوری که می توان اطمینان داشت که تمام آن به خط همین محمد مسیح فسایی است، هر چند در میانه، خط متفاوت هم دیده می‌شود. مگر آن که همه این متن از دوره ای دیگر و کاتبی دیگر باشد که این چند متن فسایی را هم داخل آن آورده است. مع الاسف روی کتاب نشان دیگری از کاتب نیامده و در پایان رسائل ادبی منتخب هم تا آنجا که بنده نگاه کردم، چیزی در باره تاریخ و کاتب یافت نشد.
توضیح فسایی در باره چند نوشته ادبی خود
از برگ 193 تا 197 نسخه فوق الذکر، چند متن به شرح زیر آمده و در پایان آن که نامه فسایی به میرزا محمد طاهر است، نوشته شده: و حرّرتُ الاحرف بیدی الجانیه فی التاریخ السابق و انا الواثق بربه الجلیل محمد المدعو بمسیحا ابن الحاج اسمعیل عفی عنهما.
این اشاره می تواند به هر چند متنی باشد که قریب به هم است و شواهد دیگر هم مؤید آن است که کاتب آنها خود اوست. البته در اینجا، اشاره به کسی می کند که صاحب این متن است اما نامش را یاد نکرده و گفته است که او اجازه یافته که چند صفحه ای را به قول خودش ضایع کند!
بسا سالها پیش از نوشتن این متن، نسخه مزبور و متن های انتخابی از ادبای عرب، متعلق به استاد و پدرزنش آقا حسین خوانساری بوده و بعدها این متن ها هم نوشته و به آنها ضمیمه شده است. (توجه داریم که خوانساری متوفای 1098 و برخی از این متن ها مربوط به سال 1106 ق است)
به هر روی ابتدا مقدمه های چند سطری در آغاز هر کدام از این چهار متن را آورده و در نهایت خطبه جلوس شاه سلطان حسین را که هدف از نگارش این مقدمات برای آن بوده، به طور کامل خواهیم آورد.
بسم الله الرحمن الرحیم، من لطف الله الاحد الصمد باعث بسید المرسلین إلی الأحمر و الأسود صلوات الله علیه و آله معادن الشرف و السؤدد، صلوة لایحصیها عدد، و لاینقضی لها أمد، أن أشار الیّ من هم أعزّ علیّ من کریمتی و أشفق بی من عیشرتی، النّحریر الذی هو فی إقلیم الفضل أمیر و لسلطان العقل وزیر مشیر، مالکی و مالک هذا الکتاب، المنوّه باسمه الشریف فی فاتحة الخطاب، إذا ضیع بعض صفحاته ببعض ما سمحت به قریحتی العلیلة، و فِطنتی الکلیلة من الخطب، و کان إجابته ممّا قد علیّ وجب، فبادرتُ الی امتثاله، متکلاً علی حسن افضاله فی إصلاح عثراتی و السیر علی هفواتی، فإن الاصلاح من سیرته و هو مولی العبد و ضامن جریرته، فأقول حامدا مصلیا:
الف: مما کتبته لخطبة جلوس السلطان الاعظم و الخاقان الافخم ظل الله فی العالم السلطان حسین پادشاه خلد الله سدته معفرا للجباه.
ب: مما کتبته لدیباجة مجموعة جمعتها من فنون شتی من المسائل الحکمیة و الاشعار و الانشاءات
ج: و ما کتبته عارضا علی سَنَدی و استادی النحریر المرحوم المغفور آقا حسین ـ روّی الله ثراه ـ و کان ذلک بعد ان عرانی فی اوبتی من سفر الحج الی فارس بعض النوائب و المصایب و اشتکیت الیه من البعاد من عناد اهل الفساد و استدعانی الی دار السطنة اصفهان و امرت من الحضرة السلطانیة انار الله برهانه بتدریس شیراز و شرفت بخلعة ملبوسة منه، و کنت أخاف من الاویة الوقوع فی الحوبة [= الحزن] فالتمست من الاستاد ان یعفینی من هذا الامر و یرخصی السلطان فی اقامة اصفهان، فغلب التقدیر تدبیری و حتموا الی فارس تنفیری، فرجعت الی شیراز بقلب غیر راض، و اض الی الفساء مسیری فساء مصیری، و أرجو من الله النجاة من هذه الوهدة [حفره و گودال]، و الانتباه من هذه الرقدة فی آخر دهری او یکون بالغریّین او الطّف او البقیع قبری.
د: و مما کتبته الی الهمام الکبیر ذی المکارم و المفاخر میرزا محمد طاهر، و هو یومئذ کاتب المجلس السلطان الاعظم، و لم یحتَظ بعد بوزارته العظمی، و کان قد کتب الیّ من محروسة قزوین کتابا صدّره بقریض یمدحنی فیه، و بالغ فی نثر الکتاب فی الجمع بین اسماء الخمر و مناسباتها و ملایماتها، فنسّجت الجواب علی منواله و أجبته بمشاکلة کل مقالة و هو هذا:

متن خطبه جلوس نوشته شده توسط فسائی
پیش از این در باره خطبه جلوس توضیحاتی دادیم و البته افزودیم که سابقه نشان می دهد که این متنها توسط بزرگترین عالم نوشته می شده است. متن شیخ صفی توسط میرداماد، متن شاه سلیمان توسط محقق سبزواری و میرزا رفیعا نائینی و متن شاه سلطان حسین توسط علامه مجلسی نوشته شده است. اما مولف ما که ادیب و نثر نویس و شاعر عربی و فارسی بوده، خواسته است هنرنمایی کند و در این زمینه متنی را تنظیم کند. در اینجا در دو قسمت اشعار عربی خود و یک جا هم در حاشیه صفحه پایانی اشعاری به فارسی آورده است. همه اشعار باید از خود او باشد چنان که در دو مورد عربی تصریح کرده و شعر فارسی اخیر هم ماده تاریخی دارد که دقیقا مربوط به همین متن است و بنابرین باید از خو داو باشد.
مما کتبتُه لخطبة جلوس السلطان الاعظم و الخاقان الافخم ظل الله فی العالم السلطان حسین پادشاه خلد الله سدّته معفّراً للجباه:
بسم الله الرحمن الرحیم
یا من الیه ملوکُ الدَّهر تبتهل
من فضله یرتجی التّیجان و الکلل

یا من لِسُدّته الاعناق خاضعة
یسعی لها کلّ من یحفی و یَنتعل

یا من إلیه عنان الملک منعطف
من بحر سلطانه تستنشف الدّوَل

تتابعت منک آلاء فأشکرُها
یا من أدامَ هئات لیس تنفصل

شکراً تَرامی بأصداف لها دررٌ
من ضوءها کادَ شیب البحر یشتعل

[در حاشیه آمده: الاشعار من منظوماتی]
الحمد لله مالک الملک و الملکوت، و ربّ العزّة و الجبروت، خالق الامم، باریء النسم، مفیض النعم، مدیم الکَرَم، باعث الرمم، الذی ابتدع خلق صفیّه أبی البشر، من طین بید قدرته قد اختمر، فصوّره بحسن تقویمه فی أحسن الصُّوَر، و زیّن هام خلافته برعاث الکرامة، و توجّه بعمامة ‌الامامة، فما برَحَ مودّعاً للامانة، و مُثقَّلا کاهل تحمّله بأعباء الصیانة، و ما زال ذلک الدرّ الثمین، و النور المبین، منتقلا من أمین إلی أمین، و مُتعاکساً من جبین إلی جبین،
إلی أن انفلق صدَف البطحاء عن تلک الدرّة، و أصبحت فی جباه فخار بنی هاشم تلک العزّة، فانتخب منهم محمدا سیّد الکونین و الثقلین و الفریقین، من عرب و من عجم، رسولاً مبعوثاً إلی العالمین، علی حین فترة من الرسل و غبرة من السبل، فندب صنادید العرب علی شدّة ‌شکیمتهم و انفة شیمتهم، إلی الایمان، و نهاهم عمّا عکفوا علیه من عبادة الاوثان، و أذلّ رقابهم بتبیر التکلیف، و ألجم عصاتهم بشکائم التعنیف، غیر متّوقٍ من قواضب سُیُوفهم و لا وَکلٍ فی أرغام أنوقهم بل بادر بتنفیر عشیرته إلی زحوفهم، و کرّ بمأته علی اُلوفهم، إلی أن بدّد سدَدَهم، و قلّل عددهم، و سکن لدَدَهم، فقوم أوَدهم، و أصدَرَهم عن مَشارِع الرّدی، و أورَدَهم مناهل الهُدی، و جمعهم علی ما أمَر الله به من العَدْل و التُّقی، فجزاه الله عن اُمّته خیر الجزاء، ‌و صلّی علیه هو و ملائکته المقرّبون و أنبیاءه المرسلون، و لمثل هذا فلیعمَل العامِلون.
و الصلوة علی الأشجع المکین و الانزع المتین، و العالم المبین، أمیر المؤمنین، و یعسوب المسلمین، و قائد الغرّ المحجّلین، الامام المعصوم، و باب مدینة‌ العلوم، الکاشف للکروب، الکرّار فی الحروب، سیّد الثّقلین، و امام الخافقین، أبی الحسنین علیّ بن ابی طالب،
و عَلی سیّدی شباب أهل الجنان، و خلفَتَی الملک الرّحمن، الامامَین الهمامَین، و البدرَین التمامَین، النورَین النّیرَین، و النّجمین الظّاهرَین، ابی محمد الحسن و أبی عبدالله الحسین،
و علی أبی الائمة، و سراج الامّة، خلیفة الله علی البریّة، الامام المظلوم، الممتحن بالرزیّة، البکّاء ‌السجاد، زین العباد، الحبر المطهّر مِن کلّ شین، الامام بالحقّ علیّ بن الحسین، و علی الامام الکامل و العالم العامل، و السحاب الهاطل، الامام المصوم، محمّد بن علی باقر العلوم، و علی الامام الهمام، و البدر التمام، حجة‌ الله علی الخلائق، کلمة الناطق جعفر بن محمد الصادق، و علی الامام الحلیم، الصابر الکظیم، الحبر الولی، لمنصوص بالنص الجلیّ، الامام العالم، موسی بن جعفر الکاظم، و علی الامام المظلوم، و الکئیب المهموم، و الغریب المسموم، الممتحن بالکربة، المرموس [= المدفون] بأرض الغربة، شمس الشّموس، و مُکمّل النفوس، المدفون بأرض طوس، حجة الله علی أهل الغبراء، و بقیته ممن مضی، الامام بالحق علیّ بن موسی الرّضا، و علی المعصوم الجواد، و دلیل الرشاد، حجّة‌الله علی العباد، الواقف علی سرّ الملکوت، الممتحن بصغار الحوت، الامام الطّاهر الرّضی، محمد بن علی التّقی، و علی الامامین المعصومین و العالمین المعلومین، بدرَیّ الدّجی، طودَیّ النهی، عَلمَی الهُدی، المدفونَین بسرّ من رأی، النقی علیّ، و الحسن الزکی العسکری المجتبی، و علی الصادع بالحقّ، و المعلن بالصدق المطلق، کلمة الله فی أرضه، و حجّته الباقیة الی یوم عَرضه، صاحب العصر و الزمان، و وراث جوامع البرهان، الحاکم ببواطن الفرقان، علیه و علیهم صَلَوات الرّحمن، صلوة تدوم بدوام الاحقاب، و لایُحصیها إلا ربّ الارباب،إِنَ‏ اللَّهَ‏ وَ مَلائِكَتَهُ‏ يُصَلُّونَ‏ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً، عباد الله!
اوصیکم بتقوی الله، فإنه خیر زاد، و الاخرة‌ هی المعاد، واظِبوا فی دنیاکم هذه علی وظائفِ العبادة، و اجتنبوا عن ادّخار الزیادة، فإنها دار خُدعة و منزل قلعة، و لاتذهبون منها إلا بمبرّکم، فخذوا من ممرّکم لمقرَکم [نهج: کلام 203]،
و اعلموا رحمکم الله أنّه سبحانه ناط نظام الوجود، و صلاح الامّة بتعاقب الرّسل و الائمة، و ما زال أمره من باکورة الزّمن جاریاً علی ذلک السّنن إلی اقتضت حِکَمه البالغة غیبة الحجة و تلاطم اللجة و فشوّ الافتتان بغیبة صاحب الزمان، علیه صَلَوات الله الملک الرّحمن، فتدارَکَ جلّ شأنه أمر الاُمّة فی حفظ النّوامیس بتعاقُب الرئیس، من الملوک و السلاطین، و تتابعُ الولاة‌من القیاصِرة ‌و الخواقین، فتفطنوا هداکم الله أنّ أرفعهم درجةً و أکرمهم لدیه منزلةً أمسّهم برسول الله صلی الله علیه و آله قرابة و رحماً، و أشبهُهم به عدلاً و کرماً و أتبعهم له فی ارفاد العِباد برّاً و نعماً، و هُمُ الدّوحة العلیّة العلویّة، و الشجرة‌ المبارکة الموسویّة، السّلسلة الصفیّة الصفویّة، فإنهم من أهل بیت الرّسول و بَنیه، و أهل کلّ بیت أدری بما فیه، و لکم قد قلّب مجاری القَدَر دفاتر الغیَر و راوَدَ من عین إلی أثر، فما رضی به بدیلاً و لا وجد فی محکم مشیّة الله لهم عدیلاً، و أیم الله أنهم لتوقیع الخلافة کالعنوان، و لأعین الملوک انسان، علی أن الدهر ذو غَیَر، و الزمان یذهب علی العَبَر، فهو بتقلیب الدّوَل لاهلها نَصوح، و بإدالته للمقبل یُرقق عَن صَبوح، و ما هم باهله إلا کالمنجنون و لیس رجاء الخلود فیه إلاّ من جنون.
اعلموا ثبّتکم الله أنّ تلک الشّجرة‌ المبارکة‌ العلیّة الصفیّة الصّفویة التی بِظلّها تستظلّون، و علی ساحتها تستقلون، و من میرتها اقتیاتکم و من ثمرتها عیشُکم و حیاتکم، قد استبدلت فی هذه الایام باذن الملک القدیر العلاّم، غصناً بغصنٍ أنمی، و فرعاّ بفرعٍِ أزکی، و ثمرة‌ بثمرة‌ أحلی، فاصبرُوا لله علی عظیم ابتلائه إیّاکم بمن مَضی منهم و سلف، و اشْکروا له علی جزیل آلائه علیکم ممن بقی، و هو الخَلَف، فإنه سبحانه قد شدّد أزرکم، و تدارک أمرکم، و أقرّ عیون الملک و الملة، و قوّی ظهور الدین و الدولة، و أصلح نظام تلک الامّة، و کشفَ عنکم الغُمّة، بتشرّف‌ اسرة تلک الخلافة الابدیّة، و تزیّن اَرائک تلک السلطنة السرمدیّة، بسعادَة‌ جُلوس مَن هوَ فخر المساند و الارائک، و مؤیّد بالنصرة‌ و الدعاء من الله و الملائک، أعنی مقنّن قوانین العَدْل و الانصاف، و مُطهّرُ أودیة ‌الشریعة عن دنَس أهل الخلاف، مالکُ مفاتیح البلاد شرقاّ و غرباً، خاذلُ صنادید الجبابرة فرَقاً و حربا، الذی سوّی بین صدفی الدین و الدّوَل، من سدّ الخلل، و إزاحة العلل، فما أمکن لیأجوج من أهل الفتن من محکم سدّ أوامره خروج، و ما تیسر لمأجوج من نوازع الملک و الریاسة فی باب من أبواب نواهیه ولوج، ما أمسّ رحم مراحم دولته بالرأفة المصطفویة و ما أنسَبَ انماط سیاسته بالرّیاسة الکسرویّة‌، فکواهل مجده منتطقة بنطاق فخار النسبَین، و عواتق سلطنته مرتدیة ببرود عزّ الحسبَین، و أحادیث تهذیب خصاله باسناد آباءه العظام یعنعن عن الحسن، و یسند إلی الحسین، یا له من شارقٍ لامعٍ تربّع علی السماء التاسعة، و بدرٍ طالعٍٍ ترَفع بدرجته عن الرّابعة، و التوت إلی تقبیل أعتباه و تشمّم تراب أبوابه أعنّة الأکاسرة و التّبابعة، فظلّت وجوههم له خاضعة، و أعناقهم له خاشعة،‌ تمیّز قهرمان سلطنته عن ساسَة الدّوَل، بما تمیّزت به السیوف الحیدریّة عن المرایا الاسکندریة، و تقشّعت غیاهب الشّرک و سَحائب الظلم بصَقالة صوارِمه عن عیون بصائر البریّة، ما ألصق خلافته بالنبوّة، و ألحق سیاسته بالمروّة،
شعر (هذه الابیات من منظوماتی)
ملک توسَّدَ عینُ سؤدده
قمم الذّری و مفارق الفلک

فاضت حیاض نداه عن بَشَر

فتسهّمت للجنّ و الملک

جاز السّماک فروعُ دولتِه
و اصوله اشتبکت علی السَّمَک

فمتی استضاء بنور وَجْنَته
لَیل تَجرّدَ عن کَسا الحلک

و لو استلام بظلّ رایته
صرْعی الوُغی لنَجَوا من الهلک

و اذا امْتَطی صعباً یذلّ و لو
صیغت شکائمه من العَلَک

أضحی مطاف ذُراه مُستلما
للوافدین بجمع معترک

وَرث الخلافة من أبی حَسَن
و الفاطمیّ أحق بالفدک

أعنی زبدة فرائد بحر الانساب من أصداف بنی هاشم و ابی تراب، حامی حوزة الایمان، ماحی آثار الکفر و الظلم و العصیان، دریّ سماء الخلافة و الشوکة و السلطان، السلطان بن السلطان بن السلطان، الخاقان بن الخاقان بن الخاقان، اباالمظفر اباالمنصور السلطان حسین بن السلطان سلیمان الصفوی الموسوی بهارخان، لازال قوائم سریر الملک بإحکام قواعِدِ عدلِه و انصافه متمکّنه، و أغشیة قلوب خِصامة لِوَقع حدید حسامه متضمنة، و رؤس منابر الاسلام بإعلاء خُطَب دولته مترفّعة، و جِباه شُهْب الدّراهم و کُمْت الدنانیر بغرّة سِکّته السامِیَة مترقعة، فی خفض العیش و سعة الدَّعَة و دوام البهجة و السّرور، ما تعاقب الأعوام و الشهور، و تتالی الأزمنة و الدُّهور، ثم بُشری لمَعشر الامامیّة بخلود ملکه إلی قیام القائم، فإن تاریخه إلی ذلک یهدی، و هو ثبّت الاله دولة السلطان الی قیام المهدی بحق النبی و آله المعصومین صلوات الله علیهم اجمعین.
در حاشیه:
شاه پیغمبر نسب دارای اسکندر شکوه
مظهر الطاف یزدان معدن احسان و جود

حامی شرع پیمبر ظلّ حق سلطان حسین
آن که بر خاک رهش افتند انجم در سجود

از ازل طغرا کش حکم سلیمانیش مهر
باد در زیر نگینش تا ابد ملک وجود

سال تاریخ جلوسش خواستم از پیر عقل
گفت تاریخ جلوسش: ظل قیوم ودود

1106
در نسخه، زیر اشعار، به اشتباه 1116 آمده که هم تاریخا غلط است و هم در حساب جمّل، جمع اعداد «ظل قیوم ودود» همان 1106 سال به سلطنت رسیدن شاه سلطان حسین است.)

خطبه جلوس نوشته علامه مجلسی

چنان که اشاره کردیم، متن کامل خطبه علامه مجلسی برای سلطنت شاه سلطان حسین را دستور شهریاران آورده است. در اینجا برای این که این بحث نسبتا تکمیل شود، عین آن را از دستور شهریاران نقل می کنیم. پیش از این گذشت که دست کم دو نسخه خطی متفاوت هم از این خطبه وجود دارد که پیش از این ارجاع آن را نشان دادیم. متن نقل شده در دستور شهریاران از دو جهت ناقص است. یکی آن که صلواتیه بلند علامه مجلسی را ندارد و دیگر اختلاف در برخی از تعابیر به خصوص در معرفی القابی برای شاه سلطان حسین است که نسخه خطی مجلس که مورد استناد ما بوده، متفاوت است. همه آنها که افزوده بوده، در کروشه آورده ایم و به علاوه برخی از کلمات را هم بر همان اساس اصلاح کردیم.
محمد ابراهیم نصیری (درگذشته 1110) که معاصر علامه مجلسی و شاه سلطان حسین است، پیش از نقل متن، مقدمه ای آورده و سپس متن را ارائه می دهد:
و حسب الامر الاعلى شارق مشرق فضل و اجتهاد تام، مقتداى فضلاء كرام و علماى اعلام، مولانا محمد باقر شيخ الاسلام، در مسجد جامع عباسى نيز خطبه سلطنت آن شهريار صاحب‏نام را خوانده قاطبه انام را از اسم مبارك و سلطنت آن فرزند رشيد خير الانام، مخبر ساخته، شيرينى صرف نمايد و به موجب مقرر خطبه اى‏ در كمال فصاحت خوانده، خلايق را اميدوار ساختند. و چون فصاحت و بلاغت آن خطبه عالى- رتبه، سرمشق صاحب‏كمالان روزگار مى‏تواند شد، در اين تذكره ثبت مى‏گردد:
بسم الله الرحمن الرحيم‏ «تَبارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَ هُوَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ»، نحمدك‏ «اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ» لك العظمة و القدرة و البهاء و الرفعة و العزة و البقاء و بيدك ملكوت الارض و السماء و أنت السليم الخبير و أنت ملك الملوك و ربّ الارباب و قاهر من فى الارض و السموات و إليك المصير، ملكت الملوك بقدرتك و قهرت الارباب بعزّتك و تواضعت الجبابرة لهيبتك و خضعت الرقاب لعظمتك، فكلّهم بعزّك يعتزون و من خشيتك مشفقون، و وضعت نیر المذلة عن اعناق الملوك، فهم من سطواتك خائفون، فلك المُلك و لك الحمد و أليك يرجعون.
و نسئلك ان تصل على نبيّك الذى ملكته عوالم الملك و الملكوت، و رفعته على مدارج العزّ و الجبروت و اطلعته على غوامض أسرار الناسوت و اللاهوت، سيد الاصفياء و خاتم الانبياء صاحب المقام المحمود و الحوض المورود و اللواء المسعود و حبيب اله المعبود و صفى الرب الودود، إمام النبيين و فخر المرسلين ابى القاسم محمد بن عبد الله شافع يوم الدين و صل على آله البررة الاتقياء و أوصيائه السفرة الأصفياء لا سيّما على صنوه و أخيه و كفو ابنته و ابى بنيه [و فی الشرف و النجاد مساویه و فی الشدائد مواسیه، سیّد المسلمین و امام المتقین و قائد الغر المحجلین کاشف الکربات و صاحب المعجزات و حلال المشکلات و هزبر الغزوات و أنیس الخلوات و ممدوح الایات و مکلم الاموات «داخل کروشه افزوده از خطی»] الناصح لامّته و الماضى على سنّته، و الناطق بحجّته أسد الله الغالب و سيفها الضارب و شهابه الثاقب أمير المؤمنين على بن ابى طالب صلوات الله عليه و عليهم اجمعين و لعنة الله على اعدائهم الى يوم الدين.
و صل علی الدرة الفاخرة و النجمة الزاهرة و البررَة الطاهرة و المظلومة الصابرة، سیدة النساء و الانسیة الحوراء، فاطمة الزهراء ،
و صلّ علی ربیع الایتام و عصمة الانام، و عروة الاسلام، و معدن الاحکام، [تعابیر از المزار ابن المشهدی، ص 502) مصباح الحکمة، و مفتاح الرحمة، و سید شباب أهل الجنة، سبط النّبی المصطفی و ابن الولی المرتضی، ابی محمد الحسن بن علی المجتبی.
و صلّ علی الشجرة الطیبة الاحمدیة، و الدوحة الکریمة، ریحانة حدیقة المصطفی، و نور حدیقة المرتضی، و ثمرة فؤاد سیدة‌الوری، سیّد الشهداء و امام السعداء، صفوة المصطفین الامام الشهید ابی عبدالله الحسین.
و صلّ علی سیّد الساجدین و قدوة العارفین، و فخر الراکعین و الساجدین، علیّ بن الحسین زین العابدین.
و صل علی ناصر الدین المبین و لسان حکمة رب العالمین، و مخدوم الملائکة المقربین، و مُقحم الجاحدین و الملحدین، ابی جعفر محمد بن علی باقر علم النبیین.
و صلّ علی الامام السابق و العَلم الشاهق، و مُسکت کلّ ملحد مارق و موضح المسالک و الطرایق و مبیّن الحکم و الحقایق، إمام المغارب و المشارق ابی عبدالله جعفر بن محمد الصادق.
و صلّ علی السید الکریم و العالم الحکیم، و الرؤف الرحیم، شرف الرکن و الحطیم، ذی الخُلُق العظیم و الفضل العمیم، و الوجه الوسیم ابی ابراهیم موسی بن جعفر الکاظم الحلیم.
و صلّ نظام الاسلام و الایمان، و معدن البرّ و الامتنان نور الاصفیاء و بضعة سید الانبیاء و قرة عین أشرف الاوصیاء، زین الامامة و منبع الکرامة، صاحب المعجزات الباهرة، و المآثر الفاخرة، غیاث العترة الطاهرة الحبیب المجتبی و الامام المرتضی و علم التّقی و نور الهدی و شفیع زواره فی الاخرة و الاولی أبی الحسن علی بن موسی الرضا.
و صلّ علی مفخر العبادة و قدوة الزهاد و أشرف الامجاد و حاکم المرصاد، نور الارض المهاد و رکن السبع الشداد أبی جعفر محمد بن علی الجواد.
و صل علی البرّ الوفی و النور الزکی و السید الرضی و الصراط السوی و المنهل الروی و مخزن السرّ الخفی أبی الحسن علی بن محمد النقی.
و صلّ علی الامام الصفی و المقرب النجی، و السید البهی، و الوجه المضی، و الجنب القوی المنصوص بالنص الجلی أبی محمد الحسن بن علی العسکری.
و صلّ علی صاحب الدهور و الاعصار، و الغائب عن الاعین و الابصار، ذی الفخر المأثور و اللواء المشهور الظلام و بدر التمام و نضرة الایام، و حجة الخصام الذی بیُمنه رزق الوری و ببقائه بقیت الدنیا، ولیّ الرحمن و شریک القرآن و مظهر الایمان الحجّة بن الحسن صاحب الزمان.
اللهم عجلّ فرجهم و اهْلک أعداءهم و احشرنا معهم و ارزقنا شفاعتهم و اجعلنا ممن یکرّ فی رجعتهم و یملّک فی دولتهم و لاتفرق بیننا و بینهم فی الدنیا و الاخرة یا ارحم الرحمین]. [این صلواتیه عربی، در دستور شهریاران نیامده و از نسخه خطی مجلس 2721 در اینجا اضافه شد. همین صلواتیه عینا در نسخه سنا 568 هم آمده است: ]
اما بعد، بر ضماير صافيه ارباب عقول و افهام و خواطر زاكيه اصحاب فطانت و اعلام، بسى لايح و واضح است كه جناب رب الارباب و خداوند مالك الرقاب قبل از تعمير عرصه عالم و تخمير طينت آدم نداى جانفزاى‏ «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً» در طاق مقرنس فلك اطلس، بلند گردانيد و بعد از خلق زبده عوالم كون و مكان اعنى نوع انسان كه خلاصه عالم امكان است و به تكريم‏ «وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ» ممتع و به تشريف‏ «وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى‏ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا» مخلّع گرديد و هيچ عصرى از اعصار و دَورى از ادوار را از انبياى هدايت‏شعار و اوصياى ولايت‏آثار خالى نگذاشته، تا گم‏گشتگان به وادى حيرت و ضلالت و ایمان فیافی غوايت و جهالت، به نور هدايت و پرتو رعايت ايشان از دركات خسران و مهاوى طغيان، نجات يابند و امور دين و دنياى عامه عباد در كافه بلاد، به حسن تقرير و لطف تدبير آن برگزيدگان عليم خبير، به اتساق و انتظام، به انجام آيد.
و بعد از غروب خورشيد سپهر نبوت در افق عالم بقا، و احتجاب اقمار فلك امامت در نقاب غيبت و سپهر و سحاب اختفاء، قادر بى‏منت و خالق بى‏ضنت، از مزيد لطف و مرحمت بر بقاياى اين امت، مقاليد فرمانروايى و مفاتيح كشورگشايى را در كف كفايت و قبضه درايت سلاطين عدالت‏شعار و خواقين فلك اقتدار سپرده كه عامه رعايا و كافه‏ برايا در ظل ظليل ايشان در مهاد امنيت و استراحت بياسايند، و از جور و عدوان ارباب ظلم و طغيان نجات يابند، و به فحواى صدق انتماى «اذا اراد الله برعية خيرا جعل لها سلطانا رحيما» چون اراده كريم لا يزال و مشيّت رحيم ذو الجلال به صلاح و خيريت و رفاه و امنيت گروهى تعلق گيرد، تاج سرورى ايشان بر تارك فرمانفرمايى نهد كه مطمح نظر خيرانديشش جز صلاح حال عباد و معمورى جميع بلاد نباشد و از خزانه بى‏كرانه‏ «تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ» تشريف سلطنت و جهانبانى بر قامت با استقامت شهريارى پوشد كه نصب العين خاطر خورشيد ناظرش، بسط بساط رأفت و عدالت و خفض جناح مرحمت و مكرمت بر كافه امت بوده باشد.
و مصداق اين مقال و مصدق اين حال، احوال خير مآل قاطنان ايران جنت‏نشان است كه كافه اهل اين ديار هدايت‏آثار سالهاست كه در ظل ظليل رأفت و عدالت و حصن حصين شوكت و جلالت سلاطين معدلت آيين دولت عليه صفويه ـ انار الله برهانهم و شيد الله اركانهم ـ به فراغ بال و رفاه حال، در مهد سلامت و مهاد استراحت آرميده‏اند و از بركات سعادات بلانهايا ت آن انجم سپهر هدايت و ولايت به مقتضاى كريمه‏ «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ» از ظلمات كفر و حيرت و ضلالت نجات يافته در منزهات جنات ايمان و حدايق حقايق ايقان، عالم عالم نور و سرور خراميده‏اند، پس به فحواى «اشكركم لله اشكركم للناس» بر ذمت همت‏كافه شيعيان و عامه مؤمنان كه ضمير حقايق تصوير ايشان به نور ايمان منور گرديده، شكر نعمت هر يك از افراد انجاد اين سلسله عليّه كه شموس فلك رفعت و جلالت و اقمار بروج هدايت و ولايتند متحتم و لازم است، على الخصوص در اين اوان سعادت اوان نشان كه مالك ملك و واهب سلطنت، از افق مبين رفعت و علأ به فحواى وحى انتماى‏ «تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ» خورشيد جهانتابى طالع گردانيده كه فلك حديد النظر، با عينك دوربين شمس و قمر، در ادوار بى‏شمار مثل او نديده و از خزانه خاصه‏ «يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ» خلعت شهريارى بر قامت با رفعت نونهالى پوشانيده و بر سرير فلك نظير «نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ» متمكن گردانيده كه گوش حقيقت‏نيوش چرخ پير در اعصار متتاليه و قرون خاليه مانند او در شوكت و جلالت نشنيده اعنى [شهریار باذل گردون بارگاه ملایک سپاه جمشید حشمت فریدون شوکت سکندرشان دارا دربان گل گلدسته گلستان مصطفوی، نوباوه وبوستان مرتضوی، ثمره شجره نبوت و رسالت، غصن دوحه امامت و وولایت ، ابر فیاض سخا، بحر مواج عطا سپهر گیتی ستانی، مرکز دایره جهان بانی، رافع لوای دین و دولت، موسس اساس ملت و ملت، قطب فلک اقتدار، مرکز آسمان عدالت و وقار، محیی مراسم ملت و دین، مروج مذهب ائمه طاهرین، صفای جبین ازهرش از صبح صادق خواج خواه، و نور ضمیر انورش بالانشین شعار خورشید و ماه، سریر عزتش رشک منازل قمر، دعای دولتش دوش با دوش اثر چنانچه جراتش با شجاعت حیدر کرار نسب درست کرده، تیغ آتش بارش با ذوالفقار از یک جویبار آب خروده، برق شمشیرش آتش خرمن حیات اعدای دین مبین مهچه لوایش ضیای ملت بیضای سید المرسلین، آستان جلالش سجده گاه خسروان با تخت و دیهیم، ساحت عظمت و اقبلش پناه سروران هفت اقلیم اعنی «تا اینجا از چاپی و ادامه از دستور شهریاران»] اعليحضرت فلك رفعت گردون بسطت ثريا مرتبت پادشاه تاج‏بخش، شهسوار گردون رخش، خسرو كشورگشاى عالمگير، خديو صاحب افسر و سرير، نيّر جهان‏افروز عظمت و كامكارى، آفتاب عالمتاب سلطنت و بختيارى، فرازنده تاج كيانى، برازنده دواج خسروانى، شهريار خطه جلالت، شهسوار ميدان بسالت، مورد عنايات نامتناهى، مهبط فيوضات انوار الهى، شهريار كامكار كامران، قهرمان عادل كشورستان، صاحبقران ظفرقرين، مطرزشعار شرع سيد المرسلين، مشيّد بنيان دين متين، حامى ثغور اهل ايمان، ماحى آثار بغى و طغيان، كاسر اوثان و اصنام، مروج دين سيد الانام، پادشاه جوان‏بخت كامكار، شهريار سكندر صولت عالى‏مقدار، ثمره شجره ابهت و كامرانى، نهال حديقه حشمت و جهانبانى، وارث ملك سليمانى، اعدل سلاطين زمان و افخم خواقين دوران، سلطان سلطان‏نشان، كافل مصالح الملك و الملة بالعدل و الاحسان، مظهر آثار رحمت الله، الملك المنان، السلطان بن السلطان و الخاقان بن الخاقان، السلطان حسين [الصفوی الموسوی الحسینی بهادر] خان مد الله ظلال جلاله على مفارق العالمين و شيّد اساس دولته الى ظهور انوار خاتم الوصيين [که سریر فلک نظیر سلطنت و جهان بانی به فر و جود مسعود فایض الجودش مزین گشت «از خطی»] و عابدان مجامع‏ «لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ» جهت ذات شريفش كه از آسيب عين الكمال محفوظ ماند به تلاوت كريمه‏ «وَ إِنْ يَكادُ» مواظبت نمودند و مسبّحان صوامع‏ «وَ الْمَلائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِي الْأَرْضِ» به اقامت وظايف دعا مبادرت جستند و عامه برايا و كافه رعايا به شكرانه نويد جلوس ميمنت مأنوس سجدات شكر الهى به تقديم رسانيده، زبان قاصر البيان به مصدوقه‏ «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَكُورٌ» رطب اللسان گشتند.
اميد كه پيوسته آفتاب عالمتاب دولت قاهره و ماه جهان‏افروز سلطنت باهره از مشارق اقبال و مطالع اجلال، شارق و بارق بوده باشد، و ظلال سلطنت همايون از يمن معدلت روزافزون، بر مفارق اعاظم عالم و اكابر بنى آدم، مخلد و پاينده ماند، و نيّر عظمت و اجلال، از افق ذات بى‏مثال آن سايه ذى الجلال، فروزنده و تابنده گردد و ذراى منابر اسلام و منائر اعلام به اسم سامى ميمنت فرجام الى يوم القيام مزين و محلّى‏ باشد و رايت شرع متين و علم دين مبين حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين ـ صلوات الله عليهم اجمعين ـ به حسن نيت و صفاى طويت آن اعليحضرت، از بساط بسيط زمين به سوى آسمان رفعت و تمكين، مرتفع و متعالى بوده باشد و على الدوام مستقر سلطنت بختيارى و تختگاه بسالت و شهريارى و فرمان‏گزارى، به ميامن ذات همايون و دولت ابد مقرون، به فيض فضل قادر بى‏چون، مزين و موشح گردد، بالنبى و آله الامجاد، و تا روح پرفتوح پادشاه جنت‏بارگاه رضوان آرامگاه در رياض جنان و عرفات فردوس جاودان در پرواز است، ظلال عدالت‏آيين اين سلطان سلاطين روى زمين و خاقان خواقين با عز و تمكين بر مفارق عالميان، مخلد و پر دوام بوده باشد بمحمد و آله الطاهرين».
چنان که در آغاز گفتیم، این متن در دستور شهریاران صص 21 ـ 24 آمده، اما نواقص مهمی بویژه در دو بخش داشت که از روی نسخه خطی در کروشه آوردیم. علاوه چند غلط هم بود که بر اساس همان نسخه اصلاح شد.

خطبه جلوس شاه سلطان حسین به انشای میرزا علی خان گلپایگانی
دو نمونه خطبه جلوس دیگر در مجموعه ای آمده که برای تکمیل بحث بهتر است آنها را هم تقدیم کنم. محتوای این دو مورد که یکی فارسی و دیگری عربی است، باز هم تکیه روی نبوت و ولایت و سپس جانشینی امامان و غیبت، و در عصر غیبت، رفتن سراغ شاهان صفوی است که شایستگی آنها اولا بر اساس حسب و نسب علوی، و ثانیا دینی داری و تلاش برای اقامه شریعت و رسوم مذهبی است. این اصول را باید در ورای نثر ادبیانه متن های زیر یافت. در بالای آن نوشته شده: خطبه جلوس من منشآت مرحوم مبرور مغفور میرزا علی خان رحمه الله تعالی.
متن دوم که عربی است، عربی بسیار ساده آخوندی و حوزوی است، به علاوه این که نویسنده ساده اندیش سعی کرده، تا تعابیری را که در ستایش نامه های منظوم فارسی در باره عدل سلاطین هست و این که مثلا در سایه دولت آنان، بز با شیر و قمری با باز شکاری، در آسایش و خوشی و کنار هم زندگی می کنند، به عربی دربیاورد که قدری دشوار و در عین حال اندکی مضحک هم شده است. نمونه نثر عربی عالمان و دبیران ایرانی در دوره صفوی و پس از آن، همین است و غالبا بیش از این نیست. ما البته به محتوای آن کار داریم.

بسم الله الرحمن الرحیم و به استعین
تعالی الله! زهی مالک الملک جهان آفرین و لطیف الصنع دقایق بین که از ذرّیه بیشمار سلاطین که کرسی نشین خلافت روی زمین، و مسجود ملائکه مقرّبین بود، بَهین خاندان انبیاء و مرسلین، و مَهین دودمان ملوک و سلاطین را، به حلیه بیضاء ملت، و تاج والای ملک تشریف امتیاز بخشید، و به این دو سلسله جهان آرا، لآلی گرانبهای معظم امور معاش و معاد بندگان را در رشته انتظام کشید؛ و به جهت نگارش خاتمیت رساله ی رسالت، صحیفه احوال فرخنده مآل سیّد دو سرا، و واسطه ی ایجاد ارض و سما، منتخب مجموعه کونین، متکای وساده ی قاب قوسین، نبیّ امّی لقب هاشمی حسب، مخاطب به خطاب مبین، مؤکّد به یمین «انک لمن المرسلین» [یس: 3] مزیّن به نگین کرامت قرین «و لکن رسول الله و خاتم النبیین» [احزاب: 40[ حبیب ربّ جلیل «الذی یجدونه مکتوبا عندهم فی التوراة و الانجیل» [اعراف: 157]، خورشید سپهر اصطفا، محمّد مصطفی ـ صلوات الله و سلامه علیه و آله الطاهرین ـ را ، برگزیده افسر رسالت را، زیور فرق فرقدان و خاتم نبوّت را، پیرایه یمین معجز نمایش ساحت و لوای فلک فرسای علوم منزلتش را، به طراز غلبه بر جمیع ملل و ادیان، و بقای ملک صوری و معنوی در خانواده مقدّسش تا انقراض زمان بر افراخت، و حکم جهان مطاع عالم فروزی، و فرمان لازم الاتباع حقایق آموزی را که خلافت کبری عبارت از آن، و تزیین ماهچه اعلام ملک و ترتیب اوراق کتاب ملت، مبتنی بر آن است، به نام نامی انوار باهره و نجوم زاهره، یعنی عترت طاهره اش موشّح فرمود که پس از زوال آفتاب وجود و انتقال آن نیّر اعظم آسمان جود از افق حس [؟] شهود، به حکم مضمون مقاله خجسته فال
انا الشمس حقا، و ابن عمی هو القمر و اولاناد الغر النجوم الثواقب
فتح باب افاضه انوار مراتب و ارشاد، و رفع ظلمت طغیان ارباب بغی و عناد، و کسر شوکت ظلام ظلم و فساد، درعهده اهتمام نورافشانی بیان مغرب و حسام مشرق، فاتحه کتاب کریم امامت، ترجمان لسان وحی و سنت، قمر الاقمار آسمان جلال، ماه تمام، برج کمال، خطیب منبر سلونی، صاحب منزله هارونی، پرده دار نوامیس اسرار الهی، عارف حقایق اشیاء کماهی، رنگ و بوی گل محمدی، واقف اسرار سرمدی، سپه دار جنود بطش قهاری، خوانسالار وفود رحمت غفاری، گنجور کنز مخفی، اسرار جوهر شمشیر قدرت آفریده گار، اعنی امیر المؤمنین و امام المتقین، یعسوب الدین و قائد الغرّ المحجلین، اخ الرسول و زوج البتول، اسدالله الغالب، و مفرّق الکتائب، مَظهر العجائب، و مُظهر الغرائب، علیّ بن ابی طالب ـ علیه من الصلوات ازکاها و من التحیات انماها
و از آن پس سررشته جهان آرایی در کف اختیار اولاد اختیارش بوده، آن نجوم غرّا، مطالع خلافت و کواکب زهرا، منازل امامت ـ صلی علیهم اله الخلق ما طلعت الشمس و ما لاح نجم فی دجی الظلم ـ همواره تا دمیدن نفخه صور و طلوع صبح یوم النشور حفظ آسمان دین از تطرّق مرده ی شیاطین می نموده، مدار جهان کون و فساد به عالم آرایی آن بروج دوازده گانه فلک جلال انتظام کرد، و هر عصری از اعصار به نور وجود امامی مبین از ائمه دین آراستگی پذیرد.
و له الحمد که در طی روزگاری که به مقتضای حکم خفیه باری ـ جلّ اسمه ـ دیده ساکنان بسیط غبرا، از مشاهده انوار قاهره حضور پرنور امام زمان ـ علیه السلام ـ محروم، و نور افشانی آن نجم درخشان و درّی رخشان ازدراء استار غیب مقدر و محتوم است، الطاف شامله سبحانی و عنایات کامله یزدانی برو دوش قابلیت مقیمان عرصه ایران را از تشریف شریف ظلال دولت ذرّیه طاهره سید مختار ـ صلوات الله و سلامه علیه و علی آله الاطهار ـ عاری نگذاشته، قرنهاست که در تضاعیف زمان حجت نهان، نگین خاتم فرمان روایی، و قائمه شمشیر کشورگشایی را در یمین اختیار و قبضه ی اقتدار سلسله صفیّه صفویه موسویه ـ انار الله برهانهم ـ که فروع شجره طیّبه نبویّه، و اغصان دوحه علیّه علویه اند، قرار الحق فی مرکزه، قرار و استقرار داده، این تختگاه فسیح الفضاء که محسود خسروان و اطیب بقاع جهان است، مَقرّ آیات ملت بیضاء مصطفوی، و مُستقر اعلام سنّت سمحاء محمدی گردانیده، به کواکب انوار مشاغل دولت بی زوال آن نظر یافتگان عنایت ذی الجلال آراستگی آفاق آسمان بخشید.
و له الحمد که به معاضدت الطاف کردگاری، هرچندی که به مقتضای استدعاء اسرار قضا و قدر از سپهر عظمت و اجلال، غروب کوکبی از آن نجوم زاهره روی نمود، طلوع اختری همایون از افق اقبال ظلمت زدای عرصه گیتی گردیده،
نجوم السّماء کلّما انقضّ کوکب بدا کوکب تأوی الیه کواکبه
چنان که در این ایّام به تدارک هبوط کوکب نورانی پیکر هیولانی اعلی حضرت سلیمان زمان، از اوج فلک جهانبانی، خورشید عالم آرای شهریاری از اعلی منازل آسمان شاهشناهی طلوع اقبال نموده، اعلی حضرت کیوان رفعت مریخ صولت مشتری سعادت والا جاه انجم سپاه سلطان دین پرور، خاقان معدلت گستر، جم نشان فریدون فر، سلیمان مکان خورشید افسر، خلف دودمان ولایت، خلف الصدق خاندان خلافت، زیبنده تاج و تخت کیانی، وارث مرتبه سلیمانی، طرازنده افسر و اورنگ، نگارنده عقل و فرهنگ، خسرو جم قدر فلک اقتدار، داور دین پرور والا تبار، جبهه بر خاک درگاهش ساییدن، سر افتخار بر چرخ برین سودن، سجده بر آستان ثریا نشانش کردن، سر بزمین و آسمان فرود نیاوردن، حلقه اطاعتش در گوش کردن، خود را به زیور سلطانی آراستن، غاشیه دولتش بر دوش کشیدن، دوش با دوش دولت جاودانی رفتن، برگزیده کردگار آسمان و زمین، قهرمان مطلق العنان ماء و طین، ملاذ اعاظم السلاطین، معاذ اکارم الخواقین، ناصر الاسلام و المسلمین، ظلّ الله فی الارضین، السلطان بن السلطان بن السلطان، الخاقان بن الخاقان بن الخاقان، ابوالمظفر شاه سلطان حسین بهادرخان ـ اعلی الله لواء سلطنته من السمک الی السماک، و رفع بنیان دولته الی ذروة الافلاک ـ در اسعد اوان بساعتی که تفاخر کند به آن ایام زینت افزای اورنگ سلطانی، و زیب آرای سریر سلمانی گردید، بشأنی [نشانی؟] بر اورنگ شاهی نشست که سدّ شکوه سکندر شکست،
فحمدا له، ثم حمدا له، نثار این عطیّه عظمی که نصیب مقیمان کشور ایران بل تمامی اقالیم جهان گردیده، جز تحفه دعا در کف نیازمندان چه تواند بود.
امید که پیوسته به میامن این دولت بی زوال گلبانگ اذان اعلام دین محمدی موشّح به فضل باهر الاصل ولایت جناب مرتضوی، وضعیت اقامت سنن و آداب شرع مصطفوی مُعَنون به باب وحی انتساب مذهب حق جعفری تا هنگام ندای روح الامین، از گلدسته چرخ برین به قیام قائم ائمه طاهرین ـ علیه و علی آبائه صلوات المصلین ـ و نزول مسند نشین سپهر چهارمین به صف آرایی صفوف مأمومین آن امام مبین، در اطراف اقالیم سبعه زمین گوهر کش گوش صغیر و کبیر، و وجوه دراهم و دنانیر و رؤوس منابر و عنوان مناشیر از ذکر اسامی سامیه و القاب نامیه ایشان آرایش پذیر باد، و یرحم الله عبدا قال آمین. تمت.

خطبه جلوس [به عربی]
تبارک الذی بیده الملک و هو علی کل شیء قدیر، یؤتی الملک من یشاء، و ینزع الملک ممن یشاء، و هو علیه سهل یسیر. مالک الملک الذی یأتی بملوک و یذهب بآخرین، و هو ملک یوم الدین، الملک الحیّ القیوم، الذی لایزول ملکه. ایّاه نعبد و ایاه نستعین. الباقی الذی لایروم حول فناء ابدیته القطاع و الزوال، و الدایم المصون عالم سرمدیّته عن التزلزل و الاختلال، نَصب ملوکا و رفعهم بسیاسة الرعیة بالعدل و الاحسان، و أعطاهم مفاتیح الملک، لیکسروا اسورة احزاب الجور و الطغیان. أمَر من ولاّه أن یولوا من وُلوا علیهم البرّ و الامتنان، و نهی مَن امّره عن الحیف و الظلم و العدوان، فطوبی لمن طاب نفسه من السلاطین و سلاطینه عن مخالفة ما به امر، و ویل لمن خبث طینته منهم و اشرب فی قلبه حبّ ما عنه نهی.
و الصلاة علی المصطفی من رسله، و الهادی لسبله، الذی أرسل بالحق رحمة للعالمین و نسخ شریعته سائر شرائع الانبیاء و المرسلین، النبیّ العربیّ الامیّ الذی أعرب بمنطقه الفصیح عن علوم الاوّلین و الاخرین، و بنی شرعه الفسیح علی النهج المبین و النمط المستبین، دعی الی الله بالحکمة و الموعظة الحسنة، و تحدی بالکلام، و لکن لسان الفصحاء، اللسان الذی لم یأت بمثلهم الاعصار و الازمنة حتی آثروا المقاتلة بالسیوف و المقابلة بالاسنّة علی المعاوضة بالحروف و المعارضة بالالسنة، فتح له أبواب السماء، فرفع الی مقام قاب قوسین او أدنی، و کسر له سطوة الاعداء بما رمی، و ما رمی اذ رمی و لکن الله رمی، محمّد خاتم الرسل و مقدمهم، الذی جعل الله الاقرار برسالته تالیاً لشهادة التوحید، و شهد بها و کفی به شهیدا، و أمر فی کتابه الکریم بالصلوة علیه و التسلیم، و ناهیک به مزیة و مزیدا،
و آله الغرّ الکرام، الذین أذهب الله عنهم الرجس و طهّرهم تطهیرا، و زیّن بأسمائهم اللوح بَدؤ ما أجری القلم، و قدّر تقدیرا، شهد الله بولایتهم و شهد بها الملائکة و الروح، و انّما مثلهم کمثل سفینة نوح، سیّما اخیه و ابن عمّه النازل منزلة نفسه، الذی روی بالغدیر من اشرب حبّه و تولاه و غص فیه بریقه من أبغضه و قلاه، حیث سمعوا فیه جهرة: مَن کنت مولاه فعلیّ مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه.
و بعد فها هو الهاتف من الغیب، ینادی المومنین جهارا أن ابشروا و استبشروا و سرّوا و استفرحوا بهذه السلطنة الجدیدة المبارکة المیمونة التی استعسد بها من خصّه الله تعالی بمزید الالطاف و الانعام، و جعل بیده ازمّة مهام الانام، خلفه لاعلیحضرت والده السلطان المغفور المبرور الواصل الی رحمة ربه الغفور ـ اعلی الله مکانه و انار برهانه ـ لتخضر ان شاءالله اقطار الارض برشحات فیضه الدرور و ترتع الناس فی حمی رعایته و حمایة امنه سالمة علی مرّ الاعوام و الشهو،ر و یبلغ صیت عدله جمیع الافاق، و یبرع سائر من برع من السلاطین و فاق، و یعمر بمیامن نصفته ممالک الشرق و الغرب و یصر علی البوم رجل الغراب، و تستظهر الضعفاء و تذل الظلمة، حتی تظل الشیاه تصول علی الذباب یفیض بجربره فتسیل باعناق مطایا آمال السائلین البطاح و یهب نسیم جوده فتطیر باکداس منی الاملین الریاح، یظهر فی عهده العدل بحیث لو رعی الحمل فی المذابة یسلم و یغنم، و لو ارسل النعم فی المأسدة یرتع و ینعم، و یشیع فی اوانه الوفاق حتی تلعب القماری بالبازی فی اوکارها، و تصحب الکراکی العقبان فی اسفارها، اعنی السلطان الاجل الاکرام الافخم، مالک رقاب الامم، مولی سلاطین العرب و العجم، ملجأ خواقین الترک و الدیلم، الغصن الاخضر من الشجرة المبارکة الموسویة، و الزهر الانور من نخلة صاحب المنزلة الهارونیة، المنبجس عینه الصافیة من الطینة الحسینیة، المقتبس مصباح دولته القاهرة من المشکوة العلویة، الممتاز من بین السلاطین بالنسب المصطفوی، و المستأثر من جملة الخواقین بالحسب المرتضوی، السلطان بن السلطان و الخاقان بن الخاقان بن الخاقان، السلطان حسین الصفوی الموسوی الحسینی بهادرخان ـ لازالت الدنیا مشرقة باقیة بشموس دولته و اقباله، و بدور عظمته و اجلاله، و المومنون مُظلّلة بظلال عدله و احسانه، و سحایب بره و امتنانه، و ما برحت اولیاء مظفرة علی الاعداء منصورة و مخالفوه قد شملهم الذلّ و الهوان، و ما جمع شملهم و کانوا منتثرة بحرمة النبی و آله الاطهار الاخیار.
فاتحه جلوس
بسم الله الرحمن الرحیم. ثنای مالک الملک عالم آرایی که ریاض آمال جهانیان را به آبیاری سحاب فیض بار بسط بساط جاه و جلال، و نصب اورنگ عظمت و اجلال این سلطان دین پرور و خاقان معدلت گستر، سرسبزی گلزار جنان و طراوت ریاض رضوان بخشیده، نه کاریست در حصوله نغمه سرایی عندلیب هزاردستان بیان، و نه امریست در وسع سخن گزاری طوطی خوش الحان زبان. لاجرم، به حکم کلام معجز نظام «لا احصی ثناء علیک، انت کما اثنیت علی نفسک» به تلاوت فاتحه فاتحه کتاب کریم که وسیله حصول هر مطلب و ذریعه وصول به هر مقصد است، هم سنت شکرگزاری این عطیه عظمی، و هم به قصد دعای برکت و سعادت جلوس میمنت مأنوس خیرت اقتضا اعلی حضرت گردون بسطیّت شهریار سپهر وقار، فلک جناب مالک رقاب، مریخ صولت، مشتری سعادت، کیوان غلام، بهرام انتقام، سکندرشان دارا، دربان والاجاه انجم سپاه، ظلّ ممدود اله، زیبنده تاج و تخت کیانی، وارث مرتبه سلیمانی خسرو جم فلک اقتدار، داور دین پرور والاتبار، فاتح ابواب شکر گزاری و دعاگویی می گردد. امید که گلبانگ مآثر اقبال این خسرو خسرو نشان از آغاز این جلوس فرخنده انجام تا هنگام نداء روح الامین از گلدسته چرخ برین به قیام قائم ائمه طاهرین ـ علیه و علی آبائه المعصومین صلوات المصلین ـ سامعه آرای عالمیان و نشاط فزای جهانیان باد، بالنّبی و آله الامجاد و بعد درّ من قرأ الفاتحه.

فرمانی در آغاز سلطنت شاه سلطان حسین در اجرای شریعت
در ادامه خطبه های جلوس ذکر شده، فرمان دیگری در آغاز سلطنت شاه سلطان حسین یعنی سال 1106 صادر شد که ضمن استقبال از آغاز پادشاهی وی، خواستار اجرای امر به معروف و نهی از منکر، مبارزه با انواع فسادها و مراقبت در اجرای فرامین شرعی بود. با این که این فرمان، ربطی به بحث جلوس ندارد، اما چون در باره آغاز شاهی شاه سلطان حسین و حاوی همان مضامین از نظر مشروعیت بخشی دستگاه حکومتی صفوی است، از همان مجموعه، این نمونه را همی آوریم. قابل یادآوری است که پیش از این مقاله مستقلی از نویسنده این سطور در باره امر به معروف و نهی از منکر در دوره صفوی در مجموعه دو جلدی فرهنگ و سیاست روزگار صفوی، منتشر شده است.
حمد و سپاس بی قیاس مالک الملکی را سزاست که به مقتضای حکمت بالغه و عنایت سابغه، عرصه دلگشای جهان را، مضرب خیام جاه و جلال و مرکز رایات شوکت و اجلال منتسبان دودمان خلافت کبری و وارثان خاندان سلطنت عظمی اعنی سلسله علیه صفیه صفویه ـ انار الله برهانهم ـ که فروع شجره طیبه نبویّه و اغصان دوحه علیه علویه اند، نموده، ساحت سواد اعظم خطه خاک را به ریزش سحاب برّ و امتنان این خسروان عمیم الاحسان سرسبزی ریاض رضوان بخشید، و پایه منزلت بسیط غبرا را به میامن ارتفاع آستان ثریا نشان این دودمان رفیع الشأن بر روی بساط خضرای آسمان کشید. فلَه الحمد علی أن اورث الارض عباده الصالحین، و الصلوة و السلام علی اشرف بریته، و خیر خلیقته، محمد سیّد المرسلمین و آله الهداة البررة، و النجوم الزهرة، أئمة الدین و حُجج ربّ العالمین، سیّما مولانا و امامنا امیر المؤمنین و خیر الوصیین علیّ بن ابی طالب، ولیّ المؤمنین و قائد الغرّ المحجّلین صلوة باقیه الی یوم الدین.
و المنّة له که همچنان که زمام اختیار انام را در کف کفایت این منسوبان اهل بیت رسالت قرار داده، خاتم والای هدایت و ارشاد را از ید بیضای قمر شکاف حضرت خاتم الانبیاء ـ علیه و آله التحیّة و الثناء ـ دست به دست به انگشت اقتدار سلاطین والاتبار این سلسله علیّه رسانیده، در هر عصری از اعصار، این دولت استوار که فرق فرقد سای مالک رقابی ازین کشور گشایان عالی مقدار به افسر گهر بار شهریاری سربلندی، و برودوش فلک فرسای رفیع جنابی ازین دیهیم آرایان ذوی الاقتدار به لباس زرنگار دارایی بهره مندی یافته، همواره به چهره آرایی مساعی جمیله آن سایه رحمت کردگار آراستگی جمال شاهدانه ملت بیضا سرپنجه شعاع مهرتابان برتافته، خصوصا صادرین در این عهد همایون که نگین ثمین فرمان روایی و قائمه شمشیر جهانگشایی، در یمین اختیار و قبضه اقتدار اعلی حضرت کیوان رفعت، مریخ صولت، مشتری سعادت، والاه جاه انجم سپاه دین پرور، و خاقان معدلت گستر، جم نشان، فریدون فر، سلیمان مکان، خورشید افسر، نبوی حسب، مرتضوی نسب، جعفری مذهب، موسوی ادب، زیبنده تاج و تخت کیانی، وارث مرتبه سلیمانی، طرازنده افسر و اورنگ، نگارنده دانش و فرهنگ، خسرو جم قدر فلک اقتدار، داور دین پرور والاتبار، برگزیده کردگار آسمان و زمین، قهرمان مطلق العنان ماء و طین، غلام با اخلاص امیر المؤمنین، ملاذ اعاظم السلاطین و معاذ اکارم الخواقین، حامی حوزة الدین، حارس شریعة سیّد المرسلین، مروّج طریقة الائمة الطاهرین، ظلّ الله فی الارضین، السلطان بن السلطان بن السلطان، و الخاقان بن الخاقان بن الخاقان، ابوالمظفر شاه سلطان حسین الصفوی الموسوی الحسینی بهادرخان ـ اعلی الله لواء سلطنته من السمک الی السماک، و رفع بنیان دولته إلی ذروة الافلاک ـ قرار و استقرار دارد.
زهی خاقان شایسته ی رتبه پادشاهی، و سلطان برازنده مرتبه دین پناهی که با آن که هنوزش هنگام تباشیر سفیده دم صبح دولت ابد مقرون است، جهانی را به مهر خویش سرگرم ساخته، دید امید عالمی را به فروغ این تمنّا روشن دارد که ان شاء الله سبحانه، عزم سریر آرایی گیتی ستانی را که از جبهه نور افشانش «کالصُّبحِ اذا تَنَفّس» [تکویر: 18] نمایان است، به اندک فرصتی بر کرسی نشاند، و در ترویج و تنظیم امور دین شجره انتساب این زمان سعادت توأمان را از دو جانب به ایام خجسته انجام فاتحه دیوان خلافت، و روزگار خیر انتظام خاتمه رساله امامت ـ صلوات الله و سلامه علیهما ـ رساند،
چنان که در این ولا که اواسط حال جلوس میمنت مأنوس است، اقامت سنّت سنیّه امر به معروف و نهی از منکر را که معظم ارکان دین مبین، و به اشاره آیه وافی هدایت «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَر» [آل عمران: 110] از لباس خیریت و امتیاز امّت سیّد المرسلین است، بر ذمّت همّت والا نهمت لازم و متحتّم دانسته، اجرای احکام آیه هدایت مضمون « إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إيتاءِ ذِي الْقُرْبى‏ وَ يَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُون‏» [نحل: 90] و انفاذ منشور لازم الاطاعه کریمه بلاغت مشحون «وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَن‏» [انعام: 151] را که اساس اوامر و نواهی شرعیه، و قانون سیاست مدنیه است، نصب العین ضمیر فلک پیما و منظور جام جهان نمای اندیشه والا ساخته، نشاط و طرَبی را که لازم عنفوان جوانی و عنوان مجموعه کامرانی است به الهام ملهم توفیق ربانی در احیای مراسم عدل و داد و اجرای احکام ربّ العباد شناخته، به اراده شکر گذاری نعمت سلطنت و جهانبانی و استزاده نعمای سبحانی که وعده ازدیاد آن از کریمه «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُمْ» [ابراهیم: 7] مفهوم، و بلاریب به اجابت مقرون است، حکم جهان مطاع عالم مطیع شرف صدور و عزّ ورود یافت که مستحفظین قروق زار معاصی در حفظ حمای شریعت غرّا کمر جدّ و اجتهاد بر میان بسته، بی باکان سیه کار و خطاکاران تبه روزگار را که به تسویلات شیطانی، و تمویهات نفسانی، مغرور گشته، راه نافرمانی را به قدم جرأت و جسارت می پیمایند زجر و منع نموده، نگذارند که احدی پیرامون محرّمات و القصه کل ولای منهیات گردد، و عموم خلایق از کبار و صغار و عبید و احرار نص قاطع کریمه «وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى‏ إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبيلاً [اسراء: 32] « َ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثاما يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ یَومَ القیامَةِ وَ يَخْلُدْ فيهِ مُهانا»[فرقان: 69ـ 68] و مواعظ سنیّه و احادیث نبویّه و اهل بیت حضرت خیر البریة ـ علیهم من الرحمان الف صلوة و تحیّة ـ مانند حدیث شریف: الزِّنَا يُورِثُ الْفَقْرَ وَ يَدَعُ الدِّيَارَ بَلَاقِعَ [من لایحضر: 4/20] « فَإِنَّ الطَّيْرَ لَوْ زَنَى لَتَنَاثَرَ رِيشُهُ » [همان: 4/21] « ُّ فِي الزِّنَا سِتُّ خِصَالٍ ثَلَاثٌ مِنْهَا فِي الدُّنْيَا وَ ثَلَاثٌ مِنْهَا فِي الْآخِرَةِ فَأَمَّا الَّتِي فِي الدُّنْيَا فَيَذْهَبُ بِالْبَهَاءِ وَ يُعَجِّلُ الْفَنَاءَ وَ يَقْطَعُ الرِّزْقَ وَ أَمَّا الَّتِي فِي الْآخِرَةِ فَسُوءُ الْحِسَابِ وَ سَخَطُ الرَّحْمَنِ وَ خُلُودٌ فِي النَّار» [همان: 4/365] و سایر زواجر شرعیه را نصب العین دیده بصیرت و حق شناسی دانند،
و من بعد، هیچ آفریده ای از رجال و نساء، پیرامن بی حجابی نگردیده، دست هوس از دامن فحشا و منکر سیّما زنا و سفاح کوتاه دارند، و تمامی متوطّنان ممالک محروسه، از شیمه ی ذمیمه ی ارتکاب انواع قمار که باعث خسران مبین و مثمر باختن نقد دین است، اجتناب لازم دانسته، آیات بیّنات الهی و احادیث و اخبار حضرت رسالت پناهی را متّبع و مقتدی دانند، و قمار خانه و بیت اللطف و قوّال خانه، و چرس فروشی، و بوزه فروشی را از جمیع ممالک فسیح الارجاء و دارالملک وسیع الفضا، ازاله و اماطه نموده، وجوهی که سابق برین از این جماعت ذمیمه بازیافت می شد، به تخفیف و تصدّق مقرر دانند.
اهالی شرع مطالع و حکام و کارگزاران اقطاع و اصقاع، خلق را عموما و جمعی را که مرتکب امور شنیعه مذکوره بوده اند، خصوصا، به توبه و انابت ترغیب و از سخط جناب کبریا انتساب الهی و غضب اعلیحضرت شاهنشاهی تخویف و ترهیب نمایند، و مِن بعد به علت وجوه مزبوره متعرض احوال ایشان نشده، گذارند که در پناه توبه و انابت، از لهیب نار غضب در امان بوده، هرگاه از احدی شکست طلسم این منع عام و قورق شریعت انتظام صادر شود، نهیب شحنه سیاست به پاداش آن بر وفق قانون قویم البنیان قیام خواهد نمود، و بنابر کمال اهتمام و اعتناء و توجه خاطر ملکوت ناظرِ اشرف اقدس ارفع همایون اعلی، به تشیید مبانی این فرمان واجب الاذعان که مبتنی بر اساس دین پروری و در سدّ طرق فساد قایم مقام سد اسکندری است، مضمون این وعید شدید را که مرّةً بعد اخری و کرّة بعد اولی از زبان گهربار به گوش هوش ایستادگان پایه سریر سلطانی، و باریافتگان اعلی محفل خاقانی رسانیده، ضمیمه وثاقت ارکان، و علاوه استحکام بنیان آن فرمودند که تا هنگام ظهور حضرت صاحب الزمان و خلیفة الرحمن، هرگاه احدی از فرمان فرمایان در هدم و نقض ای بنای شریعت اساس، سر مویی مدخل نماید، مصداق کریمه « أُولئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعين» [بقره: 161] گشته ملعون و مطرود درگاه الهی، و مورد غضب و سخط حضرت رسالت پناهی و مستوجب لعن ائمه طاهرین و ملائکه مقربین بوده باشد، همگی معتکفان مساجد و معابد و گوشه نشینان زوایا و صوامع و ارباب دانش و جملگی سکان آفرینش را دعای دوام دولت چنین خسروی دین پرور و شهریاری معدلت گستر بر ذمّت همّت فرض عین و عین فرض است.
امید که تا از شرایع دین مبین بر صفحه روزگار نشان و مسائل حلال و حرام مجتهدین را بر زبان است، سایه مرحمت این شاهنشاه دین پناه آرایش صحیفه زمان و ذکر اوامر و نواهی این سلطان دل آگاه جهانیان را ورد زبان باد، بالنبی و آله الامجاد.

 

منابع
ایران در زمان شاه صفی و شاه عباس دوم، واله اصفهانی، تهران، 1382
تاریخ جهانگشای جوینی، عطاملک جوینی، به کوشش محمد قزوینی، تهران، دنیای کتاب، 1385
تذکرة المعاصرین، حزین لاهیجی، تهران، میراث مکتوب، 1375
جنگ خطی، ش 2554 دانشگاه تهران
جنگ خطی، شماره 74 کتابخانه دانشکده ادبیات دانشگاه تهران
دستور شهریاران، محمد ابراهیم نصیری، تهران، موقوفات افشار، 1373
الذریعه الی تصانیف الشیعه، آقابزرگ الطهرانی، قم، اسماعیلیان، 1381ق
روضة الصفا، میرخواند، به کوشش جمشید کیان فر، تهران، اساطیر، 1380
ریحانة الادب، محمد علی مدرس، تهران، 1369
سفرنامه شاردن، ترجمه اقبال یغمایی، تهران، توس 1372
طبقات اعلام الشیعه قرن 9، (قرن دوازدهم): الکواکب المنتشره، آقابزرگ الطهرانی، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1430ق
فهرست نسخه های خطی کتابخانه مجلس، ج 9
فهرست نسخه های خطی کتابخانه ملی ، ج 5
مجموعه، نسخه خطی ش 2721 کتابخانه مجلس
نجوم السماء فی تراجم العلماء، محمد علی آزاد کشمیری، تهران، چاپ و نشر بین الملل، 1387
نشریه نسخه های خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران، دفتر چهارم، به کوشش محمد تقی دانش پژوه، ایرج افشار، تهران 1344

منبع: مجله کتاب گزار سال اول، شماره یکم، بهار 1395 (با اضافات)

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 567603

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
3 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 2
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • شمس تبریزی A1 ۱۹:۴۰ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۶
    1 0
    سلام. خطبه جلوس میرداماد، مجلسی، و محقق سبزواری را خواندم. یاد فرمایش رسول الله افتادم که فرموداحثوا التراب في وجوه المداحين. سوال من اینه که معیار مشروعیت حکومت چیست که آقایان بی پروا حکومت حسین و عباس دوم و بقیه را مشروع می دانستند؟ من که پس از کلنجار با خودم به این نتیجه رسیدم که حاکمی که توسط خدا نصب نشده باشد، نه خودش و نه حکومتش مشروعیتی ندارد. البته قبلا جور دیگری درباره مشروعیت فکر می کردم. فعلا تغییر نظر دادم. از مقاله شما هم استفاده کردم. لا اقل فهمیدم آنهایی را که میگفتم علامه، علمشان حداقل برای خودشان نافع نبوده وگرنه چنین تملقاتی را در خطبه جلوس مطرح نمی کردند. خداحافظ شما
  • شمس تبریزی A1 ۲۰:۰۲ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۶
    0 0
    سلام مجدد. آقای جعفریان یادم رفت درباره مشروعیت یه چیزی روبگم. به طور مثال شما فعلی را انجام می دهید و من حکم خدا را به قطع درباره آن میدانم. اگر عمل شما بر آن منطبق بود می گویم فعل شما مشروع بود و اگر مخالف آن بود کار شما نامشروع است. در مواردی که حکم خدا را نمی دانم نه رای به مشروعیت و نه به نامشروعیت فعل شما می دهم. بنابراین درباره افعال حاکمیت موضوع مشروعیت و نامشروعیت و یا سکوت برای من حل شده. اما درباره خود حاکمیت نمی توانم این را بگویم مگر اینکه اطمینان یابم که فعل حاکمیت تماما منطبق با حکم خداوندست و اگر مقامی حکومتی خلاف فعل خدا عمل کند بدون هیچ درنگی حکم خدا درباره او جاری می شود.متاسفانه چنین چیزی در غیر حکومت خلیفه خدا عملی شدنی نیست. جنمش را هم کسی ندارد. خدانگهدار