گرافیک ایران مدیون مرحوم استاد"ممیز"/ روزگاری گرافیک را با ترافیک اشتباه می‌گرفتند!

شاید زیباترین تاثیری که استادی روی شاگردش گذاشته را بتوانی توی بغض‌های شاگردش ببینی، وقتی از آن استاد یاد می‌کند. «ایرج میرزا علیخانی»، دوست، همکار، همراه و شاگرد خلف پدر گرافیک ایران بود که هنوز هم نام استادش که می‌آید، مکث می‌کند و بغض و دلتنگی‌اش را پشت لبخندی می‌پوشاند.

سیده پری‌ناز سهرابی، علی سیابانی: پنجم آذر، برای اهالی گرافیک، یک روز معمولی از چندشنبه‌های تکراری نیست. تلخ‌ترین پنج آذر گرافیکی است که آنها را سیاه‌پوش پدر خود کرده است.

حضور "ایرج میرزاعلیخانی" از استادان برجسته‌ی گرافیک ایران در دانشگاه نبی‌اکرم تبریز، فرصتی بود تا ناهاری گرافیکی بخوریم و به ياد ممیز، از «مرتضی‌خان» بشنویم.

استاد سپید موی و سپید پوش امروز گرافیک ایران، به حرمت شاگردی، از ممیز که حرف می‌زند دست از غذا می‌کشد، به صندلی‌اش تکیه می‌زند و پرت می‌شود توی روزهایی که گرافیک ایران هنوز یتیم نشده بود.

گفت و گوی زیر، حاصل گپ گرافیکی‌مان است، با فرزند خلف پدر گرافیک ایران:

 ■ از گرافیک زمان ممیز بگویید.

□ آن روزها گرافیک مثل امروز نبود. یک چیز ناشناخته بود. برای این می‌گویم ناشناخته که حتی یکی از همکلاسی‌های ما موقع انتخاب رشته، گرافیک را با ترافیک اشتباه گرفته و فکر کرده بود آنجا (دانشكده هنرهای زيبای دانشگاه تهران) یک دانشکده مهندسی ترافیک است! بخاطر همین هم از روز دوم که فهمید که اشتباه آمده، دیگر به دانشگاه نیامد! می‌خواهم ببینید که اين رشته چقدر ناشناخته بوده. الان وضعيت فرق می‌کند و شما همه‌جا اسم طراح گرافیک و گرافیک را می‌شنوید! حتی کمی جلوتر می‌روم؛ همان زمان‌ها برای اولین بار "طرح ترافیک" مطرح شده بود. یادم نمی‌رود يك روز یکی از همكلاس‌ها با ماشین وارد طرح ترافیک شد و پلیس جلویش را گرفت. دوستم کارت دانشجویی‌اش را نشان داد و به پلیس گفت ما همکاریم. پلیس کارت را خواند و گفت ببخشید، بفرمایید داخل! یعنی اینقدر واژه گرافیک برای همه ناشناخته بود.

■ اولین برخوردتان با استاد ممیز چطور بود؟

□ خب، شروع دانشکده ما مصادف شد با بازگشایی دانشگاه‌ها، پس از انقلاب؛ و اولین گروهی بودیم که بعد از بازگشایی‌ها وارد دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران شدیم. آن زمان دو دانشکده هنر بیشتر نبود؛ یکی «دانشکده هنرهای زیبا» و یکی هم «دانشكده هنرهای تزیینی» در چهارراه ولیعصر که آنموقع به آن «مجتمع دانشگاهی هنر» می‌گفتند.

اولین استادمان هم استاد جلال شباهنگی بودند؛ در کنار ايشان بزرگان دیگری مثل استاد احصایی و استاد هادی شفائیه و استاد رويين پاکباز و. . . هم بودند. استاد شباهنگي و استاد پاكباز مبانی هنرهای تجسمی را تدريس می‌كردند.

ترم دوم ما با كلاس استاد مرتضی ممیز شروع شد. کلاسی که همه چیزش فرق می‌کرد. یادم است استاد از همه در مورد علت انتخاب رشته گرافیک می‌پرسیدند و این‌که چه شد به دانشگاه آمدید و هنر را انتخاب کردید. این، به نوعی، شروع ارتباط کلاسیشان بود.

هرکسی به فراخور زندگی خود به نوعی با گرافیک آشنا شده بود. برای خیلی از ما کانون پرورش فکری یکی از مراکز آشنایی با هنر گرافیک بود. وقتی استاد از من پرسیدند که چرا وارد رشته گرافیک شدم، توضیح دادم که کارهای کانون پرورش فکری را می‌دیدم و مثلا دوست داشتم ببینم که روی جلد و نشانه و ... چطور بوجود می‌آید. بعد استاد از یکی دیگر از دانشجویان پرسید، چرا دانشگاه تهران را انتخاب کردی، من گفتم: «استاد معلوم است دیگر، شاگرد خوب‌ها و درجه یک‌ها می‌آیند دانشگاه تهران و ضعیف‌ها می‌روند دانشکده هنرهای تزئینی!». این اولین دیالوگ من و مرتضی خان ممیز بود. که ایشان هم لبخندی زد و تلنگری، که مثلا شیطنت نکن. آشنایی ما با ایشان به این شکل بود.

■ ویژگی کلاس ممیز چه بود؟

□ خیلی خیلی خوشحالم و از خدای خودم خیلی خیلی ممنونم که اولین درسی که با ایشان گذراندیم، طراحی نشانه بود. و این، روی همه فعالیت‌های بصری خود من، تاثیر بسیار عمیقی گذاشت. درس مبانی را با استادهای خوبی شروع کرده ‌بودیم و دومین درسمان که طراحی نشانه بود را با استاد مميز گذراندیم. و خیلی راحت و به جرأت می‌توانم بگویم که جدا از حیطه گرافیک ایشان حداقل برای من، معلم زندگی هم بودند. یعنی شاید صدها برابر بیشتر از آنچه که در زمینه گرافیک از ایشان یاد گرفتم، چندوچون زندگی، ارتباط با دیگران و ... را  به من آموختند و به مرور ارتباط نزدیک‌تری هم با ایشان پیدا کردم. رابطه‌ی خیلی خوبی با استاد داشتم و ایشان بسیار به من محبت داشتند.

■ شینیده‌ایم که استادهای بزرگ سر کلاس‌هایشان بد اخلاق هستند. آیا مرتضی ممیز هم از این دست بود؟

□ ایشان اصلاً بداخلاق نبودند. چون بداخلاقی تعریف دارد. حتی به راحتی می‌گویم که بسیار شیطنت هم داشتند و پرتحرک بودند. یک دوست و رفیق واقعی! هرچه بگویم کم گفته‌ام. اما یک چیز دیگر هم بود که من الان می‌فهمم. (بغض اجازه ادامه صحبت نمی‌دهد) انگار ایشان می‌دانستند وقت ندارند. انگار می‌دانستند طول زندگیشان آنقدری نیست که خیلی ادامه پیدا کند؛ و فکر می‌کنم چون اینطور می‌دیدند، خیلی سریع می‌خواستند خیلی از مباحث را انتقال دهند و نمی‌خواستند حجمی را که در توانشان است و باید انتقال دهند را "کم بگذارند". اگر کسی هم او را بداخلاق می‌دید، دلیلش این بود که گفتم.

به نظر من، بخش عظیمی از "بدخلقی‌هایشان" به خاطر این بود که باید خیلی چیزها را به ما انتقال می‌دادند و وقت اجازه نمی‌داد كه سر ‌فرصت و با حوصله و ... باشند. دلیل دوم، جایگاه والای ایشان بود. هرچند ما آنوقت‌ها جایگاه و شآن ايشان را درک نمی‌کردیم، يعني توانایی‌اش را نداشتیم. مثل این است که به بچه‌ی خردسالی یک مدال طلای با ارزش بدهند. ما نمی‌دانستیم چه انسان بزرگی جلوی ماست. چون اگر می‌فهمیدیم، حتی به مغزمان هم خطور نمی‌کرد که بداخلاق هست یا نه! و نمی‌دانستیم این آدم بزرگ چه کارهای بزرگی برای رشته گرافیک کرده است. وارد بقیه زمینه‌ها نمی‌شوم. اما خیلی راحت بگویم، اگر الان من و شما نشسته‌ایم و در مورد گرافیک صحبت می‌کنیم، علت وجودی‌اش فقط و فقط مرتضی ممیز است. فقط! هیچ شخص دومی هم در اين ميان نیست. اگر هرکسی در ایران صحبت از گرافیک می‌کند، به خاطر وجود فردی به نام مرتضی ممیز است. ايشان حتی خود مرا هم یک بار دعوا کردند؛ سر کلاسی که باید کاری را انجام می‌دادم و برخلاف همیشه، پرکار نبودم. بله، آن روز مرا هم دعوا کردند. خب من می‌دانستم که حقم بوده كه با من برخورد شود. مثل این است که ورود ممنوع را وارد شوی و بخواهی پلیس جریمه‌ات نکند. می‌شود به استاد در کلاس اینطور نگاه کرد. اگر ما بتوانیم خودمان و شرایط و فضا را خوب نگاه کنیم، مسلما به این نتیجه می‌رسیم که ایشان بداخلاق نبودند. من جز محبت، زیبایی و خوبی هیچ چیز دیگری از ایشان ندیدم.

 ■ به هرحال استاد بزرگی بود و طبیعی بود گاهی عصبانی هم شود.

□ البته همیشه می‌گفتند که مرا "معلم" صدا کنید و دانشگاه را هم "مدرسه" می‌گفتند. می‌گفتند اگر مرا استاد خطاب کنید این اشتباه برایم ایجاد می‌شود که من "استاد"م و اگر یک لحظه از دیدن و یاد گرفتن غفلت کنم، آن روز پایان فعالیت من است.

یک جمله معروف دیگر هم داشتند که خیلی زیبا بود، می‌گفتند "استاد خوب، شاگرد خوبی است". اگر شاگرد خوبی باشی، استاد خوبی هستی. آنوقت است که بیشتر و بهتر و زودتر از شاگردت شاگردی می‌کنی. استاد خوب، شاگرد خوبی است. من هم همیشه به دانشجویانم گفته‌ام، آنقدر که خودم از استادی چیزی یاد می‌گیرم، شاید شماها یاد نگیرید.

در هر صورت‌، ایشان به جد خودشان را معلم می‌دانستند و این بهتر و ارزشمند‌تر از این است که خودت را استاد بدانی.

■ آیا فرقی هم بین دانشجویان می‌گذاشتند؟

□ ببینید، ورودی ما ۴۰ نفر بود که دقیقا نصف دختر و نصف پسر بودیم. ایشان عقيده داشتند که درس دادن به دختر اشتباه است و راست هم می‌گفت. برای اینکه از ۲۰ پسر همکلاس ما امروز ۱۹ نفر کار می‌کنند و از ۲۰ دختر، شک دارم كه ۲ نفر هم کار کنند. استاد همیشه می‌گفتند، "من چرا برای کسی انرژی بگذارم که ۴ سال بیشتر در این حوزه نیست؟ سرمایه مملکت هدر می‌رود! معلوم است که یک جای کار ایراد دارد؛ یا اين ايراد باید برطرف شود، یا اینکه درس دادن به دخترها وقت تلف کردن است." اما معنايش اين نيست كه ايشان بین دانشجویان فرق می‌گذاشتند. استاد همیشه به دخترها می‌گفتند که باید بتوانند چطور گلیم خود را از آب بکشند، جایگاه خود را تعریف کنند و توسری‌خورده نباشند. حتی بدشان می‌آمد دم در کسی تعارف کند که اول دختر برود.

■ شما یکی از نزدیک‌ترین افراد به استاد ممیز بودید. چه چیز باعث این نزدیک بودن شد؟

□ علت شايد آن باشد كه آنچه از استاد ياد گرفتم را درست رفتار كردم. مثل احترام گذاشتن. مثل این که بايد در هر حالتی جایگاه خودم را بدانم؛ مهم نیست که طرف مقابل من کیست، و اين كه همیشه باید رفتار محترمانه‌ای داشته باشم.

■ آیا موردی هم بود که بهش حساسیت داشته باشند؟

□ تنها چیزی که باعث می‌شد حال ایشان دگرگون شود، بی احترامی به «حرفه» بود. هرکسی در هر جایگاهی و به هر شکلی به حرفه بی‌احترامی می‌کرد، ایشان دگرگون می‌شدند. احترام بسيار بسيار برای حرفه‌شان قائل بودند. به همين علت، اجازه نمی‌دادند کسی به آن بی‌احترامی کند. شاید یکی از دلایلی که من خیلی زود به حرفه‌ام احترام گذاشتم همین بود. به نظر استاد، هیچ کس، در هیچ جایگاهی، اجازه بی‌احترامی به حرفه را نداشت.

 ■ ظاهرا برای تاریخ ایران هم اهمیت زیادی قائل بودند.

بله. اما در عین حال، با تمام پافشاریشان روی تاریخ، قدمت و گذشته ایران، بسیار به‌روز بودند. شاید از همه آنها که ادعای به‌روز بودن داشتند هم به‌روزتر بودند. احتمال داشت از دور متوجه نشوید. اما کمی که نزدیک می‌شدید، می‌دیديد كه بسیار به‌روز هستند. ارتباطشان با دنیا و جهان بیرون هم از چیزهایی بود که از ایشان یاد گرفتم.

ايشان همیشه بر ارتباط با دنيا تاکید داشتند. همچنين، ايشان همیشه بر مطالعه، از هر نوع، تاکید می‌کردند. زمانی كه نماینده «انتشارات گرافیکس سوییس» در ايران شدم، از شنيدن اين خبر بسیار خوشحال شدند و همیشه نخستين کسی بودند که کتاب‌های اين انتشارات را می‌خریدند.

 ■ خودشان هم در آن زمان شهرت جهانی داشتند.

□ واقعیت امر این است که استاد مرتضی ممیز کاری را برای مملکتشان شروع کردند و رسالتی برای خودشان قائل شدند که پایش ایستاند و زحمتش را هم کشیدند. خیلی چیزها را از دست دادند و خیلی چیزها را هم بدست آوردند. در مملکت ما، تاسيس رشته گرافیک، به معنای امروز آن، ثمره کار استاد مرتضی ممیز بود. حتی انجمنی که امروز از آن صحبت می‌کنیم را از  ايشان داريم. یادم نمی‌رود كه از سال ۵۵- ۵۴، مرتضی‌خان ممیز برای شناساندن گرافیک به عنوان یک حرفه، می‌خواستند یک فعالیت اجتماعی را برای طراحان گرافیک به راه بیندازند. گفتیم که گرافیک، هنوز شناخته‌شده نبود و داشتن یک تشکیلات به شناخته‌شدنش کمک می‌کرد. حتی در آن زمان، در وزارت فرهنگ هم شناخته شده نبود؛ چه برسد به مردم عادی. آن سال‌ها مدام به دنبال راه‌اندازی انجمن بودیم و هر بار به شکلی مانعی پیش می‌آمد. هیچ وقت هم نفهمیدم كه چرا از تجمع طراحان گرافیک وحشت داشت. اما بالاخره تعاونی طراحان گرافیک را راه‌اندازی کردیم. البته هدفمان تعاونی نبود! هدف فضایی برای تعامل و حل مشکلات طراحان گرافیک بود. به همین دليل، به محض این که تعاونی به راه افتاد، دیدیم که اداره كردنش کار ما نیست و ما این را نمی‌خواستیم. زمانی که به مرتضی‌خان ممیز گفتم که شرایطی پیش آمده و من این توانایی را دارم که «انجمن طراحان گرافیک» را راه بیندازم، خیلی یواشکی گفتند، "این کار را انجام بده و بعد از تمام شدنش خبر آن را اعلام می‌کنیم. وقتی مراحلش ثبت انجمن طی شد، اسم ۴ نفر را به عنوان هیئت موسس دادیم. مرتضی خان ممیز، قباد شیوا، ابراهیم حقیقی و خودم، ایرج میرزاعلیخانی. اینها هیئت موسس انجمن طراحان گرافیک ایران بودند. همه این‌ها را گفتم که یک چیز دیگر را تعریف کنم. به عنوان اولین فعالیت خارج از کشور انجمن، من و لادن رضائی به اجلاس «ایکوگرادا» (انجمن بین‌المللی مجامع طراحی گرافیک) در ترکیه رفتیم. این اولین حضور انجمن در مجامع بین‌المللی بود. یادم نمی‌رود در یکی از مراسم آن اجلاس، یکي از حضار، وقتی فهمید من از ایران آمده‌ام، پرسید، "آقای ممیز را می‌شناسی؟" گفتم، "بله، استادم بوده‌اند." ناگهان، در حالی كه ما نشسته بوديم، از جا بلند شد. اول شوکه شدم. اما بعد که شروع به صحبت کرد، پی بردم كه چه احترامی برای منی که فقط شاگرد استاد ممیز بودم، قائل است. آنجا تازه فهمیدم "جنبه بیرونی" مرتضی ممیز یعنی چه! نمی‌توانید درک درستی داشته باشید که این فرد برای اینکه گرافیک ایران را بتواند به دنیا بشناساند، چه فعالیت‌هایی بیرون از مرز ایران کرده است. امروز اسم هر کسی از طراحان ایران را در دنیا بشنوید، مسلما و بدون شک فقط به دلیل وجود شخص مرتضی ممیز است.

■ و این تنها گوشه‌ای از محبوبیت ممیز بود.

□ بله. چندي پيش، آلن لوکرنک، طراح شهير فرانسوی، كه به ایران آمده بود، امکان نداشت حرفی بزند و در مورد ممیز چيزی نگوید. ایشان می‌گفتند که مرتضی مميز مرتب از من می‌خواست که نمایشگاهی از آثار طراحان جوان ايرانی را در فرانسه برپا كنم. کاری که ممیز برای شناساندن گرافیک ایران و طراحان گرافیک ایران به دنیا کردند ستودنی و بدون حد و مرز است.

 

■ و تقریبا با اکثر بزرگان گرافیک جهان ارتباط صمیمی داشتند.

□ درست است. به خاطر دارم برای اولین بی‌ينالی که در ایران برگزار شد، مرتضی ممیز شخصا به بزرگان گرافیک جهان مانند فوکودا و دیگر بزرگان تلفن می‌زدند و، بر اساس رابطه دوستی‌شان، از آن‌ها دعوت می‌کرد که به ایران بیایند و در بی‌ينال شرکت کنند.

در حدود سال ۶۰ هم ۱۰ گرافیست برتر جهان در کتابی معرفی شده بودند که یکی از آنها مرتضی ممیز بود. در آن کتاب نام ايشان در کنار هنرمندانی چون فوکودا و لوکرنک و سایز بزرگان گرافیک آمده بود. به خاطر همه‌ی این‌ها، به جرأت می‌توانم بگویم ممیز جایگاهی داشت که هیچ کس توانایی نزديك شدن به آن را ندارد.

 ■ بیشتر در چه زمینه‌ای علاقه به فعالیت داشت؟

نمی‌توانید گستره فعالیت ممیز را محدود به یک شاخه کنید. ايشان به قدری به كارشان عشق می‌ورزيدند و به قدری برای فعاليت‌های جديد برنامه‌ريزی داشتند كه، به قول خودشان، همیشه ۱۰ کار انجام‌نشده پیش دستشان بود و اگر از کاری منع می‌شدند، به سرعت سراغ کار بعدی می‌‌رفتند.

■ کتاب نشانه‌ها هم یکی از این فعالیت‌ها بود.

□ در حدود سال ۶۲، ايشان کتاب "نشانه‌ها" را با هزینه شخصی منتشر کردند. در همان زمان ۱۰ گرافیست بزرگ در انتشارات سروش فعالیت می‌کردند، اما هیچ‌کدام حتی به ذهنشان هم خطور نکرده بود که چنین کاری کنند. در حالی که ممیز به تنهایی و با هزینه شخصی این کتاب را منتشر کرد. و "نشانه‌ها"  چنان تاثیری بر هنر گرافیک ايران داشته که می‌توان گفت تمام نشانه‌های طراحی شده بعد از آن به طور مستقیم یا غیرمستقیم از آن سرچشمه گرفته‌ است.

■ و این از علاقه و عشق‌شان به گرافیک بود.

□ یک مثال بزنم. (باز هم بغض امانش نمی‌دهد)  شاید دو یا سه هفته قبل از فوتشان بود که در بستر خوابیده و در حال طراحی یک جلد بودند. به این شکل که جلد را نشانشان می‌دادند و ایشان مثلا می‌گفت، "عکس را جابه‌جا کن، نوشته فلان جا قرار بگیرد و..." . به این شکل، باز هم از کار کردن دست نمی‌کشیدند.

این نشان می‌دهد که چقدر گرافیک برایشان مهم بود. ايشان به راستی هر لحظه را در حال انجام کار بودند. به زندگی هر بزرگی در دنیا که نگاه می‌کنم می‌بینم وجه اشتراک تمام آنها این است که تا لحظات آخر زندگی‌شان کار كرده‌اند.

■ اما کم نبودند مخالفان و کسانی که چندان دل خوشی از پدر گرافیک ایران نداشتند.

در مورد مخالفان او... (آهی می‌کشد) از خود استاد یاد گرفته‌ام اسم کسی را به کار نبرم؛ اما از این دست بدخواهان زیاد داشت. کسانی که سعی می‌کردند برای لقب پدر گرافیک ایران افراد مختلفی را معرفی کنند. متاسفانه خشک مغزی، حسادت و تنبلی و بی‌سوادی این رفتار حقیر را هم در پی دارد.

به نظر من وقتی کسی تا حد ممیز بزرگ می‌شود، حتما لیاقت و توانش را داشته. این حرف کوته بینانه است که بگوییم ايشان از روی رفاقت فلان جایزه را گرفته و ...؛ آن هم کسی مثل استاد ممیز که همیشه برنامه‌ریزی و تحقیق و فعالیت می‌کرد و اصلا این خصيصه در خون او بود. مثلا یکبار در شیراز که بودیم،  می‌گفتند كه باید گروهی تشکیل دهیم که از دیتیل‌های شهرها عکاسی و مستندسازی کند. می‌گفتند هر بار که می‌آییم،  می‌بینیم این تصاویر در حال نابودی است.

اين همان کاری است که من امروز در مورد تبریز انجام می‌دهم. کوچه به کوچه می‌گردم و از هرچه می‌بینم عکس می‌گیرم.

■ پس سعی می‌کنید راه استادتان را ادامه بدهید.

□ اصلا یکی از دلایلی که من برنامه گذاشته‌ام تا بزرگان گرافیک دنیا را به ایران بیاورم، ادامه دادن راه ممیز است. سعی می‌کنم تمام برنامه‌هایم بر این اساس باشد که گرافیک ایران را به سهم خودم به پيش ببرم.

از استاد یاد گرفتم كه از هر کسی که بخواهد در راه گرافیک قدم بردارد حمایت کنم. مثلا در تبریز، شاهديم كه "گروه گپ" و استاد کریم زینتی چقدر تلاش و هزینه می‌کنند. من از هرکس که بخواهد بهتر از "گپ" باشد هم حمایت می‌کنم و خواهم كرد. اما متاسفانه خیلی‌ها فقط حرف می‌زنند و اکثر نقدها هم برای تخریب است و نه برای ساختن. اما من از ممیز یاد گرفتم به جای حرف زدن، عمل کنم.

■ ممیز استادی بود که علاوه بر رفتارش، ظاهرش هم تبدیل به یک امضای منحصر‌بفرد شد.

□ (می خندد) یک بار در سفر به شیراز، نمی‌دانم چه اتفاقی افتاده بود که وقتی به فرودگاه رفتیم دیدیم فرودگاه را بسته‌اند و انبوه مردم در سردرگمی و شلوغی گیر کرده بودند. در همان لحظه‌ها که من در فکر این بودم که استاد خودش را به پرواز برساند، پلیس لگد محکمی به ماشین جلویی ما زد و آنقدر عصبانی بود که با خود فکر کردیم دیگر وارد شدن به فرودگاه غیر ممکن است. اما همان مامور پلیس نزدیک خودروی ما آمد، داخل را نگاه کرد و گفت «چاکر این سبیلا! می‌تونی بری!» و ما که خیلی تعجب کرده بودیم، توانستیم به پرواز برسیم. بعدها استاد می‌گفت، «بالاخره این سبیل‌ها یک جایی به درد ما خورد!»

■ به هرحال ممیز پررنگ‌ترین نقطه گرافیک ایران است

□ بله. امروز بسياری از استادان گرافیک ما سعی می‌کنند مستقیم یا غیرمستقیم "ادای مرتضي ممیز" را دربیاورند. من معمولا به شاگردان خودم می‌گویم، «من که استادم ممیز بود، شدم این! وای به حال شما که استادتان منم!» اما می‌خواهم بازهم تاکید کنم، نمی‌دانم چرا خیلی‌ها به غلط می‌گویند او بداخلاق بود. او هیچ وقت بداخلاقی نمی‌کرد و کارهای دانشجویان را پاره نمی‌کرد. اگر هم چیزی می‌گفت فقط برای تلنگر زدن و بيدار كردن بود.

 به اینجا که می‌رسد، ایرج میرزاعلیخانی، مکثی می‌کند. باقیمانده بغضش را گره می‌زند توی صدای خنده همیشگی‌اش و در سکوتی که پیداست پر است از خاطره‌های مرتضی‌خان، غرق می‌شود.

۴۶

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 607440

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
7 + 11 =