۰ نفر
۱۰ مرداد ۱۳۸۹ - ۱۲:۵۶

عده ای گمان می کنند که مغرب زمین از دیرباز مهد نظریه دموکراسی و شرق کانون اندیشه های استبدادی بوده است. در حالی که اندیشه دموکراسی درغرب تا عصر روشنگری همواره در مذمت و مهجوریت قرار داشته است. فلاسفه یونان باستان عموما دموکراسی را بدترین نوع حکومت می دانسته اند و به ویژه آرای افلاطون و ارسطو و پیروان و متاثران آنها دراین مورد صراحت دارد.

خصیصه ضدجمهوری از فلسفه یونان به قرون وسطای مسیحی نیز انتقال یافت و به ویژه تاثیر افلاطون برکلام مسیحی باعث شد که دین صلح و رحمت و برادری به یک امپراتوری مستبد دینی تبدیل شود. پیدایش نهضت روشنگری و عکس العمل متفکران روشنگری در تحکیم خردگرایی در مقابل استبداد کلیسایی باعث جدایی و سپس تعارض دین با فردیت و آزادی و حقوق طبیعی انسانها شد که سرانجام با ایجاد رفرمیسم دینی توسط کسانی چون جان کالون و مارتین لوتر دین به نفع دموکراسی از نقشهای اجتماعی خود محروم گردید.

اما در حوزه اسلام مسئله به گونه دیگری بود و نوگرایی، آزادی، حقوق طبیعی و مردمسالاری (دموکراسی) نه تنها در تعارض با دین قرار نداشت، بلکه روی دیگر سکه دین به حساب می آمد. بنابراین تجربه دموکراسی دراسلام و غرب، کاملا با یکدیگر متفاوت است. درحالی که در غرب حصول دموکراسی در گرو گریز از دین بوده است درحوزه اسلام حصول دموکراسی باعث تقویت دین و تقویت دین باعث حصول دموکراسی گردیده است و این به معنای یک تجربه کاملا جدید و موفق و بومی از دموکراسی می باشد.

علت اصلی دشمنی های عمیق و ممتد غرب با انقلاب اسلامی نیز چیزی جز این نمی تواند باشد که جمهوری اسلامی ایران، الگویی تازه و کارآمد برای توسعه سیاسی عرضه کرده که نیاز به کنارگذاشتن دین و فرهنگ بومی ندارد و توسعه سیاسی سکولار به سبک غربی را به چالشی عمیق کشانده است.

تاسیس نظام جمهوری اسلامی ایران درسال 1357 نظریات سیاسی را شدیدا تحت تاثیر خود قرار داد. در دورانی ملت ایران نظامی نو و به غایت متفاوت از نظامهای موجود در درون خود را پی افکند که تجربه نظامهای دموکراسی به عنوان آخرین تجربه بشری برای حکومت و به عنوان سرنوشت گریزناپذیر تمام جوامع قلمداد می شد. بازخوانی نظریات هربرت اسپنسر، امیل دورکهایم، روبرت دال و ماکس وبر الهام بخش مکاتب جدیدی در توسعه سیاسی بود که آلموند پاول، وبر، لوسین پای، لرنر و دیگران پایه گذاران آن بودند. همه مکاتب توسعه و مکاتب مهم جامعه شناسی سیاسی چون نظریه پردازان سیبرنتیک، فونکسیونالیسم، ساختارگرایی و مانند آن در این نکته همداستان بودند که از میان جمهوریهای مختلف در تمام دنیا یک جمهوری، شایسته است و آن جمهوریتی است که ریشه در سکولاریسم، فردگرایی و لائیسیته داشته باشد. در چنین دورانی در ایران جمهوریتی به نام دین و اسلام پی افکنده می شود که اینک سه دهه از عمرش گذشته و همه چالشهای عملی و نظری را پشت سر نهاده است.

این تجربه، درس دیگری از ایران به جهانی است که از ملت ایران (از عهد باستان تاکنون) درسهای فراوان آموخته است. این آموزه نه تنها اسلامی، بلکه شرقی هم هست و جان کلامش اینکه: هر جمهور را جمهوریتی شایسته و متناسب با فرهنگ و تاریخ و دین اوست. در این مبحث می کوشیم ضمن نشان دادن پارادوکس های نظریات جهان شمول توسعه، از منظری تاریخی و جامعه شناختی تفاوتهای بنیادین نظامهای جمهوری در سرزمین غرب را با مفهوم جمهوریت در جوامع اسلامی نشان دهیم. این نوشته بر این فرضیه استوار است که هر جمهور یا مردمانی را جمهوریتی متناسب با فرهنگ و آیین آن مردمان شایسته است. به بیانی دیگر، در این نوشتار نشان داده می شود که جمهوری اسلامی خود دلیل نقضی است بر پارادایمهای غرب محور در توسعه سیاسی و نظریه جهان شمولی دموکراسی لیبرال.

  

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 80416

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
8 + 2 =