مندرجات پایین در نقد یک پیشکسوت محترم داستاننویسی است. با آگاهی کامل از این که وقتی ایراد میگیری به اظهارات بزرگی از بزرگان ادبیات، بعید است یادداشتت را به سلامت از دیوار سوء ظن مخاطب بگذرانی. زیرا او حق دارد با عنایت به شناختش از اوضاع موجود، یادداشت تو را گستاخانه بداند تا شجاعانه. سکندریِ کوچکی در همان سه سطر اول یادداشتت کافی است تا خوانندگانت بفهمند آمدهای قمپز بپرانی و حقیرانه سعی داری خودت را بزرگ کنی. خودمان هم همواره درباره دیگران میگوییم. سه سطر اول که هیچ. همان خشونت تیترشان هم کفایت میکند برای جهیدن به ستون کناری یا صفحه بعدی. محترمانه گفتهایم گر تو بهتر میزنی بستان بزن. ای بسا غیر محترمانه گفتهایم حالا هر عیبی که داشته مردهاش هم از تو بهتر است. همین تو مانده بودی که جفت پا بپری وسط. اگر شناختی هم از راقمِ نق و نوق داشتهایم، دانستهایم چرا میسوزد. بله. دقیقاً به خاطر فلان مطلب. به خاطر فلان اتفاق که فلان جا. اصلاٌ میدانی؛ خیلی زودتر از اینها منتظر بودیم تیغ بکشی.
با این مقدمه بیفایده که در رفع اتهامات صاحب این کیبورد به هیچ دردی نخواهد خورد، توجه خوانندگان را به ادامه این مطلب جلب میکنم.
آقای جمال میرصادقی که در وادی ادبیات سن و سالی از سر گذرانده - 75 ساله است - و آثاری فراوان منتشر کرده است و 46 سال از نشر اولین کتابش میگذرد، در آخرین مصاحبهاش گفته است «از افرادی که صلاحیت قضاوت ندارند، فردی در جایی نوشته بود، کلاسهای داستاننویسی بیهوده است و کسانی که به این کلاسها میروند، وقت تلف میکنند».
خواندن یادداشتی که پیشتر میدانستی نویسندهاش ذیصلاح نیست، به هر حال وسوسهای است که نمیشود از آن گذشت و همه روزه بسیاری از ادیبان، مشتاقانه کوهی از مطالب را میخوانند که به ظن آنان، تولیدات بیحاصلِ نگارندگانی فاقد صلاحیت بوده. اما جوشش شورِ شیرینِ افشاگریشان زمانی است که فرد فاقد صلاحیت، مطلبی بنویسد و قضا را آن نوشته خوش بیاید به مذاق ایشان. وگرنه آرای صادره از بیلیاقتها، خاطر ادبا را مکدر نمیکند. آن هم نویسندهای چنان گمنام که نامش را نیاوری و نگویی کجا نوشته و به «در جایی نوشته بود» اکتفا کنی. رنجیده خاطر شدن از قضاوت فردی که میگوییم استحقاق نشستن بر مسند قضا را نداشته به دور است از حضرت استادی. بزرگان تاریخ ادبیات ایران همواره بیصلاحیتها را به زنهار داشتهاند که بدا به حالم روزی اگر تو زبان به تمجیدم بگشایی. لیکن وقتی دشنامم میدهی آرام میگیرم که خطا نرفته بودهام.
میرصادقی میگوید «کارگاه داستاننویسی ما برآمده از جامعه ماست. هرچقدر در دیگر سطوح توسعه یافتهایم، در این زمینه هم رشد داشتهایم». اما استاد، اگر چنین بود که نویسندگان سنگاپوری و تایوانی باید ادبیات جهان را قبضه میکردند. اما این نمادهای صنعت و توسعه و ترقی و نرخ رشد در همه چیز، در ادبیات از جیبوتی هم فقیرترند که! میرصادقی مثالهایی زده از امریکا و تأکید که گاهی به واسطه دخترش که در آن دیار سکنی گزیده، سفر میکند به آنجا، و یادی از سلینجر در دانشگاه کلمبیا یا تقی مدرسی که به همراه همسرش به کلاسهای هاروارد رفت.
بعید است منظور بیصلاحیتهای ساحت لایتناهی گمنامان، هاروارد و کلمبیا که معتبرترین دانشگاههای جهانند بوده باشد. یا مگر میرصادقی کلاسهایی که در منزلش تشکیل میدهد را هارواردی در خاورمیانه قلمداد میکند؟ کلاسهای استاد را ندیدهایم و نمیدانیم و هرگز اساعه ادب هم نمیکنیم. اما هاروارد و سیراکیوز را نیک میدانیم هیچ وقت هشت دستورالعمل برای گرهافکنی و گرهگشایی در روایت آموزش نمیدهند. شخصیتپردازی به طوری که شخصیت «باورپذیر» باشد را تعلیم نمیدهند. مخ محصلین داستاننویسی را در حسرت نثر فارسی تمیز و پاکیزه که مثل آب روان باشد و سکته نداشته باشد، تعطیل نمیکنند.
به اعتقاد میرصادقی «استعداد و ذوق حرف مفت است. استعداد تنها میتواند پنجدرصد تأثیرگذار باشد. در آمریکای لاتین بیش از 200 نویسنده هستند؛ اما کسانی مانند مارکز و فوئنتس جهانی میشوند. از سال 1300 تا پیش از انقلاب، 31 نویسنده هستند که میتوان آثار آنها را خواند».
نویسندگان امریکای لاتین البته طبق آمار بیش از دویست تا هستند. لیکن قبول. لعنت بر ویکی پدیا. همان دویست تای استاد را توافق داریم. اما از کجا که مارکز بیاستعداد است و از حرف مفت، همان پنج درصد را نصیب برده. آن پنج درصد و این 31 نفر آمارهای تکاندهندهای خواهند شد اگر استاد دقیقتر بگوید محاسباتش با کدام فرمول بوده. حالا یکی از همان گمنام نویسندگان بیعار بگوید نخیر، از سال 1300 تا پیش از انقلاب، 32 نویسنده هستند که میتوان آثار آنها را خواند. یا بگوید 29 تا. یا بپرسد چرا آثار بقیه را نمیشود خواند. یا طعنه بزند که شاید میرصادقی نتوانسته بخواند. یا نتیجه بگیرد حتماً میرصادقی آنها را یک دور خوانده تا به این نتیجه رسیده باشد که نمیشود خواند. پس میشود خواند. یا میرصادقی جز آن 31 نویسنده آثار بقیه را نخوانده و پیشاپیش دانسته که نباید خواند؟
هر آینه اگر صلاحیت قضاوت داشتیم، «در جایی» که کجا بهتر از همینجا؛ مینوشتیم استعداد حرف مفت نیست آقای میرصادقی. اگر استعداد حرف مفت است، بیاستعدادی هم حرف گرانی نیست. چه بسیار نویسندگان که 110 درصد استعداد داشتند و 680درصد پشتکار اما راهی به دهی نبردند. میرصادقی دهسال قبل در مقدمه مجموعه داستان روشنان نوشته بود «به کلی منکر استعداد نیستم اما در داستان سهم اندکی به آن میدهم». یعنی اختیار را به خواننده تفویض کرده بود که سهم اندک استعداد را چه اندازه تخمین بزند. دهسال قبل تعیین درصد را به ما سپرده بود. اینک اما میرصادقی با صراحت خبر از پنج درصد میدهد و با ادامه این روند نزولی چه بسا ده سال بعد هجوم لشکریان بیاستعداد داستاننویس، نسل همین پنج درصدیها را هم منقرض کند.
نظر شما