من هرروز صبح مثل این جن زده های قاط زده ؛ دست و صورت نشسته ،اول این دل قسطی را بازمی کردم و صفحه ی اصلی سایت را دید می زدم و اگر عکس شکیبا نبود ؛ عشق می کردم و کیف می کردم که آخ جون این آدم مزاحم امروز سروکله اش پیدا نشده و من و امثال من امروز روز شانس مان است. بعد می آمدم به خودم می جنبیدم ؛ جنبیدنی و تا می خواستم مطلبم را بفرستم توی بلاگم در وبلاگ مهمان ، دور از جان شما یکهو باز سروکله ی شکیبا معلوم نبود از کدام ناکجا آبادی پیدا می شد و باز هم یک دانه از همان عکس های عجیب و غریب اش جلوی چشم من رژه می رفتند. خلاصه تمام مهر وآبان داستان اینجوری بود و یکبار هم نشد من بتوانم در جدول پر بیننده ها از شهرام سیبیلو جلو بزنم. باور نمی کنید اولین باری که یک یادداشت من توی این جدول توانست یادداشت شهرام را بگیرد از خوشحالی می خواستم خودم را بکشم ولی این کار را نکردم و ترجیح دادم با شهرام شکیبا و قلم و سبیلش بجنگم.
باری تا من آمدم خیر سرم جنگ را علنی کنم ؛ یکهویی چرا خودمان درش را گل گرفتیم شد. شهرام شکیبا هم، کمتر نوشت و من بدجنس احساس کردم از دستش خلاص شدم . ولی فقط چند روزی گذشت و خدائیش با نبود او احساس کردم چیزی سر سفره هایمان کم است . و دلم برایش تنگ شده بود. اگرچه هنوز دلم می خواست سر به تنش نباشد ؛ چند روزی گذشت تا رسیدیم دقیقا به امروز 18 آذرماه ؛ چهارشنبه ، ساعت 7 بعد ازظهر .
صفحه خودمان در وبلاگ مهمان را باز کردم و دیدم در آخرین باکس صفحه در پائین ترین جای ممکن ، آخرین پست شهرام شکیبا کارشده است. یکهو بند دلم پاره شد و احساس ندامت و نامردی کردم و خدائیش احساس شرمساری هم کردم . می دانید چرا ؟ کنار این آخرین باکس ؛ که یادداشت شهرام کار شده بود ؛ در منتهی الیه صفحه، یادداشت منهم کار شده بود.
دلم برای خودم نسوخت چراکه پدرخوانده مرا یک باقالی و علیرضای معزی مرا یک نخودی می پندارند. و هیچ کاری هم از دست من بر نمی آید. باری و اماجای من در بهترین شرایط هم بازهم در منتهی الیه صفحه بوده اما طفلکی شهرام با آن سبیل کلفتش ؛ اصلا به پائین ها عادت نداشته و ندارد.
خلاصه خیلی خیلی دلم برای شهرام سوخت و خودم را گناهکار می دانستم و از اینکه چقدر دوست داشتم تا یا خودش یا قلمش یا حداقل یک تارموی سبیلش ناکار شود و من قاه قاه بخندم احساس شرمساری راستکی داشتم .در این فکرها بودم و از زور عذاب وجدان ؛سرطان هم گرفته بودم که چشمم ناغافل به جدول پر بیننده ترین های صفحه افتاد. لاکردار نیامده قاپ همه را دزدیده و دارد به رتبه یک نزدیک می شود و رتبه یک مال کیست ؟ یادداشت من است .و بخدا قسم برای اولین بار است که خوشحالم از این اتفاق. یادداشت من مربوط به 2 روز پیش است و یادداشت شهرام مربوط به همین چند ساعت پیش . باید به توانایی قلم او و حضور ذهنش آفرین گفت . برایم ثابت شد اگرچه حضور فعال یک اصل حرفه ای است ، اما اینکه همیشه باشی و کسی هم از نوشته هایت حوصله اش سر نرود و تکراری نشوی و خواهان هم داشته باشی چیز دیگری. یادداشت های او این قابلیت ها را به رخ کشید و دمش گرم.
نظر شما