۰ نفر
۲۵ خرداد ۱۳۸۹ - ۰۷:۴۹

مریم خطیبی

کتاب «صد سال تنهایی» داستان زندگی یک نسل از شروع تا پایان است. ویژگی کتاب این است که در کل داستان شخصیت واحدی که اتفاقات حول آن بیافتد وجود ندارد؛ به تک تک افراد خانواده به یک اندازه بها داده شده و با هر یک از آنها در طول داستان برای مدت کوتاهی زندگی خواهید کرد. اتفاقات عجیب و پیش بینی نشده ای که برای شخصیت ها می افتد بر کشش داستان می افزاید. جلو عقب شدن زمان در خلال حوادث و شخصیت هایی عجیب و رمز آلود با توانایی هایی متفاوت هم نکته جالبی است. در این کتاب آدم های با اخلاق کم پیدا می شوند و همه به نوعی منحرف اند اما با این حال خواندن این کتاب خالی از لطف نیست. وسعت و پیچیدگی ذهن مارکز را باید بسیار تحسین کرد چون خلق یک چنین داستانی کار هر کس نیست...

صد سال تنهایی (به اسپانیایی Cien años de soledad) که چاپ نخست آن در سال ۱۹۶۷ در آرژانتین با تیراژ 8 هزار نسخه منتشر شد به شرح زندگی شش نسل خانواده بوئندیا پرداخته شده است که نسل اول آنها در دهکده‌ای به نام ماکوندو ساکن می‌شود.

ارایه‌ یک خلاصه از رمان «صدسال تنهایی» بسیار دشوار است و علت آن هم علاوه بر حجیم‌بودن آن، تعدد شخصیت‌ها و وقایع رمان است که همگی در شاخه‌ اصلی داستان هستند و حذف هرکدام معادل نادیده‌گرفتن پاره‌ا‌ی از رمان است با این حال می توان گفت «صدسال تنهایی» به گونه ای است که در آن جهان خارج در مقابل جهان ‌داستان هویت خود را می‌بازد و برخلاف مولفه‌های داستان‌های واقع‌گرا هر اتفاقی منطق داستانی دارد و این‌گونه است که بازگشت مرده‌ای به جهان زندگان یا تولد فرزندی که دم دارد و یا کارساز نبودن گلوله در سینه انسان همگی باورپذیر و محتمل جلوه می کند.

«خوزه آرکادیو بوئندیا» اولین نفر از سلسله‌ بوئندیاهای رمان، پس از اینکه در یک مسابقه خروس جنگی‌ها، «پرودنسیو آگیلار» را می‌کشد، همراه همسرش «اورسولا» شهر را ترک می‌کند تا از کابوس «آگیلار» رهایی یابد به این ترتیب با عده‌ای از دوستانش و همسرانشان که آنها را همراهی می‌کنند در مسیر خود، کنار رودخانه‌ای توقف می‌کنند و دهکده‌ای را بنا می‌گذارند که همان شهر جادویی «ماکوندو» است. «ماکاندو» کم‌کم رشد می‌کند و بزرگ‌تر و بزرگ‌تر می‌شود و هزاران تجربه‌ ریز و درشت را پشت سر می‌گذارد و سال‌ها سال بعد، با یک طوفان «از روی زمین و خاطره بشر محو» می‌شود اما در زمان حیات خود، آبستن وقایع زیادی است که رخ می‌دهند و نسل‌هایی که زاییده و نابود می‌شوند.

«آئورلیانو بوئندیا»، فرزند دوم «خوزه‌آرکادیو»، نقشی پررنگ در تحولات «ماکوندو» ایفا می‌کند اما بعدها متوجه می‌شویم که تاریخ فراموش‌ کارتر از آنچه تصور می‌شود، است و چنانچه در انتهای رمان شاهد هستیم، چند دهه بعد از وقایع، همگی آنها فراموش می‌شوند و حکومت‌ها، تاریخ را آن‌طور که می‌خواهند می‌نویسند و آن‌چه نمی‌پسندند به‌طور کلی انکار می‌کنند و به‌دست فراموشی می‌سپارند.

«آئورلیانو بوئندیا» پرچم‌دار مبارزه آزادی‌خواهان با محافظه‌کاران می‌شود و از آن پس لقب سرهنگ «آئورلیانو بوئندیا» را به‌خود می‌گیرد. سی و دو جنگ خونین به راه می‌اندازد که در همه آنها شکست می‌خورد و صاحب هفده پسر با نام «آئورلیانو» و پسر دیگری با اسم «آئورلیانو خوزه» می‌شود اما همه پسرانش قبل از رسیدن به سی و پنج‌سالگی از بیم شورش دوباره پدر علیه حکومت، کشته می‌شوند.

شرکت موز، وارد «ماکوندو» می‌شود و آنجا را متحول می‌کند اما با بارش مدام باران (چهارسال و یازده‌ماه و دو روز!) از آنجا می‌رود و «ماکوندو» انگار که نمودار آبادی‌اش به اوج رسیده باشد و بار دیگر رو به افول برود، کم‌کم رو به نابودی می‌رود و اضمحلال خانواده بزرگ «بوئندیا» نیز کم‌کم آغاز می‌شود در واقع در طول رمان شاهد شکل‌گیری و زوال خانواده «بوئندیا» که سرگذشت «ماکوندو» هم در موازات آن ‌قرار دارد، هستیم. در این میان شخصیت‌های زیادی وارد رمان می‌شوند و وقایع فراوانی رخ می‌دهد.

«ملکیادس»، مردی کولی است که نقش اساسی در سرگذشت خانواده‌ »بوئندیا» ایفا می‌کند. این مرد، با مکاتیب خود آینده‌ خانواده «بوئندیا» را پیش‌بینی کرده است و چند نسل از «بوئندیاها» در پی کشف رمز او، ساعت‌ها در اتاق او وقت می‌گذرانند و سال‌های عمر خود را تلف می‌کنند تا نهایت یکی از آخرین آنها می‌تواند آن رمز را کشف کند که در آن، سرگذشت خانواده‌ «بوئندیا» چنین پیش‌بینی شده است: «اولین آنها را به درخت می‌بندند و آخرین آنها طعمه مورچه‌ها می‌شود» و این مصداقی است از «خوزه‌آرکادیو بوئندیا» که بعد از اینکه دچار جنون می‌شود او را به درخت می‌بندند و البته فرزند خود او که همان لحظه و پس از غفلت او طمعه مورچه‌ها می‌شود و پس از آنکه نسل «بوئندیاها» از بین می‌رود، «ماکوندو» نیز با طوفانی در هم می‌پیچد و در حالی که مدت‌هاست به شهر مردگان شباهت یافته و اثری از آبادانی در آن دیده نمی‌شود و برای همیشه از زمین محو می‌شود.

نکته‌ای که باید به آن اشاره کرد این است که شاهکارها آسان خلق نمی‌شوند و سال‌ها ذهن نویسنده را درگیر می‌کنند. مارکز، سال‌های سال طرح این رمان را در ذهن داشته است. رمان کوتاه «کسی به سرهنگ نامه نمی‌نویسد» در سال 1957 نوشته شده و مارکز یازده سال بعد در سال 1968، «صد سال تنهایی» را منتشر کرده اما در «کسی به سرهنگ....»؛ «ماکوندو» و سرهنگ «آئورلیانو بوئندیا» آفریده شده‌اند. شخصیت اصلی «کسی به سرهنگ نامه نمی‌نویسد» که تنها با نام «سرهنگ» خوانده می‌شود، سالیان درازی است که هر جمعه منتظر رسیدن نامه‌ای ‌است که حقوق بازنشستگی او را به رسمیت بشناسد در واقع «سرهنگ» یکی از انقلابیونی است که شصت سال قبل در پانزده سالگی در حالی که نوجوانی بیش نبوده در مقام خزانه‌دار انقلاب در یکی از جنگ‌‌های داخلی شرکت داشته و با سرهنگ «آئورلیانو بوئندیا» دیدار داشته و وجوهات جنگ داخلی را شخصا تحویل او داده و از او رسید گرفته است از آن پس حکومت به این افسران انقلابی قول پرداخت غرامت داده است و با گذشت سالیان سال، هنوز سرهنگ به انتظار عملی‌شدن این وعده است... و این «سرهنگ، کسی» نیست جز افسر جوانی که در رمان «صد سال تنهایی» وجوهات جنگ را به سرهنگ «آئورلیانو بوئندیا» تحویل می‌دهد و رسید می‌گیرد و نپرداختن حقوق بازنشستگی‌اش هم، خواسته اصلی و یکی از موارد کشمکش سرهنگ «بوئندیا» با حکومت است که او سعی می‌کند آنها را وادار به پذیرش پرداخت حقوق بازنشستگی به نظامیان سابق کند. گویا «کسی به سرهنگ نامه نمی‌نویسد» پس از «صدسال تنهایی» نوشته شده است و نویسنده از آن ایده گرفته باشد در حالی که دومی یازده سال بعد از اولی منتشر شده است!

مارکز در همان آغاز داستان خواننده را همراه رویای سرهنگ «بویندا» که در برابر سربازان جوخه اعدام ایستاده است به سفر می برد و از اینجا خواننده دیگر به خود و به خیالاتش تعلق ندارد و به «ماکوندو» تعلق پیدا می کند؛ شهری برآمده از یک گناه در ناکجا آبادی دور در عمق تاریخ بشری. «خوزه آرکادیو بویندا» که به واسطه قتل رفیق و رقیبش برای چیزی شبیه اعاده شرافت به واسطه عذاب وجدان همراه همسرش «اورسولا» و عده ای دیگر که در این سفر آنها را همراهی می کنند به سرزمینی که معلوم نیست کجاست، می روند و راهی مکان جدیدی می شود و این کوچ اجباری انگار کوچی است برای بردن خواننده به سر آغاز تاریخ بشری آنجا که افسانه و خیال و جادو چنان با واقعیت ها در هم می آمیزد که جدا کردنشان برای ما مشکل می شود و مارکز استاد این شیوه از روایت است. شیوه روایتی که تشخیص مرز خیال و واقعیت را برای خواننده مشکل می سازد .... مارکز خود معتقد است که چند اشاره او را به درون این قصه پرت کرده است آنهم اشاره هایی که فقط دوستانش آنرا ملتفت می شوند.

«صد سال تنهایی» دارای شاعرانه ترین و ناب ترین لحظات زندگی آدم هایی متفاوت است روایتی پوشیده از همه جهات زندگی فردی و اجتماعی موجودی به نام انسان در محدوده ای به وسعت همه تاریخ. «صد سال تنهایی» از شاعرانه ترین لحظات پیدایش تمدن انسانی نیز صحبت می کند آن زمان که طبیعت آنچنان بکر و دست نخورده بود که برای بسیاری از چیزها و مکان ها هنوز نامی انتخاب نشده بود.  از آمد و شد و کولی هایی که به ماکوندو می آمدند و رفته رفته اهالی را با دنیای جدید آشنا کردند. 

نویسنده با نوشتن از کولی ها از همان ابتدای رمان به شرح کارهای جادویی آنها می پردازد و شگفتی های مربوط به حضور آنها در دهکده را در خلال داستان کش و قوس می دهد تا حوادثی که به واقعیت زندگی در کلمبیا شباهت دارند با جادوهایی که در این داستان رخ می دهند ادغام شود.

مارکز در چند جای رمان زمان را به عقب می برد اما این برگشت زمانی به گذشته تاثیری در انسجام روایت ها ندارد و باعث پیچیدگی داستان نمی شود. داستان تنها یک راوی دارد که سوم شخص است اما اگر مارکز در بخش های مختلف رمان روایت را به شخصیت های مختلف می سپرد با توجه به تفاوت ذهنیتی که هر کدام نسبت به دیگران دارد داستان زیباتر می شد و در عین حال از این سادگی روایت بیرون می آمد.

رمان صد سال تنهایی با روایت جزئیات زندگی در دهکده ای تصوری که به زادگاه مارکز بی شباهت نیست زندگی در کلمبیا را به خوبی به ذهن خواننده منتقل می کند و تداخل اثر شخصیت های مختلف داستان در واقع شدن حوادث به زیبایی در آن شرح داده شده است.

گابریل گارسیا مارکز خود درباره «صد سال تنهایی» می گوید: «از خیلی وقت پیش درباره نوشتن «صد سال تنهایی» با خودم فکر می کردم. چند بار هم شروع کردم به نوشتن. همه چیز آماده بود، می دانستم چه ساختاری خواهد داشت، اما لحن داستان در نمی آمد. یعنی به چیزی که می نوشتم ایمان نداشتم. به نظرم یک نویسنده می تواند هر چیزی که به ذهنش برسد را بگوید، به شرطی که به آن ایمان هم داشته باشد. اگر هم بخواهید بفهمید که کسی به شما ایمان دارد یا نه، کافی است ببینید خودتان به خودتان ایمان دارید یا نه. هر بار که «صد سال تنهایی» را شروع می کردم، نمی توانستم به نوشته ام ایمان بیاورم. تا اینکه لحن داستان درآمد و این قدر ذهنم را گشتم و گشتم تا فهمیدم که نزدیک ترین لحن داستان همان لحن مادربزرگم است وقتی که چیزهای عجیب و غریب و هیجان انگیز تعریف می کرد، لحنی کاملاً طبیعی و همان چیزی بود که به آن ایمان پیدا کردم و اگر بخواهید از دیدگاه ادبی هم نگاه کنید همان لحنی است که در کل رمان «صد سال تنهایی» حکمفرماست».

در نظرسنجی از 25 نویسنده سرشناس جهان انجام شد تا کتابی که به بیشترین شکل ادبیات جهان را تحت تأثیر قرار داده است، انتخاب شود؛ نشان می دهد، کتاب «صد سال تنهایی» در رتبه نخست این فهرست قرار دارد. این کتاب که به بسیاری از زبان های دنیا ترجمه شده، تنها کتابی است که بیش از یک نویسنده آن را انتخاب کرده است. «صد سال تنهایی» پس از «دون کیشوت» پرفروش ترین کتاب اسپانیولی زبان محسوب می شود. در این نظرسنجی که توسط مجله «wasafiri» انجام شد، چیکا اوینگوه نویسنده آفریقایی، سوجاتا بات شاعر هندی و نی آیکوی پارکز نویسنده غنایی به رمان معروف مارکز رای دادند. این کتاب چندین بار توسط مترجمان گوناگون به فارسی ترجمه شده‌است که معروف ترین آنها ترجمه بهمن فرزانه است که البته از روی نسخه اسپانیولی (زبان اصلی) آن نیست.

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 67528

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
5 + 4 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • fariba KW ۲۱:۰۶ - ۱۳۸۹/۱۰/۰۲
    3 0
    tnx a lot