به نظر میرسد برخی از کاستیها و اشتباهات تحلیلی که احیاناً در این نوشتار راه یافته است، ناشی از عدم آشنایی نزدیک مؤلف با مسائل ایران و انقلاب اسلامی و نیز استفاده او از برخی منابع تحلیلی که نتوانستهاند جانب انصاف را رعایت کنند میباشد. ولی به هر حال انتشار چنین مطلبی جهت فراهم آوردن هر چه بیشتر زمینه گفتگو، نقد و تبادل افکار در حوزه مباحث انقلاب اسلامی سودمند به نظر میرسد.
انقلاب 79 - 1978 ایران علاوه بر ویژگیهای منحصر به فرد، دارای ویژگیهایی است که نیازمند تحلیل مقایسهای است. این مقاله به دو نوع بحث مقایسهای خواهد پرداخت: 1 - در ابعاد داخلی، مقایسه با شورشها و نهضتهای انقلابی دیگر از سال 1890 به بعد، 2 - در ابعاد خارجی، مقایسه با دیگر انقلابهای بزرگ جهان، با بکارگیری آن دسته از تئوریهای انقلاب که با مورد ایران مطابقت میکنند. انقلاب 79 - 1978 از دیگر انقلابهای بزرگ با توجه به محوریت یک ایدئولوژی مذهبی ارتدوکس متفاوت است. همچنین این انقلاب با انقلابهای جهان سومی پیش از1979 نیز، از باب شهر محور بودن آن فرق دارد.
عین ترجمه «ایران و دنیای مسلمانان: مقاومت تا انقلاب» که اثری از دکتر فردین قریشی است در ادامه آمده است:
«مردم ایران که در زمان ثبات عموماً برای آشکار ساختن نارضایتی از صاحبان قدرت بیمیل به نظر میآیند، در 90 سال اخیر در شماری از قیامها و انقلابهای بزرگ درگیر شدهاند. به استثنای برخی قیامهای بعد از جنگ جهانی اول در استانهای شمالی تمامی این شورشها به سراسر شهرهای بزرگ ایران و برخی مناطق قبیلهای محصور گسترش یافتهاند. در واقع ایران، از نظر تعداد و عمق نهضتهای شورشی و یا انقلابی در دنیای مسلمانان، هندو و یا غرب نظیری ندارد و تنها با چین، ویتنام و احتمالاً روسیه قابل مقایسه است. دو انقلاب بزرگ ایران در قرن بیستم با ایدههای رایج در باب انقلابهای مدرن تطابق چندانی ندارند. با وجود این تردیدی نیست که انقلاب اسلامی 79 - 1978 براندازی تمام عیار سیاسی، اجتماعی و ایدئولوژیکی یک نظم قدیمی را فراهم آورد و اهمیت پیروزی مشروطیت 11 - 1905 به لحاظ گسترش مشارکت و جایگزینی سیستم سیاسی، در حدی هست که بتوان بدان نام انقلاب نهاد. پارهای دیگر از نهضتها نیز عناصر انقلابی داشتهاند. قیام سراسری علیه اعطای امتیاز تنباکو به بریتانیا در 92 - 1891، قیام در استانهای گیلان، آذربایجان و خراسان بعد از جنگ جهانی اول، شورش در آذربایجان و خراسان بعد از جنگ جهانی دوم، نهضت مردمی ملی کردن صنعت نفت تحت رهبری مصدق در 53 - 1951، و تظاهرات عمومی ضدحکومتی اوایل دهه 1960، همگی شامل تلاشهایی برای براندازی سلطه خارجی بر اقتصاد ایران و برپایی یک جامعه و دولت مستقل بودند.
کوشش برای مقایسه معنادار بین شورشهای مختلف ایران و همچنین مقایسه آنها با قیامهای سایر کشورهای مسلمان و غیر مسلمان مستلزم قراردادن نهضتهای ایران قرن بیستم در چهارچوب تاریخ جدید ایران است. در دوره سلطنت قاجار (1925 -1796)، ایران به طور فزایندهای تحت نفوذ و سلطه اقتصادی غرب بویژه بریتانیای کبیر و روسیه قرار گرفت. قدرتهای غربی در ایران نیز همانند بسیاری از کشورهای جهان سومی خواهان انعقاد قراردادهایی بودند که عوارض گمرکی را به 5% محدود میکرد، بدین ترتیب منطقه تجاری مناسبی برای واردات کالاهای غربی فراهم میآمد که اغلب منجر به فروش ارزان محصولات صنعتی کارگاهی ایران میگشت. هر چند در سال 1875 فرش به یک محصول صادراتی عمده ایران تبدیل شد، اما رشد صادرات فرش به بهای سقوط تولید سایر پیشهوران و جابهجایی (حرفهای) متعاقب آن و نارضایتی دیگر صنعتگران بود.
کاهش صادرات صنایع دستی ایران تا حدی با افزایش صادرات کشاورزی بویژه تریاک، پنبه و میوهجات و خشکبار جبران گردید. تجاری شدن کشاورزی و فرش که در دوره پهلوی نیز تداوم یافت (79 - 1925) موجب افزایش قشربندی اقتصادی میان صاحبان زمین و آب و کارگاهها از یک سو و آنهایی که برای این افراد کار میکردند از سوی دیگر گردید. وجود بهبود عمومی وضعیت یا افزایش رفاه پرسشی است که پژوهشگران دوره قاجار درباره آن اتفاقنظر ندارند، اما افزایش قشربندی و آسیبپذیری روستاییان در مقابل قحطی - که به دلیل وابستگی آنها به زمین زیرکشت محصولات تجاری، مانند تریاک که با روزگار بازار نامساعد مواجه بود حاصل آمده بود منابع نارضایتی جدیدی را برای روستاییان فراهم آورد و همانند مساله از دست رفتن موقعیت پیشهوران به شکایات ساکنین شهرها یاری رسانید. به هر حال ایران به طرز متفاوتی از کشورهایی چون مصر و ترکیه عمل کرد، چرا که در کشورهای مزبور اروپاییان بیشتری ساکن بودند و این کشورها با اروپا تجارت بیشتری داشتند، در حالی که در ایران ساختار بازار بومی عمدتاً دست نخورده باقی مانده بود. تجار ثروتمندی که به صادرات و واردات اشتغال داشتند و بازرگانان متمول محلی در تمام انقلابهای ایران نقش مهمی ایفا کردهاند.
سلاطین قاجار برای تقویت دولت و ارتش، جهت مقاومت در برابر تجاوزات فراوان دولتهای غربی و یا دولتهای همسایه در مقایسه با حکام کشورهایی چون ترکیه، مصر و یا تونس اقدام چندانی نکردند. ترکیه تلاشهایی را در آغاز قرن هجدهم برای تقویت ساختار نظامی، فنی و آموزشی خود به انجام رسانید. مرحله اول این تلاشها در اصلاحات سلطان محمود در دهه 1820 و 1830 به اوج خود رسید. مصر تحت رهبری محمد علی (پاشا)، تا موقعی که قدرتهای غربی محدودیتهایی را ایجاد کردند، دگرگونیهای قابل ملاحظهای را در دو زمینه استقلال اقتصادی و قدرت نظامی حکومت در دهه 1840 به خود پذیرفت. ولی ایران توسعه متوازنی نداشت. اصلاحات عمده ولی بیحاصل عباس میرزا ولیعهد (فتحعلی شاه، م.1833) و صدر اعظمهایی چون امیرکبیر (م. 1851) و میرزا حسین خان سپهسالار (م. 1881) اثر چندانی در نوسازی ارتش، نظام اداری و سیستم آموزشی ایران بر جای ننهاد و تنها نیروی نظامی جدیدی که از سلسله قاجار باقی ماند نیروی اندک بریگارد قزاق تحت فرماندهی افسران روسی بود که در سال 1879 تشکیل شد.
قلت دگرگونی قابل درک است، چرا که ایران در مقایسه با کشورهای مدیترانهای و خاورمیانه تماس بسیار کمی با غرب داشت و دارای سرزمینی خشک با جمعیتی پراکنده بود. بنابراین تمرکزبخشی به این کشور بسیار مشکل بود. سایر کشورهایی که وضعیت مشابهی داشتند (برای مثال افغانستان و مراکش) نیز به طور نسبی تمرکز و نوسازی اندکی در قرن نوزدهم به خود دیدند. سلاطین مجبور بودند قدرت خود را به گروههایی تفویض کنند که پیوند مستحکمی با مرکز نداشتند. در این میان قبایل صحرانشینی بودند (که اغلب در چهارچوب کنفدراسیونهایی عمدتاً با هدف نحوه ارتباط با قدرت مرکزی سازمان یافته بودند و توان بسیج، قدرت سواره نظام، زبان و فرهنگ متفاوت و موقعیت جغرافیایی آنها (که اغلب نزدیک مرزها بود) آنها را واحدهای نیمه مستقل ساخته بود. پیوند آنها با حکومت اغلب به پرداخت (خراج) سالیانه و یا وظایف نظامی در زمان جنگ محدود میشد. برخی از حکام یا خوانین محلی هر چند که حکومت مرکزی کنترل فزایندهای را بر آنها اعمال میکرد، قدرت قابل ملاحظهای بویژه در دوره سلطنت ناصرالدین شاه (96 - 1848) داشتند.
فقدان تمرکزگرایی در ایران به قدرت فزاینده و نفوذ علمای شیعه نیز مرتبط میشد. در اوایل قرن نوزدهم، بعد از یک دوره تحول طولانی، مکتب اصولی یا اجتهادی علما بر مکتب رقیب اخباری چیره گشت. مکتب اخباری ادعا داشت که اعتقادات فردی را باید از قرآن و سنت حضرت رسول و ائمه دریافت کرد و نیازی به پیروی از راهنمایی مجتهدین یعنی کسانی که ادعای حق اجتهاد (کوشش برای استنباط نظریه صحیح) دارند وجود ندارد. اصولییون در مقابل مدعی بودند که هر چند مبانی اعتقادی در قرآن و سنت نهفته است، وجود مجتهدین ذیصلاحی جهت تفسیر دین برای مؤمنین ضرورت دارد. با رواج یافتن نظریه اصولی، بویژه در دوره مرجعیت عام شیخ مرتضی انصاری در اواسط قرن نوزدهم، هر مؤمنی لازم بود از فتاوی یک مجتهد زنده تبعیت کند و هنگامی که تنها یک مجتهد اعلم وجود داشت، فتاوی او بر مجتهدین دیگر اولویت مییافت. علمای اصولی موقعیت قویتری در مقایسه با علمای سنی دارند. چرا که مجتهدین غیر معصوم به عنوان مفسرین قصد و نیت دوازدهمین امام معصوم غایب شناخته میشوند.
علمای شیعه علاوه بر قدرت نظریشان که در سیاست، مذهب و حقوق تاثیر مینهاد، دارای قدرت اقتصادی و اجتماعی نیز بودند که باز بالغ بر قدرت علمای اهل سنت بود. علمای شیعه بر خلاف اکثریت علمای سنی مستقیماً مالیات مربوط به زکات و خمس را جمعآوری و هزینه میکردند. همانند برخی از علمای سنی، آنها اموال وقفی زیادی را در کنار داراییهای شخصی خود در اختیار داشتند، قضاوت عمدتاً تحت کنترل آنها بود، تعلیمات ابتدایی توسط آنها انجام میشد، بر رفاه اجتماعی نظارت مینمودند و حکام مکرراً سعی در جلب نظر آنها داشتند و حتی مبالغی نیز به آنها پرداخت میکردند. هر چند بسیاری از علما عموماً روابط حسنهای با سلطنت داشتند ولی در برابر تعدیات قاجار به محدوده قدرت خود مقاومت کردند، در حالی که در بسیاری از دولتهای سنی، علما به طور فزایندهای تابع و زیردست حکومت گردیدند. برخی از علمای ایران برای دولت کار کردند، اما هر چه قرن نوزدهم سپری شد، منازعات بین علما و قدرتهای غیر دینی (سکولار) افزایش پیدا کرد.
استقلال نسبی علما، اتحاد آنها با بازار، پیشهوران، تجار و [...] را تسهیل نمود. بازار از دیر باز مرکز اقتصادی، اجتماعی و مذهبی شهرهای کوچک و بزرگ بوده است و حتی در زمانهای اخیر نیز جمعیت فراوانی را در برگرفته و سهم قابل توجهی در اقتصاد دارد. در دهه 1830 بازاریان در خصوص حجم عظیم واردات محصولات خارجی که منجر به تضعیف تولید و تجارت آنها میشد، نارضایتی خود را به دولت اعلام داشتند. با فرض وجود معاهداتی که تعرفههای گمرگی ایران را محدود میساخت، برای زمامداران حتی اگر دارای توان بیشتری بودند، میدان عمل وسیعی وجود نداشت.
صرفنظر از اینکه اشخاص یا گروههای معینی در نتیجه فشار غرب بر ایران منتفع یا متضرر شده بودند، گروههای متنوعی، در جامعه وجود داشتند که دلایلی برای ناخشنودی از قاجار و تعدیات غرب داشتند. پیشهورانی که وقعیت خود را از دست داده بودند آشکارا ناراضی بودند. حتی تجار موفق فکر میکردند که رفتار مطلوبتری با بازرگانان غربی میشود. برای مثال غربیها از عوارض جادهای و مالیاتهای داخلی معاف بودند در حالی که تجار ایرانی باید چنین هزینههایی را تقبل میکردند. علما با گامهای محدودی که سلسله قاجار به سوی غربی نمودن سبک آموزش برداشت و برای مثال به مسیونرها اجازه داده شد در ایران به مسیحیان تعلیم دهند، مخالفت کردند. آنها همچنین به گامهایی که در جهت اصلاحات و اعطای امتیاز به غربیها بود اعتراض نمودند. روستاییان عموماً چنان پراکنده و متاثر از کنترل زمینداران بر زمین و آب بودند که نتوانستند به سازماندهی جنبشهای نارضایتی بپردازند، گرچه آنهایی که مهاجرت کردند و به صورت کارگران فرودستشهری درآمدند در شورشهای شهری دوره قاجار و بویژه در انقلاب 79 - 1978 مشارکت نمودند.
در میان ناراضیان قرن نوزدهم یک گروه کوچک اما در حال رشد روشنفکری نیز وجود داشت که بسیار از آنها موقعیتهای تجاری و یا حکومتی داشتند. این گروه راه و رسم غربی را آموخته بودند. غالباً دانش آنها از غرب به نحو غیر مستقیم یعنی از طریق مسافرت به هند، استانبول، مصر و یا به وسیله مهاجرت به نواحی ماورای قفقاز روسیه حاصل گردیده بود. صدها هزار ایرانی که بیشتر آنها کارگر بودند به نحو نیمه دائمی در ماورای قفقاز اقامت داشتند و گروه روشنفکران ایران را حمایت میکردند. تعدادی از ایرانیان تحصیلکرده، بویژه میرزا ملکمخان و سید جمالالدین افغانی به کشورهای فرانسه و انگلیس نیز مسافرت نمودند. آنهایی که به خارج از کشور رفتند عموماً با مشاهده اقتصاد غربی و توسعه سیاسی یکه خوردند، در نوشتههای آنان راه و رسم غربی تحسین و حکام خود کامه، کارگزاران حقیر، روحانیون [... ]، محاکم فاقد قانون و وضعیت نامطلوب زنان در ایران نقد شده است.
همنوایی مکرر بازاریان و بسیاری از علما از یک سو و لیبرالها و رادیکالهای سکولار از سوی دیگر عمدتاً بر مبنای وجود دشمنان مشترک (یعنی سلطنت و حامیان خارجی آن بوده است تا توافق واقعی دیگری در خصوص اهداف. علما میخواستند قدرت خودشان را گسترش دهند و اسلام شیعی را با قاطعیت اجرا نمایند. لیبرالها و رادیکالها نیز در پی یک دموکراسی مستحکم و توسعه اقتصادی بودند و بازاریان میخواستند شرایط مطلوب برای اقتصاد خارجی و وضعیت رقابتی آن را در کشور محدود سازند. اتحاد بسیاری از علما، بازاریان و تعدادی از روشنفکران سکولار قدرت خویش را برای اولین بار زمانی نشان داد که شاه به یک تبعه بریتانیا امتیاز انحصاری خرید، فروش و صادرات تنباکوی ایران را اعطا نمود. این امتیاز به دنبال اعطای یکسری امتیازات به اروپاییان بود اما در این مورد چنین امتیازی محصولی را شامل میشد که به نحو وسیعی در ایران کشت و صادر میشد، سودمند بود و با تولیداتی که سابقاً بهرهبرداری نشده بود تفاوت داشت. زارعین و تجار با احساس تهدید نسبت به امرار معاش خود و همچنین به لحاظ عرق ناسیونالیستی برانگیخته شدند. اعتراضات فعال و اغلب تودهای در بسیاری از شهرهای ایران در سال 1891 که عمدتاً به وسیله علما و شارکت بازاریان و بعضا تشویقهای پشت پرده روسها) رهبری میشد، زمانی به اوج خود رسید که استعمال توتون و تنباکو به نحو موفقیتآمیزی تحریم شد و در حکم محاربه با (حضرت) امام زمان تلقی گشت. شاه مجبور شد این امتیاز انحصاری را در اوایل سال 1892 لغو نماید.
از ترکیب قیام تنباکو در سالهای 92 - 1891 با نهضتهای انقلابی و شورشهای بعدی یک حرکت اساسی ضد امپریالیستی و ضد سلطه خارجی شکل گرفت. هر چند این حرکت در بسیاری از مستعمرات و دول وابسته دنیا به وجود آمد ولی حرکت ضد امپریالیستی در ایران در مقایسه با بسیاری از دیگر کشورهای خاورمیانه قویتر بود و در شکل شورشها و انقلابهای تودهای پدیدار شد. علیرغم اینکه بیگانگان در ایران در مقایسه با سایر کشورهای خاورمیانه کنترل مستقیم چندانی نداشتند، مردم ایران در مقابل سلطه خارجی بیش از مردم اغلب کشورها مقاومت نمودند. مقاومت ایرانیان در مقایسه با افغانستان کمتر به شکل آشکار و نظامی بود. در افغانستان همانند ایران دورههایی از همزیستی با خارجیان جای خود را به دورههایی از شورشهای فعال سپرد، اما حس ضد خارجی ایرانیان همواره قوی بوده است.
در میان سرزمینهایی که در موج اولیه فتوحات مسلمین تحت انقیاد درآمدند، ایران تنها منطقه بزرگی بود که زبان و بخش بزرگی از فرهنگ باستانی خویش را حفظ کرد. این فرهنگ البته به نحو قابل ملاحظهای به وسیله اسلام تعدیل یافت. تشیع، مذهب دولتی ایران از سال 1501 در مقایسه با مذهب تسنن مقاومت بیشتری در برابر نفوذ خارجی از خود نشان داد. بخشی از قدرت شیعه در این رابطه در اصرار آن بر پاک بودن به لحاظ شرعی نهفته است (ممنوعیت تماس فیزیکی با کفار، جلوگیری از ورود کفار به مساجد و زیارتگاهها و امثال آن). برای بسیاری از ایرانیان افزایش نفوذ اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیکی غربیها عمدتاً به مثابه غصب حقوق مؤمنین تلقی میشد. بدین ترتیب هر چند، نوع نارضایتی گروههای مختلف متفاوت بود، خشم و انزجار اقتصادی، سیاسی و مذهبی در هم تنیده میشد. حکومتها که به مثابه خادم کفار خارجی محسوب میشدند تقریباً به اندازه خود خارجیها مقصر تلقی میشدند. ایرانیان حکومت خود را مسئول غارتگریهای غرب میدانستند و این امر در تحولات سال 1891، در انقلاب مشروطه 11 - 1905، ملی شدن صنعت نفت 53 - 1951 تحت رهبری مصدق، تظاهرات 1963 در خصوص (امام) خمینی، و انقلاب 79 - 1978 خود را نشان داد. نمونههای مشابهی نیز در جاهای دیگری بویژه در میان اخوانالمسلمین و سایر گروههای نظامی مسلمان در کشورهای عربی و جاهای دیگر مشاهده گردید. اما در ایران این مساله پیروان انقلابی فراوان و گستردهای جذب کرده بود. حمله به هر رژیمی که اجازه دخالت غرب در ایران را میداد به نحو قاطعی توسط نمایندگان مورد احترام علمای سنتی و بازار مورد تایید قرار میگرفت. بخشی از نیروی مقاومت ایرانیان در برابر غرب از باور دیرپایی سرچشمه میگرفت که مطابق آن کفار غربی درصدد تضعیف ایران و اسلام بودند. برای بسیاری، تشیع و ملیگرایی اجزای یک کل واحد بودند.
دو نهضت (مهم) ایران در قرن بیستم که آشکارا شایسته عنوان انقلاب میباشد (انقلاب مشروطه 11 - 1905 و انقلاب اسلامی79 - 1978) اهمیت این دیدگاه در بین ایرانیان را نشان میدهد. رویدادهایی که به اولین انقلاب ایران در این قرن منجر شد تا حدی نتیجه تداوم و تشدید قیام تنباکو در دهه 1890 بود. قدرت اقتصادی و سیاسی بریتانیا و روسیه بعد از سال 1892 به سرعت رشد کرد. پیروزی قیام تنباکو 5000 هزار پوند بدهی جهت پرداخت به کمپانی بریتانیا به لحاظ از دست دادن امتیاز انحصاری تنباکو به دوش ایران نهاد. در اول ماه می 1894، میرزا رضا کرمانی تحت تاثیر فعالیتهای پان اسلامیستی سید جمالالدین افغانی در استانبول علیه شاه، ناصرالدین شاه را به قتل رساند. جانشین بیمار شاه مبالغ هنگفتی را خرج درباریان و مسافرتهای پرهزینه به خارج از کشور کرد. مظفرالدین شاه پولهایش را از محل دو موردوام از روسیه که بر مبنای اعطای امتیازات بیشتر اقتصادی به آن کشور دریافت شد، به دست آورد. بریتانیا از روسیه عقب نماند و با به دست آوردن امتیازات بیشتر که در رأس آنها امتیاز دارسی قرار داشت این قضیه را تلافی کرد. امتیاز نفت دارسی به استخراج نفت خاورمیانه برای اولین بار بعد از اکتشاف آن در سال 1908 انجامید.
جنگ روسیه و ژاپن در سالهای 5 - 1904 و انقلاب 1905 روسیه به نهضت اعتراض علیه حکومت (اپوزیسیون) در ایران که از سال 1901 در حال رشد بود نیرو بخشید. بعد از یک قرن شکستهای پی در پی آسیا، یک قدرت آسیایی، یکی از قدرتهای اروپایی را در هم شکسته بود و غرور آسیا را تقویت نموده بود، این احساس بویژه در کشورهایی همچون ایران که نفوذ و فشار روسیه را تجربه کرده بودند قدرت زیادی داشت. عده زیادی اهمیت این امر را در این نکته میدانستند که تنها قدرت آسیایی که دارای قانون اساسی بود، تنها قدرت اروپایی را که قانون اساسی نداشتشکست داده بود و قوانین اساسی به عنوان «راز قدرت»، غرب تلقی گردید. در ایران همانند تعدادی از کشورهای آسیایی، رسالاتی در باب قوانین اساسی و فضایل آن انتشار یافت و اخبار پیروزیهای ژاپن با شادمانی منتشر میگشت. انقلاب روسیه نشان داد که یک قیام تودهای ممکن استیک سلطنت استبدادی را تضعیف و وادار به پذیرش قانون اساسی نماید. همچنین جنگ روسیه و ژاپن و انقلاب روسیه، کشور روسیه را موقتا از سیاست داخلی ایران بیرون کشید و این امر کسانی را به حرکت تشویق نمود که فکر میکردند در صورت تهدید سلسله قاجار، روسیه مداخله خواهد کرد.
انقلاب مشروطه در اواخر 1905، زمانی که تجار آبرومند قیمت قند را به دلیل افزایش قیمتهای بینالمللی افزایش دادند، آغاز گردید. چرا که تجار کتک خوردند و شورشی در خیابانها براه افتاد. زمانی که عدهای از علما بست نشستند، شاه قول تاسیس یک عدالتخانه و اعطای امتیازاتی دیگر را داد ولی وعده او عملی نشد و شورش جدیدی در سال1906 برپاگشت و با بست نشستن مجدد علما در قم و بست نشستن 12 هزار نفر بازاری در سفارت بریتانیا نهضتبالا گرفت. بدین ترتیب پادشاه قول به پذیرش یک قانون اساسی داد و نمایندگان مجلس انتخاب شدند. قانون اساسی7 -1906 بر اساس قانون اساسی بلژیک تدوین گشت ولی شرطی اضافه گشت که مطابق آن کلیه قوانین از حیثسازگاری با شریعت اسلام میبایستبه تایید هیاتی مرکب از حداقل پنج نفر مجتهد میرسید. طراحان قانون اساسی قدرت واقعی را برای مجلس و هیات وزیران منظور نمودند تا پادشاه.
زمانی که در سال 1908 مجلس طی کودتایی توسط شاه جدید یا محمد علی شاه بسته شد انقلاب به خشونت گرایید. فداییان و مجاهدین انقلابی علیه شاه در شمال کشور سر به شورش برداشتند و سپس همگام با قبایل بختیاری که از جنوب حرکت کرده بودند برای فتح تهران به سمت جنوب به راه افتادند. در دور دوم مشروطه بین میانهروها که توسط روحانیون رهبری میشدند و دموکراتها که برنامههایی برای اصلاحات ارضی و اجتماعی داشتند شکاف افتاد. اما این بریتانیا و روسیه بودند که در سال 1911 تیر خلاص را به انقلاب زدند. روسیه اولیتماتومی به ایران داد و ضمن طرح پارهای خواستهها، درخواست نمود که ایران، مشاور امریکایی خود مورگان شوستر را که هوادار ملیگرایان بود بر کنار نماید. بریتانیا نیز که در سال1907 پیمان حسن روابط را با روسیه امضا کرده بود، از درخواستهای روسیه حمایت نمود. نیروهای روسیه و بریتانیا در 12 - 1911 وارد ایران شدند و مجلس بسته شد.
هر چند مجلس قوانینی در جهت اصلاحات اجتماعی، قضایی و آموزشی به تصویب رسانید، انقلاب عمدتا سیاسی بود و از طریق ایجاد یک قانون اساسی و مجلسی به سبک غرب، به کاهش اختیارات پادشاه و قدرتهای خارجی مساعدت نمود. این موارد بهترین ابزار برای محدود ساختن خود کامگی به شمار میرفت. برخی از انقلابیون انتظار داشتند ایران و مردم آن قادر شوند راه و رسم اسلامیتر را بازگردانند، در حالی که برخی دیگر امیدوار بودند بیشتر غربی شوند. البته هدف هر دو اینها معطوف به رهایی از سلطه غرب بود. در این انقلاب، بر خلاف انقلاب79 - 1978، برخی از رهبران روحانی یک ایدئولوژی سیاسی جدیدی را اتخاذ کردند. آنهایی که از انقلاب حمایت کردند از اینکه سهم زیادی از مناصب پارلمانی را به دست آورده و حق وتویی در خصوص قانونگذاری داشتند خشنود بودند. یکی از علما رسالهای در باب دفاع از مشروطه به عنوان بهترین حکومت ممکن در زمان غیبت امام غایب نوشت اما در خصوص اینکه این رساله در سطح وسیعی مطالعه شده باشد شواهدی در دست نیست. بسیاری از علما قانون اساسی را به عنوان ابزاری در جهت محدود ساختن قدرت شاه و افزایش قدرت خودشان پذیرفتند و برخی نیز با مشاهده قوانین و فرایندهای سکولاریستی از خواب فلتبیدار گشته و خط و مشی انقلابی را رها کردند. هر گاه انقلاب 11 - 1905 مسبوق به تجربیات ریزتری بود (همانند قیام علیه امتیاز فراگیر بارون ژولیوس دو رویتر در سال 1872 و قیام تنباکو در سال 1891) انقلاب79 - 1978 بر پایه خشم و انزجار و همین طور سازمانهایی بود که در اعتراضات و نهضتهای قبلی شکل گرفته بودند. دوره بعد از جنگ جهانی دوم با پیدایش (جنبش) چپ مشخص میشود به ویژه حزب توده که مهمترین اقدامات آن برگزاری یک تظاهرات عمومی در خصوص میادین نفتی و دامن زدن به نهضتهای خودمختاری طلب در آذربایجان و کردستان بود که مورد اخیر مقاصد منطقهای جالب توجهی را آشکار ساخت. سپس نهضت ملی شدن صنعت نفتبه جریان افتاد که احساسات عمیق ضد امپریالیستی را نشان میداد و با ملی شدن نفت در سال 1951 و دو سال نخستوزیری مصدق به اوج خود رسید. مصدق با کمک ایالات متحده و بریتانیای کبیر سرنگون شد. بعد از این تحولات بحران اقتصادی و سیاسی 64 - 1960 را شاهدیم که نکته برجسته آن تظاهرات1963 هست که منجر به کشته شدن افراد زیادی و همچنین تبعید رهبر مذهبی نهضت، آیت الله خمینی در 1964 گردید. حکومت پهلوی عکس سیاستهای قاجار را به اجرا گذاشت و بعد از 1925، ایران در معرض نوسازی، سکولارسازی و تمرکز گرایی با شتاب قرار گرفت. بویژه بعد از 1961، شاه رشد سریع صنایع کالاهای مصرفی را تشویق نمود و به خرید تسلیحات حتی فرات ر از (ظرفیت) بودجههای در حال رشد و متکی به درآمدهای نفتی ایران اصرار ورزید و اصلاحات ارضی را که بر کنترل و سرمایهگذاری دولت در مزارع بزرگ و مکانیزه تاکید داشتبه اجرا نهاد. روستاییان و عشایری که جایگاه خود را از دست داده بودند، به شهرها سرازیر شدند و در شهرها قشر کارگران فرودست ( Sub - Proletariat ) را تشکیل دادند. مردم از سبک زندگی آبا و اجدادی جدا میشدند، فاصله فقیر و غنی زیاد میشد. فساد، شایع و کاملا آشکار بود و پلیس مخفی با بازداشتهای مستبدانه و اعمال شکنجه، (همه و همه) ایرانیان را در تمام سطوح در برابر رژیم قرار داد. حضور و نفوذ خارجیها وخامتبیشتری به اوضاع بخشید.
اقدامات شاه در جهت افزایش قیمت نفت اپک در سال1973، به شکل مضحکی یکی از علل بسته شدن دست و پای وی گشت. او پول نفت را در جهت افزایش افراطی سرمایهگذاری و خرید تسلیحات که اقتصاد قادر به تحمل آن نبود به کار گرفت. ایران با تورم، کمبود و افزایش مهاجرت از روستا به شهر به نحو لجام گسیختهای مواجه گشت که با مسائل دیگری در هم آمیخته بودند. هنگامی که درآمدهای نفتی بعد از 1975 کاهش یافتبه لحاظ اقتصادی، تعهداتی بیش از حد توان بر دوش ایران قرار گرفت. شاه برای برقراری آرامش اقتصادی، جمشید آموزگار را در سال1977 به نخستوزیری برگزید، اما گامهایی که او برای کاهش تورم برداشت دشواری و نارضایتی بیشتری را به بارآورد. تقلیل سازندگی که از قبل کاهش یافته بود، موج عظیم بیکاری را دامن زد که به طور اخص مهاجرین جدید شهرها را تحت تاثیر قرار داد و کاهش منابع مالی علما، نارضایتی آنها را افزون ساخت. در1977 شاه تا حدی متاثر از اظهارات رئیس جمهور ایالات متحده، جیمی کارتر، عفو بینالملل، کنفدراسیون بینالمللی حقوقدانان، روشنفکران و متخصصین شروع به جمعآوری دادخواستها و نامههایی در جهت انجام فراخوانی برای گسترش حقوق دموکراتیک نمود. طبقه بزرگ تحصیلکرده و دانشجو و طبقه تازه سیاسی شده فقرای شهری که توسط شبکه مساجد پشتیبانی شده و تحت نفوذ قرار داشتند ستون فقرات یک خط و مشی تودهای را فراهم ساخت.
در اوایل1987، روزنامه نیمه رسمی اطلاعات یک مقاله فرمایشی و موهن را علیه (امام) خمینی، که در آن موقع در عراق به رژیم حمله میکرد، منتشر نمود. تظاهراتهای توام با تلفات بگونهای پی در پی برگزار شد. از آن پس موقع برگزاری سوگواری سنتی اربعین (شهدا) تظاهرات تکرار گردید و نیروهای مذهبی، لیبرال و چپ بتدریج علیه رژیم در کنار هم قرار گرفتند. (امام) خمینی(س) به فرانسه رفت، جایی که براحتی میتوانستبا رهبران انقلابی در ایران ارتباط برقرار کند، رهبری جبهه ملی لیبرال به توافقی با وی دستیافت، و امتیازات اعطایی شاه بسیار معدود بود و نیز خیلی دیر داده شد، اقدام شاه در تعیین شاهپور بخیتار به عنوان نخستوزیر به اخراج وی از جبهه ملی انجامید. بختیار قادر به جلوگیری از بازگشت (امام) خمینی به ایران نبود. آیت الله حتی برای بسیاری از سکولارها، یک رهبر انقلابی نمادین گشته بود. در فوریه1979 همافران نیروی هوایی برای انقلابیون در تهران قدرتی فراهم آوردند و نخست وزیر انتخابی (امام) خمینی، مهدی بازرگان، آغاز به کار کرد.
بعدها، حداقل تا سال1983، انقلاب به طور پیوسته و فزایندهای به سوی نوعی از رادیکالیسم مذهبی مطلقگرا که (امام) خمینی بدان باور داشتحرکت کرد. ابتدا، وزرای جبهه ملی استعفا دادند. سپس هنگامیکه کارکنان سفارت امریکا از سوی دانشجویان پیرو خط امام به تاریخ 4 نوامبر1979 به گروگان گرفته شدند، بازرگان و وزیر خارجه وی ابراهیم یزدی ظاهرا به دلیل عدم تواناییشان برای آزاد ساختن گروگانها وادار به استعفا شدند. ابوالحسن بنیصدر بعد از مدتی شغل خود را به عنوان رئیسجمهور تحویل گرفت اما قدرت وی در حال کاهش بود و در ژوئن 1981 برکنار گردید. حزب جمهوری اسلامی برای کنترل هیات دولت و مجلس وارد عمل شد. این حزب یک مرتبه انحصار واقعی حکومت را به دست آورد. اما حزب جمهوری اسلامی بعدا انسجام خود را از دست داد و شایعات فزایندهای شنیده میشد که در میان گروههای حاکم در باب مسائلی چون اصلاحات ارضی بیشتر، قدرت شخصی و سیاستخارجی اختلاف افتاده است. در حالی که تندروهای مذهبی از نوع (امام) خمینی ابتدا در حال صعود بودند در اوایل1983 محافظه کاران قدرت فراوانی به دست آورده و جلو اقداماتی را که در جهت اصلاحات ارضی و ایجاد یک انحصار در زمینه تجارت خارجی بود مسدود نمودند. نفوذ بازار و سایر طبقات متوسط در حال گسترش بود و حرکاتی در جهت عادیسازی اوضاع سیاسی و کنترل مرکزی بر روی تندروهای مذهبی در حال انجام بود. عادیسازی (اوضاع) در سال 1985، در راستای تشویق ایرانیها و خارجیان برای مساعدت به سازندگی اقتصادی و نظامی علیرغم اختلافات شدید، ادامه داشت.
در میان آندسته از تئوریهای انقلاب که دو تحول عظیم ایران در این قرن را روشن میسازند، تئوری منحنی جی ( J ) انقلاب از آن جیمز سی. دیویس ( James c. Davies ) و کالبدشناسی انقلاب کرین برینتون به چشم میخورند. دیویس عنوان میکند که انقلابها زمانی به وقوع میپیوندند که بعد از یک دوره رشد اقتصادی قابل ملاحظه یک دوره کوتاه، و تند و تیز انقباض و تنزل اقتصادی پدیدار شود. سی - ای. لابروس ( C - E. Labrousse ) قبلا در توصیف انقلاب فرانسه عنوان کرده بود که این انقلاب بعد از یک دوره پیشرفتهای اقتصادی که به دنبال آن یک افتشدیدی اتفاق افتاد، به وقوع پیوست. منحنی جی ( J ) دیویس شرایط پیش از انقلاب ایران در دهه 1970 را (با تجربه) مطابقت میدهد. انقلاب 11 - 1905 نیز ممکن استبا درجاتی کمتر با این مدل تطابق داشته باشد. چرا که عدهای از پژوهشگران دورهای از رشد در اواخر قرن نوزدهم را مشاهده کردهاند که به دنبال آن مشکلات اقتصادی ناشی از ولخرجیهای شاه و متاثر از بحرانهای اقتصادی و سیاسی روسیه بعد از سال 1904 تجربه شده است.
غیر از مدل دیویس، یک الگوی تطبیقی دیگر که به بهترین وجهی با انقلاب79-1978 متناسب است گونهشناسی برینتون میباشد که بیشتر حالت توصیفی دارد تا توضیحی. مشکلات سیاسی، اقتصادی و مالی یک رژیم باستانی و قدیمی که با روشی کهنه فرمان روایی میکرد و به زور میخواستخود را همنشین گروههای جدید نماید، در بحرانهای کوچکتر که مقدم بر انقلاب بود و هم چنین در انقلاب79 - 1978 بوضوح مشاهده گردید. چنین بحرانهایی در اشکالی نسبتا متفاوت، ویژگی وضعیت مالی قبل از انقلابهای انگلستان (قرن هفدهم) و فرانسه (قرن هجدهم) بطور اخص بود که برینتون در باب آنها بحث کرده است. جدایی سیاسی روشنفکران و نخبگان از دربار (که شامل شخصیتهای حکومتی نیز میگشت)، ویژگی ایران در دهه 1970 همانند روسیه در اوایل قرن بیستم بود. حرکت تدریجی و تا حدی غیر منتظره، از تظاهرات تا انقلاب که برینتون آن را به عنوان خصلت انقلابهای مورد مطالعه خویش عنوان میکند در خصوص ویژگیهای هر دو انقلاب ایران نیز صادق است. تا اواخر تابستان 1978، بعد از برگزاری تظاهراتهای بسیار بزرگ و شورشهای عظیم، اکثریت روشنفکران ایران بر این رای بودند که نهضت پایان یافته و با توجه به وعدههای شاه بویژه در خصوص انتخابات آزاد، به هدف خویش در خصوص آزادی دست پیدا کرده است و اشخاص زیادی که به جناح (امام) خمینی نهضت نزدیک بودهاند گفتهاند که او و پیروانش انتظار نداشتند شاه به این زودی سرنگون شود.
انقلاب79 - 1978 ایران تا حدی با الگوی رادیکالیزه شدن روبه رشد موجود در تمام چهار انقلاب مورد بررسی برینتون نیز مطابقت دارد. قرار دادن (امام) خمینی در مقیاس چپ یا راست کار آسانی نیست. از یک سو، وی به اعمال ظاهر متون مقدس باور داشت (البته به استثنای زمانی که او را قانع نمیکرد) و از سوی دیگر، او نه تنها یک ضد امپریالیست دو آتشه بویژه در خصوص ایالات متحده و اسرائیل بود بلکه همچنین شخصی بود که نگران حال مستضعفین بود. این نگرانی در برنامههایی چون تهیه مسکن شهری و خدمات رسانی دولتی نمایان شده بود. شاید صفت «مردمگرا» ( Populist ) نزدیکترین صفتسیاسی در این خصوص باشد. چرا که این واژه در تاریخ امریکا به طور همزمان ویژگیهای چپ گرایانه و راستگرایانه و اجزای بیگانه هراسی و احیانا بنیادگرایانه را به طور ضمنی در خود جای داده است. شورشهای پوپولیستی که در غرب برای کارگران فرودست جذابیت داشته استبعضی اوقات تبدیل به جنبشهای خودکامگی و حتی فاشیستی گردیده است و عدهای بر این نظرند که یک چنین تحولی در ایران اتفاق افتاده و یا در حال وقوع است.
برینتون در گونه شناسی انقلاب خود مدعی است که طی دوره ترمیدور جزء رادیکال (انقلاب) محو میشود. در این دوره دولت فضیلت و عدالت، مالیات بیش از اندازهای از اکثریت مردم میگیرد در حالی که آنها به روشهای ملایمتر برای مدت زیادی عادت کرده بودند. به دنبال این حرکت ضد رادیکالی، یک حکومتخود کامه و معمولا نظامی حاکم میشود، در فرانسه ناپلئون دیکتاتوری را حاکم نمود و در روسیه، استالین جایگزین سیاست نپ ( NEP ) شد. هیچکدام از این مراحل تا اوایل سال1986 در ایران اتفاق نیفتاده است اما هر دو مرحله محتمل الوقوع میباشند. ایران گامهای بلندی به طرف عادیسازی روابط اقتصادی و سیاسی با رژیمهایی که به لحاظ ایدئولوژیک با آنها فاصله زیادی دارد، برداشته است در این زمینه ترکیه، پاکستان و برخی کشورهای غربی و اروپای شرقی قابل توجه میباشند. هر چند بسیاری از سیاستهای داخلی و خارجی ایران ملایمت پیدا نکرده است، افزایش قدرت جناح محافظهکار در حکومت و ادغام اعلام شده سپاه پاسداران در نیروهای مسلح ممکن است علائم ترمیدور آینده باشد.
با پیدایش تاریخ اجتماعی، توضیح و تبیین انقلابها بسیار کلیتر از مقایسههای پدیدار شناسانه برینتون شده است. هر چند انقلاب79 - 1978 در گفتمان تعلیل اجتماعی - اقتصادی قابل توضیح است، اما ایران کمتر به نحو تمام و کمال با بیشتر طرحهای تطبیقی اجتماعی - اقتصادی موجود در مقایسه با منحنی اساسی جی ( J ) و یا گونهشناسی متنوعتر برینتون تطابق دارد. نزدیکترین مدل اجتماعی - اقتصادی انقلاب به (تحلیل) تجربه ایران، بدون (در نظر گرفتن) اصلاحات علمی یا جرح و تعدیلاتی که اخیرا در آن انجام شده است، شبیه یک فرمول مارکسیستی است. فرض اساسی این فرمول بدین قرار است که انقلاب زمانی اتفاق میافتد که روابط تولید - بویژه کنترل و مالکیت ابزارهای اصلی جامعه برای تولید - تغییر میکند و جذب این نظم اقتصادی جدید در ورای توانایی اشکال قدیمی قدرت سیاسی و سازمان دولت میباشد. این وضعیت اساسا قبل از هر دو انقلاب ایران ایجاد شده بود.
طی انقلاب 11 - 1905 فاصله اکثریت گروهها و طبقات تعیین کننده اقتصادی - طبقه در حال رشد تجار بزرگ و متوسط، ملاکان، بویژه آنهایی که محصولات فروشی آنها در حال رشد بود و خوانین قبایل - از یک سو و سلسله قاجار از سوی دیگر در حال افزایش بود. شاه کار چندانی برای ایجاد شرایطی که در آن تجارت توان رشد داشته باشد انجام نداد یا سعی چندانی در خصوص تقویت دولت جهت محدودسازی سلطه خارجی به عمل نیاورد. همچنین، قاجارها هیچ استراتژیی برای افزایش وفاداری علما نداشتند، بلکه بر عکس سلطنت از یک سو به عوامل نارضایتی علما بیشتر دامن زد و از سوی دیگر از رشد قدرت مستقل آنها نیز جلوگیری نکرد. هر چند هنوز ایران یک بورژوازی قدرتمندی در شکل مدرن آن نداشت، گروههایی که منافع آنان در عقلایی کردن اقتصاد، تشویق تجارت و تولید و کاهش کنترل خارجی بود، به لحاظ اندازه و میزان نفوذ در حال رشد بودند. آخرین شاهان قاجار سرمایههای دولت را برای فراهم کردن یک زندگی لوکس و انجام مسافرتهای خارجی برای برگزیدگان دربار و اعضای خانواده سلطنتی حیف و میل میکردند.
در انقلاب79 - 1978 منازعه بین طبقات بزرگ و حکومتخودکامه روشنتر بود. سیاست قاجار در خصوص نوسازی به ایجاد یک قشر قابل ملاحظه تحصیلکرده در جامعه مساعدت کرد. بسیاری از اعضای آن بوروکرات و تکنوکرات گشتند و افراد خارج از این قشر وارد حرفهها، هنرها یا صنعتخصوصی شدند. همچنین بسیاری از صنعتگران برخاسته از ردههای پایین بازار بودند. علاوه بر نارضایتیهای کارگران و کارگران فرودست از امتیازات رو به رشد خارجیان و ثروتمندان، طبقات جدید و نسبتا برخوردار متوسط و بالا دست و بازاریان ثروتمند نیز ناراضی بودند. آینده اقتصادی آنها اغلب به شکل مستبدانه و غیر عقلایی از طریق صدور حکمی از بالا تعیین میشد، و این در حالی بود که آنها از کل فرایند مشارکت واقعی در اداره امور خودشان و فرایند سیاسی حذف میشدند. موفقیتها و شکستهای نوسازی، طبقات مختلفی از فقرای شهری گرفته تا طبقات متوسط جدید به جای نهاد که با حکومتخودکامه سازگار نبودند و چنین تضادهایی همچنین از سوی اقلیتهای ملی احساس میشد که به لحاظ اقتصادی تحتستم بوده و زبان و فرهنگ آنها مورد انکار قرار میگرفت.
نارضایتیهای متعدد در دو کوشش ایدئولوژیک اصلی تجلی یافت که قبلا در مرحله بدوی انقلاب 11 - 1905 موجود بوده است: تمایل لیبرالی یا چپگرایانه برای غربی کردن، و خواست اسلامی برای بازگشتبه اسلام اصیل، بویژه آنگونه که توسط آیت الله خمینی و اطرافیان او تفسیر میشد. آیتالله خمینی و اطرافیان او غلبه نمودند. بنابراین، این انقلاب به انقلاب اسلامی ملقب شد. اما ناسازگاریها و مخالفتهایی که منجر به انقلاب شد حداقل به همان اندازه صبغه فرهنگی، صبغه اجتماعی - اقتصادی نیز داشت.
مقایسه انقلابهای 11 - 1905 و79 - 1978 با همدیگر میتواند کمک زیادی به فهم ما از ایران قرن بیستم بنماید و به همان اندازه به مقایسه آن دو با پارادایمهای فراهم آمده توسط پژوهشگران غربی مساعدت کند. هر چند نکات تشابه و افتراق فراوانی میتواند خاطر نشان شود، مهمترین وجه مقایسه ممکن استبه عنوان یک پارادوکس ظاهری تبیین شود: انقلاب مشروطه منجر به یک قانون اساسی و شکل حکومت تقریبا به سبک و سیاق غرب گردید در حالی که انقلاب79 - 1978 بعد از پنجاه سال نوسازی اتفاق افتاد و منجر به یک جمهوری به سبک و سیاق اسلامی و یک قانون اساسی که بر اسلام پافشاری میکرد شد. این امر یک افتراق ساده بین دو قانون اساسی نیست. انقلاب 11 - 1905 برخی از امور را سکولار میکرد در حالی که انقلاب79 - 1978 علیرغم غربی شدن کلیه امور که از قبل به وقوع پیوسته بود، به اسلامی کردن میپرداخت. مطمئنا انقلابیون در دهه اول و دهه هشتم این قرن برای نفی خودکامگی، استقرار یک دموکراسی با ثبات، و قانون اساسی جنگیده بودند، بنابراین آرمانهای هر دو دهه تشابه فراوانی داشت. با این حال ایدئولوژیهای رهبران انقلابی در این دو انقلاب کاملا متفاوت بود. چرا؟
پاسخ به این سؤال به طور قابل توجهی در ماهیت دشمن متصور برای هر کدام از گروههای انقلابیون نهفته است. در 11 - 1905 آنها در حال جنگ علیه یک رژیم و سلطنتسنتگرا بودند که تلاش بسیار قلیلی در باب نوسازی و یا اصلاحات سودمند انجام داده بود. بنابراین اصلاحگران غیر روحانی و همچنین برخی روحانیون آزادیخواه به آسانی باور کردند که تقلید از پارهای راه و رسمهای غربی تنها راه مبارزه با غرب متجاوز است. اصلاحگران خواهان سبک غربی ارتش، اصلاحات قانونی، حکومتی کاملا سازمان یافته و توسعه اقتصادی مدرن شدند. هنگامیکه بعد از جنگ روسیه - ژاپن قوانین اساسی مورد توجه و علاقه واقع شد، ایده اقتباس یک قانون اساسی در راستای محدود ساختن خودکامگی و دستیابی به راز قدرت غرب به شدت قوت گرفت.
هر دو بخش قانون اساسی7 -1906 ایران (که تا1979 معتبر بود) عمدتا از قانون اساسی بلژیک اقتباس شد. قصد این بود که یک سلطنت مشروطه با قدرت بسیار محدود و یک نخستوزیر و کابینهای که میبایست مورد تایید پارلمان قرار میگرفت و همینطور تضمیناتی برای آزادیهای اساسی بهوجود آید. رهبران انقلابی در 11 - 1905 الگوی خود را در لیبرالیسم و مشروطه گرایی به سبک غرب یافتند و بسیاری از علما به اقتباس قانون اساسی پشتگرم شدند، برخی دیگر همگام با آشکار شدن مفاهیم سکولارسازی کنار کشیدند و بسیاری سعی نمودند ابعاد اصلی غربی سازی را مسدود نمایند. اما رشد نیروهای بورژوازی جدید و ایدههای سکولاریستی تا دهها سال بعد از 1911 تداوم یافت.
در79 - 1978 دشمن متصور، تغییر یافت و واکنش ایران متفاوت بود. سلطنت پهلوی به مدت پنجاه سال غربی کردن ایران را پیش برد. در آن دوره عرفها، باورها و امتیازات ویژه نه تنها علما بلکه بسیاری از بازاریان، روستاییان، عشایر و فقرای شهری مورد تهاجم واقع شد. سلسله پهلوی به عنوان ابزار غرب یا قدرتهای غربی و در راس آنها ایالات متحده و اسرائیل تلقی شد. ایرانیان نتوانستند برای مدت زیادی ارتش قدرتمند، سبک غربی صنایع و قواعد حقوقی و سیستمهای آموزشی جدید را به عنوان راهحلهایی برای مسائل ایران بپذیرند. حتی قانون اساسی لیبرال در معرض دست کاریهای مستبدانه بود. رژیم بسیار غربی به نظر میآمد و ایرانیان شروع به جستجوی ریشهها نموده و بازگشتبه ارزشهای «اصیل» ایرانی و یا اسلامی را آغاز کردند. قرائت جدیدی از ناسیونالیسم که ارزشهای لیبرالی را به دوره پیش از اسلام نسبت میداد - و توسط روشنفکرانی چون میرزا آقاخان کرمانی در قرن نوزدهم و احمد کسروی در قرن بیستم مورد شرح و بسط قرار گرفت - در مقیاس وسیعی توسط شاهان پهلوی به خدمت گرفته شده بود. شاهان پهلوی اصول ما قبل اسلام را در سخنرانیهای خود و سبکهای معماری ترویج مینمودند و محمد رضا یکسری جشنهای موهومی در باب دو هزار و پانصدمین سالگرد ساختگی پادشاهی ایران به راه انداخت و به نحو بیثمری مبدا تقویم ایران را از تاریخ هجرت (حضرت) محمد به تاریخ پایهگذاری سلسله پادشاهی پیش از اسلام ایران تغییر داد.
هر چند بسیاری از ایرانیان تحصیلکرده به نسخههای لیبرالی و یا چپ گرایانه خویش از ناسیونالیسم غربی چسبیده بودند، از دهه 1960 برخی از روشنفکران، بازگشتبه ایدههای جدیدی را آغاز کردند. جلالآل احمد در مقاله معروفی به «غربزدگی» حمله کرد. او بر این باور بود که ایرانیان باید بیشتر به راه و رسمهای خودی و شرقی توجه نمایند. سپس وی سعی نمود برای خودش اسلام را مجددا کشف کند، هر چند ارزیابی انتقادی وی از سفر حجخودش در باب اینکه او در این زمینه توفیق یافته باشد ایجاد تردید میکند. در همین حال اپوزیسیون روحانی و مذهبی رشد کرد. این رشد از طریق انتشار مقالات جدید و تجدید چاپ آثار اصلاحگران مذهبی با دیباچههای نو، همچون تجدید چاپ آثار جمالالدین افغانی و آیت الله نائینی که در سال1909 اولین دفاع مستدل مذهبی از نظام مشروطه به سبک غرب را نوشته بود انجام میشد. سازمان مجاهدین خلق با الهام از خطیب و قهرمان انقلابیون پیشرو اسلامی، علی شریعتی، (م.1977) تفاسیر جدیدی از اسلام را با ایدههای سوسیالیستی ترکیب نمود. به هیچ کدام از این گروهها و یا افراد نباید عنوان «بنیادگرا» و یا حتی «سنت گرا» داد. بسیاری از آنان میخواستند از شرور به هم مرتبط استبداد داخلی و «غربزدگی» - که وابستگی اجتماعی - اقتصادی و فرهنگی به غرب است - رهایی یابند.
شمار فزایندهای از ایرانیان قرائتهای مترقی یک ایدئولوژی اسلامی، در شکل بازگشتبه ارزشهای خودی و نبرد با غربی شدن را برگرفتند. بسیاری از عقاید لیبرال و حتی چپ گرایانه در لایههای مختلف تجدید حیات اسلامی یافت میشد. عقاید لیبرال توسط مهدی بازرگان و آیت الله شریعتمداری نمایندگی میشد که هر دو آنها در انقلاب اهمیت داشتند. تفاسیر مترقی از اسلام ریشه در آرای آیت الله طالقانی که شخصیتی مردمی بود و شریعتی و تفاسیر چپ گرایانه عمدتا برخاسته از مجاهدین (خلق) داشت. بسیاری تا سالهای9 - 1978 همچنان به حمایتخود از اجرای قانون اساسی7 -1906 ادامه دادند، اگر چه آنها بر اجرای ماده ناظر بر (تشکیل) هیاتی مرکب از حداقل پنج نفر از علما برای تضمین مطابقت قوانین با شریعت، تاکید داشتند.
حتی تفاسیر آیت الله خمینی، که در نهایت غلبه یافت، علیرغم تاکیدات بنیادگرایانه آن بر اخلاقیات و جزئیات مبتنی بر قرآن، در واقع سنتی نبود. این تفاسیر شامل اجزای جدید ایدئولوژیکی متناسب با یک انقلاب اسلامی و حکومت مستقیم توسط روحانیون بود. برای تشیع نظریه (امام) خمینی مبنی بر حکومت مستقیم روحانیون تازگی داشت. این نکته نه تنها به وسیله پژوهشگران غربی از جمله من، بلکه همچنین توسط یک حامی مسلمان (امام) خمینی خاطر نشان شده است. پیروزی قرائت مطلق گرایانه امام خمینی از اسلام، در حالی که به نظریههای موجود در باب قدرت علما، نظریه حکومت مستقیم را اضافه مینمود، به این دلیل نبود که بیشتر مردم واقعا این را به قرائتهای لیبرالتر و یا مترقیتر متفکرین اسلامی روحانی و غیر روحانی دیگر ترجیح دادند بلکه به این دلیل بود که در کنار مطلقگرایی نظری، کاریزمای وی و ویژگیهای رهبری او مؤثر بودند، (امام) خمینی سازش ناپذیرترین مخالف پهلوی، نظام پادشاهی، کنترل خارجی و سلطه فرهنگی بود.
ما بین جهانبینی مانوی (امام) خمینی و سایر متفکران مسلمان و پدیده گستردهتر جهان سوم گرایی ( Third Worldism ) تا حدی همگرایی وجود دارد. دیدگاه مانوی (ثنویتگرایانه)، جهان را به صورت دو بخش وسیع مسلمین تحتستم و بر حق از یک سو، و ستمگران غربی و یا وابسته به غرب از سوی دیگر مشاهده میکند و ایدئولوژی کلیتر جهان سوم به نحو مشابهی خود را از نظر اقتصادی استثمار شده و به لحاظ فرهنگی استعمار شده توسط یک غرب امپریالیست میبیند. چنین تصوراتی از «ما» و «آنها» و یا از جهان سوم و غرب، اهمیت مسائل داخلی، طبقه و سایر تعارضات درون هر فرهنگی را کمتر نشان میدهد. شریعتی، بنیصدر، قطبزاده و دیگران مستقیما تحت تاثیر عقاید مختلفی از جهان سوم گرایی از جمله تئوری وابستگی متاثر از مارکسیسم و افکار فرانتس فانون قرار داشتند. آمیزه مانویتسکولار جدید، اسلام «سنتی» و دشمنی سازشناپذیر با نظام پادشاهی، وابستگی و امپریالیسم یک ایدئولوژی ساخت که انقلابیون را از ستمگران غربی و غربی شده متمایز میکرد. همچنان که ایدئولوژی مشروطه1906 انقلابیون را از خودکامگان سنتی و غیرنوساز متمایز مینمود.
آمیزه اسلام و جهان سوم گرایی، با مشرب ضد غربی و ضد امپریالیستی بویژه در بین دانشجویان و آن بخشهایی از جمعیتشهری که یا فقیر و یا در اقتصاد سنتی بودند مطابقت میکند. انقلابیون در 11 - 1905 از تعدیات روسیه و بریتانیا ناراضی بودند ولی خشم اصلی آنها مستقیما علیه سلطنت قاجار و عدم توانایی آن برای سازماندهی به یک دولت و ملت قوی و کارآمد بود. اگر چه خشم انقلابیون در79 - 1978 باز علیه یک سلطنت و یک شاه بود، ولی قضایا با انقلاب مشروطه فرق میکرد. (در انقلاب اسلامی) شاه به عنوان یک ابزار سر به راه غرب تلقی میشد که کنترل وی بر فرهنگ و اقتصاد، بگونهای تهاجمیتر از حادترین وضعیتسال 1905 بر ایران سایه افکنده بود. ایرانیان متعلقات غربی را با گرفتاری خود مرتبط میدانستند و آنها فکر میکردند که مسائل فرهنگی و اقتصادی آنها تنها از طریق بازگشتبه آنچه آنها به عنوان راه و رسمهای ناب اسلامی تلقی میکردند قابل حل است. بنابراین بیش از هر چیزی، توجه به رشد سریع و استثماری نفوذ غرب، حکام غربیساز و اشکال جدید امپریالیسم در دوره مداخله میتواند این معما را حل کند که چرا واکنش (ایرانیان) در انقلاب79 - 1978 در مقایسه با انقلاب 11 - 1905 ضد مدرنتر و به لحاظ اسلامی سنتگرایانهتر بوده است.»
نظر شما