«دو دختر جوان (اما و برتا بائومت) با ماشین بافندگی‌شان مشغول کارند. ننه بائومت، پیرزنی فرتوت، روی چهارپایه‌ی کنار تختش نشسته و چرخ نخ‌ریسی را می‌چرخاند. آگوست پسر شیرین عقلش نیز کار او را تقلید می‌کند. او بیست سال دارد. با سر و بدن کوچک و پاها و بازوانی بلند به‌‌سان عنکبوت...»

به گزارش خبرآنلاین، «پوست کلفت ها» با عنوان فرعی کمدی فرانسه در اواخر قرن نوزدهم نوشته ژرژ کورتلین با ترجمه امیر لواسانی از سوی نشر قطره منتشر شد. ناشر در توضیح این مجموعه آورده است: «اگر ترجمه‏هاى موجود در کتاب‌خانه‏ها، تنها راهِ مواجهه‌ ما با نمایش‌نامه‏هاىِ خارجى باشد، در این صورت درک و دریافت‌مان از تاریخِ ادبیاتِ نمایشى ناکامل و مجازى خواهد بود، که این تاریخ چیست مگر سیر متونى نمایشى که هریک به دوره‏اى تعلق دارند و به جغرافیایى. در ایران بسیارند نمایش‌نامه‏هایی که ترجمه شده‏اند، در حالى که نه مهم بوده‏اند و نه در میانِ آثارِ نویسنده‏شان جایگاهى داشته‏اند. بسیارند نمایش‌نامه‏هایى که چنان در سیر ترجمه تحریف شده‏اند و تغییرِ شکل یافته‏اند که استناد به آن‏ها تنها ما را به تاریخى جعلى از ادبیات نمایشى مى‏رساند. بسیارند نمایش‌نامه‏هاى جریان‌ساز که از سیر ترجمه‏هاىِ متون نمایشى جامانده‏اند. آثارى که به هر دلیلى، از جمله دشوارى متن، فقدانِ متـرجم بـراى بـرخـى زبـان‏ها و... ، ترجمه نشده‏اند و عدمِ ترجمه‏شان بیش از همه دانشجویانِ تئاتر را با معضلى جدى روبه‌رو کرده است. سال هزار و نهصد و پنجاه مرزِ تاریخِ نگارشِ آثارى قرار گرفته که در این مجموعه جاى ‏گرفته‌اند؛ و دیگر آن‌که اهمیتِ نمایش‌نامه را در تاریخِ ادبیاتِ نمایشىِ جهان دلایل دیگر را هم در بگیرد ، مقاله‌ تفصیلىِ پایانِ هر نمایش‌نامه در واقع توضیحِ اهمیت هر اثر خواهد بود. به بازىِ جامانده‏ها خوش آمدید.»

 

از این مجموعه همچنین کتاب های «بافنده ها، یک نوکر و دو ارباب، پابرهنه در آتن» منتشر شده، با هم بخش هایی از بافنده ها نوشته گرهارت هاپتمن با ترجمه نغمه ثمینی را در ادامه می خوانیم:

پرده‌ اول
اتاقی با دیوارهای سفید در طبقه‌ همکف خانه‌ درایزیگر در پترزوالدوست. در این‌جا بافندگان، منسوجات خود را تحویل می‌دهند و فاستونی‌ها دسته‌بندی می‌شوند. سمت چپ، پنجره‌هایی بدون پرده قرار دارند. بر دیوار عقبی، دری شیشه‌ای قرار گرفته است و در سمت راست، در شیشه‌ای دیگری که بافندگان، زن، مرد و بچه، از آن تردد می‌کنند. هر سه دیوار با قفسه‌هایی برای انبار کردن فاستونی پوشیده شده است. مقابل دیوارِ سمت راست، نیمکت بزرگی قرار دارد که بعضی از بافنده‌ها پارچه‌های‌شان را رویش پهن کرده‌اند. هر کدام از بافنده‌ها به ترتیب ورود تکه‌بافته‌ی خود را به فایفر نشان می‌دهد و او بافته‌ها را امتحان می‌کند. او که مدیرِ کارخانه‌ی درایزیگر است، با ذره‌بین و انبرک پشت میز بزرگی ایستاده که پارچه‌ها رویش پهن شده است. زمانی که فایفر رضایت خود را اعلام می‌کند، بافنده، فاستونی را روی ترازو می‌گذارد و شاگردِ مغازه وزنش می‌کند، سپس پارچه‌های پذیرفته شده را در قفسه‌ها جا می‌دهد. فایفر به نویمان می‌گوید که به هر کس چه‌قدر پرداخت کند. نویمان حسابدار است و پشت میز کوچکی نشسته است.
روزی شرجی است؛ اواخر ماه اردیبهشت. ساعت دوازده ضربه می‌زند. بیش‌تر کارگران منتظر، گویی مقابل میز عدالت ایستاده‌اند. آنان در انتظار شنیدن حکمی هستند که به مثابه‌ی مرگ و زندگی‌شان است و انگار در حال شکنجه شدنند. دلواپس و محجوب، حالت کسی را دارند که دارد از خیریه کمک دریافت می‌کند و تحقیر می‌شود و می‌داند که به سختی تحملش می‌کنند؛ به همین دلیل هم تا حد ممکن سعی می‌کند جلو چشم نباشد. به همه‌ی این‌ها اضافه کنید حالت سخت و گرفته‌ صورت‌شان را که انگار پیوسته و بی‌ثمر در حال فکر کردنند. شباهتی همگانی بین مردان دیده می‌شود: چیزی بین یک کوتوله و یک ناظم مدرسه. سینه‌هایی صاف دارند، کم‌هوش و حواس و مریض‌احوال و بدبختند. آنان مخلوقات...

پرده‌ دوم
اتاقی کوچک در خانه‌ ویلهلم آنسورگِ بافنده، در روستای کاش‌باخ. در این اتاق که از کفِ ویران تا طاق دودزده‌اش دو متر بیش‌تر نمی‌شود، چهار نفر نشسته‌اند. دو دختر جوان (اما و برتا بائومت) با ماشین بافندگی‌شان مشغول کارند. ننه بائومت، پیرزنی فرتوت، روی چهارپایه‌ی کنار تختش نشسته و چرخ نخ‌ریسی را می‌چرخاند. آگوست پسر شیرین عقلش نیز کار او را تقلید می‌کند. او بیست سال دارد. با سر و بدن کوچک و پاها و بازوانی بلند به‌‌سان عنکبوت. نور رنگی کم‌جانی راهش را از میان دو لته پنجره‌ی کوچک دیوارِ سمت راست که شیشه‌ی شکسته‌اش را با روزنامه یا کاه پوشانده‌اند، باز می‌کند. نور در موهای کاهی‌رنگ دخترها، انعکاس می‌یابد و روی گردن‌های باریک، قلمی و سفید، و شانه‌های لخت و نحیف، و پیراهن‌های زبرشان می‌افتد. پیراهن و دامنی از جنس کتانِ زبر، تنها لباس‌شان را تشکیل می‌دهد. نور سرخِ گرم بر صورت و گردن و سینه‌های پیرزن می‌افتد. صورتی که به اسکلت شبیه شده با پوستی چروکیده و چشمانی گود افتاده، سرخ و پر آب از دود و غبار و کار در نور فانوس. در گردنش برآمدگی غده‌ی گواتر دیده می‌شود. سینه‌هایی چروکیده دارد، و لاغر و میان‌تهی در شالی ژنده و رنگ‌ورو رفته خود را پوشانده است. بخشی از دیوار سمت راست نیز روشن است. بخاری و در کنارش یک صندلی، جای رختخواب‌ها، تصاویری پر زرق و برق از قدیسان. ردیفی لباس کهنه برای خشک‌شدن روی بالای بخاری آویخته شده‌اند. پشت بخاری تعدادی الوار به‌دردنخور روی هم کپه شده است. روی نیمکت چند ظرف قدیمی و پوست‌های سیب‌زمینی را برای خشک کردن پهن کرده‌اند. از طاق، کلاف‌های نخ و ماسوره آویخته شده است. کنار ماشین‌های بافندگی، سبدهای ماسوره قرار دارد. بر دیوار عقبی در کوتاه بدون قفل و بستی دیده می‌شود؛ پشت آن ترکه‌ی پنبه پاک‌کنی، به دیوار تکیه داده شده و بر فراز همه‌ی آن‌ها چند سبد قرار دارد.
ننه بائومت: [با لحنی آن چنان گله‌مند و خسته، که دخترها دست از بافتن برمی‌دارند و بافته‌هایشان را زمین می‌گذارند.] مال شما هم دوباره گره می‌افته؟
اِما: [دختر بزرگ‌تر، در حدود بیست‌ودو ساله، می‌کوشد نخ بریده‌ای را وصل کند] عجب طاعونیه این نخ!
برتا: [پانزده ساله] آره، واقعاً این دفعه نخ مزخرفی بهمون دادن.
اِما: بابا کجاست؟ از ساعت نه بیرونه.
ننه بائومت: همینو بگو! کجا می‌تونه باشه؟
برتا: خودتو نگران نکن مادر!
ننه بائومت: اَه! این یه ترس دائمیه.
اِما باز شروع به بافتن می‌کند.
برتا: یک لحظه صبر کن اِما!
اِما: چی شده؟
برتا: فکر کنم یه صدایی شنیدم.
اِما: آنسورگه داره می‌آد خونه.
فریتز، پسرکی که هم‌چون دیگران پابرهنه و ژنده‌پوش است، داخل می‌شود.
فریتز: [می‌نالد] گشنمه مامان...

پرده‌ سوم
در میخانه. میخانه‌ای در پترزوالدو؛ اتاقی بزرگ سقفی یک تکه که به واسطه‌ ستونی چوبی نگاهداشته شده و دورِ گردی این ستون، میزی گرد قرار دارد. سمت راست ستون، بر دیوار پشتی، در ورودی قرار دارد که به پاگرد و اتاق فراخ بیرونی باز می‌شود که در آن چلیک‌های چوبی و اسباب تخمیر دیده می‌شوند. در کنجی، سمت راست در، پیشخوان چوبی بلندی قرار دارد با قفسه‌هایی برای لیوان‌های آبجو، گیلاس و غیره. گنجه‌ای با ردیف بطری‌های براندی و لیکور بر دیوار پشتی است. در میان گنجه و پیشخوان فضای باریکی برای مسوول بار قرار دارد. مقابل بار میزی‌ست با پوشش خاکستری رنگ، و چراغی زیبا بر فرازش و چند صندلی چوبی گرداگردش. کمی دورتر بر دیوار سمت راست دری دیده می‌شود که رویش نوشته شده: «انبار شراب». در همان سمت، کمی جلوتر، یک ساعت قدیمی تیک تاک می‌کند. سمت چپِ در ورودی، میزی است با بطری‌ها و گیلاس‌هایی بر رویش. در کنج، اجاق سفالی و بزرگی قرار دارد. بر دیوار سمت چپ سه پنجره‌ی کوچک تعبیه شده است. زیر آن‌ها نیمکتی بلند و مقابلش سه میز چوبی و مستطیل شکل گذاشته‌اند. عرض این میزها به سمت نیمکت بوده و به موازات طولشان، نیمکتی‌هایی پشتی‌دار قرار گرفته است. در سمت دیگر میزها، که روبه‌روی پنجره است، تک صندلی‌هایی چوبی قرار داده‌اند. دیوارهای آبی‌رنگ باتابلوهای تبلیغاتی و باسمه‌ها پوشیده شده‌اند، و در میانشان پرتره‌ای است از فردریک ویلهلم چهارم.
ولزلِ میخانه‌دار، غول عظیم‌الجثه‌ای‌ست که پنجاه سالگی را پشت سر گذاشته. او پشت پیشخوان ایستاده و از چلیک، آبجو در گیلاس‌ها می‌ریزد. خانم ولزل، سی‌وپنج ساله، دارد نزدیک تنور اطو می‌کند. او زنی آراسته و خوش ظاهر است که لباس مرتبی بر تن دارد. دخترشان، آنا ولزل، دختری خوش‌قیافه است که هفده سال دارد؛ با موهایی کمابیش زیبا، نرم و سرخ و لباسی مرتب بر تن. او پارچه‌ گلدوزی در دست دارد و پشت میزی با رومیزی رنگی نشسته است. همین که از دور دست، صدای سرود سوگواری بچه‌های مدرسه شنیده می‌شود لحظه‌ای نگاهش را از پارچه برمی‌دارد و...
 

 

ساکنان تهران برای تهیه این کتاب ها و هر محصول فرهنگی دیگر (در صورت موجود بودن در بازار) کافی است با شماره 20- 88557016 تماس بگیرند و آن را در محل کار یا منزل _ بدون هزینه ارسال _ دریافت کنند. باقی هموطنان نیز با پرداخت هزینه پستی می توانند این کتاب را تلفنی سفارش بدهند.
6060

 

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 242782

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
4 + 9 =