اگرچه نگارنده شاگرد مستقیم دکتر عبادیان نبود، اما همنشینی و همکاری با چند تن از شاگردان بلافصل او در دانشگاه علامه طباطبایی در دروه کاری روزنامه همشهری و نیز استمرار دوستی با این افراد، سبب میشد که هر از چندگاهی به محضر ایشان برسیم و گپوگفتی داشته باشیم.
در چند سفر از جمله سفر به شیراز و حضور در کنگره سعدیشناسی هم توفیق با من رفیق بود که در کنار استاد باشم و از خاطرات و نکته سنجیهای او بهره ببرم. مدتی نیز به واسطه برادر بزرگترم، دکتر مصطفی مختاباد که در فرهنگستان هنر و یکی دو جای دیگر با استاد جلسات هفتگی داشتند، ابراز محبتهای ایشان شامل حال من میشد و هر از چندی نیز تلفنی و یا حضوری از ایشان بهره میبردیم. به خصوص در منزلی که هر از چند گاهی میعادگاه دوستان و شاگردانش بود.
اکنون که آن محتشم سر بر تراب خاک نهاده است، قطعا شاگردانش در وصف خصایل و ویژ گیهای اخلاقی و حرفهای او داد سخن خواهند داد. همچنانکه دوست خوب و مورخ گرانمایه، سیدمسعود رضوی که از شاگردان استاد در دهه شصت در دانشگاه علامه طباطبایی بود، سال گذشته نوشتهای خواندنی و خاطره انگیز درباره ایشان در نگاه پنج شنبه (به سردبیر سیدعلی میرفتاح) نوشتند و تا حدودی حق مطلب را درباره این استاد فروتن، اما کمنظیر بیان کردند.
نگارنده اما بر یک نکته از فضیلتهای بسیار این چهره فروتن اما پربار و برگ، عرصه دانش و معرفت و انسانیت انگشت تاکید مینهد، نکتهای که اتفاقا در زمره پاشنه آشیلهای عرصه دانش و دانشگاه است و همانند بختکی بر سر دانشجو و استاد افتاده است و فضا را به قدری کدر و تاریک کرده است که استاد از شاگرد میدزدد و شاگرد از استاد و بازار پختهخواری و آسانخوری، در مکانی که باید در نبرد و ستیزی ستیهنده با این گونه رذایل باشد، رواج و رونقی شگفت گرفته است. تقلیدگری صرف که به قول مولانا تنها کار مفلسان است و بس.
علم تقلیدی بود بهر فروخت
چون ببیند مشتری خوش برفروخت
این خریداران مفلس را بهل
چه خریداری کند یک مشت گل
اما آن نکته مصداق همان ضرب المثل معروف است که اگر میخواهی به کسی خدمت کنی، به او ماهی نده، بلکه ماهی گیری یاد بده و استاد زنده یاد دکتر عبادیان در درس و دانشگاه این گونه بود که روحیه تحقیق و جستوجو را در دانشجو زنده میکرد و نردبانی برایش فراهم میکرد که او با آن ارتفاع بگیرد و از زاویهای متفاوت به پدیدهها نگاه کند.
به یاد دارم روزی را که از سر امتحان فوق لیسانس بیرون آمده بودم و بر حسب تصادف نزد آقای رضوی رفتم و گلایه کردم از نحوه طراحی سئوال یکی از اساتید و گفتم که جوری طراحی سئوال کرده است که فقط شما با حفظ کردن میتوانی به آنها پاسخ دهی و این گونه من دانشجوی فوق لیسانس، چه تفاوتی با دانش آموز دبیرستانی دارم (اگر چه بر همین سیستم آموزش و پرورش هم ایرادی جدی وارد است) که ضمن تایید این نکته یادی از دوران دانشجویی خود کرد و گفت: «تنها دو استاد بودند که امتحان منطبق با درک و دریافت بچهها از درس میگرفتند؛ یکی آقای دادبه (دکتر اصغر) و دیگری استاد عبادیان که آقای دادبه یک شعر حافظ را میداد و از بچهها میخواست آن را تحلیل کنند. آقای عبادیان هم دو متن، یکی متن قدیم و یکی متن جدید میداد و از دانشجویان میخواست از نظر سبکشناسی و مسائل دیگر این دو متن راتحلیل کنند.» البته از چهرهای که زندان بعد از کودتای 28 مرداد به ستون فقرات و یکی از چشمهایش آسیب جدی وارد کرد و از دل این همه درد و رنج به شوق کسب معرفت در پراگ و آلمان دو دکتری فلسفه را فراچنگ آورد انتظاری جز این نیست و نبود.
این گونه روحیه پرسشگری و تردید اندازی در مقولات که باید ذاتی کار دانشجو باشد، تقویت میشد و استاد هم در مییافت که یک دانشجو خود چه در چنته دارد و ظرفیت تحلیل او از مقولات تا چه پایه و مایه است.
تا آنجایی که نگارنده جستوجو کرده است، اتخاذ چنین شیوهای در میان اساتید دانشگاه تقریبا نادر است و همین امر سبب شده است که از دل این همه پایان نامه و پژوهشهای دانشگاهی و مقالات علمی، اثر و قلمی که بتواند مشکلات و مسائل مبتلابه کشور را در حوزههای، به خصوص علوم انسانی، برطرف سازد، طرح نشده است و استادان و دانشجویان تنها به فکر افزایش تعداد مقالات و کپی کردن از روی یکدیگرند.
بعد از تحریر: از جمله گفتوگوهای بسیار خوبی که درباره فلسفه با دکتر عبادیان انجام شد، گفتوگویی بود که زمستان 1377 انجام شد، آن زمان مسئولیت صفحه اندیشه صبح امروز با من بود و با سعید رضوی فقیه که در آن روزها دانشجوی دوره دکتری فلسفه بود، به منزل استاد رفتیم و گفتوگو در روزنامه صبح امروز منتشر شد و بازتابهای خوبی هم داشت. اواسط سال گذشته هم محمدرضا ارشاد، همکار ما در روزنامه همشهری و در بخش اندیشه، نزد من آمد و گفت که چه خوب است برای استاد عبادیان مراسم بزرگداشتی بگیریم و من هم گفتم هر کمی از دستم بر بیاید برای بهتر برگزار شدن این مراسم انجام میدهم، اما بعدا نمیدانم چه شد که همانند بسیاری از کارهای ما ایرانیان، ماجرا به بوته فراموشی سپرده شد. یاد آن مرحوم گرامی و روانش شاد باد.
5858
نظر شما