در مقابل نیز15 و میلیون 700 هزار نفر نیز به رقیب شمارهی روحانی، یعنی سید ابراهیم رئیسی رای دادند. اما آیا میتوان به ضرس قاطع گفت که آن 23 میلیون 500 هزار نفری که به روحانی رای دادند همگی اصلاحطلب بودند و آن 15میلیون 700 هزار نفری که به رئیسی رای دادند اصولگرا؟
هیچ عقل سالمی چنین ادعایی نمیکند. حتی آنانی هم که به مفهومی به نام رای حلال و حرام اعتقاد دارند نیز ادعا نمیکنند 15 میلیون 700 هزار رای رئیسی برخاسته از گفتمان اصولگرایی است. طبق نظرسنجی جهاددانشگاهی (ایسپا) که پیش از انتخابات اخیر انجام شد، اعلام شد که 28 درصد مردم ایران به اصلاحطلبان تمایل دارند، 15 درصد به اصولگرایان،25 درصد نمیدانند که کدام جناح مرجح است و 30 درصد هم به هیچکدام تمایلی ندارند.
در حقیقت 55 درصد مردم ایران اساسا به هیچکدام از دو جناح اصلی کشور تمایل ندارند. با فرض صحت این نظرسنجی و با مبنا قرار دادن آمار مشارکت وزارت کشور (41201131رای) قادعدتا باید میزان رای اصلاح طلبان به روحانی 11 میلیون 536 هزار و 316 رای باشد و رای اصولگرایانه به ابراهیم رئیسی 6میلیون 180 هزار و 169 رای. یعنی طرفداران سیاسی نامزدهای انتخاباتی در مجموع17 میلیون 716 هزار و 485 رای داشتند یعنی کمتر از 43 درصد جامعه ایرانی که خواهان مشارکت سیاسی است. اگر آنهایی را که به هر دلیل رای ندادند و انتخابات را تحریم کردند، در نظر بگیریم، رقم این درصد پایین تر نیز خواهد آمد.
به عقیده من دوگانه اصولگرا و اصلاحطلب سالهاست که مرده است. حتی اصلاحطلباش. آغاز این پایان باز میگردد به سال 1376 و انتخابات ریاست جمهوری دوم خرداد. پس از حذف همه جریانهای غیر اسلامی، یعنی نهضت آزادی ، بنی صدر و ...، دو جناح شکل گرفت که به خط بازار و خط امام یا راست و چپ بعدی و اصولگرا و اصلاحطلب امروزی معروف هستند. تقریبا تمامی دوران رهبری امام خمینی به نزاع این دو گذشت که اغلب جناح چپ به خاطر حمایتهای امام پیروز میشد.
در مقابل دولت هاشمی رفسنجانی زمان یکه تازی اصولگرایان شد و پس از نزدیک به دو دهه منازعه این دو جناح در انتخابات سا 76 رودر روی هم قرار گرفتند. اصلاحطلبان پیروز شدند، سید محمد خاتمی رئیس جمهور شد اما همین زمان نقطه آغازین نابودی هر دو جناح است.
اصولگرایان سرخورده از شکست رفته رفته از ایدئولوژی خود فاصله گرفتند و شخصیتهایی را که سازندهی هویتشان بودند به کنار گذاشتند. علی اکبر ناطق نوری که نماد جناح راست بود و تنها کسی بود که توانایی فعالیت حزبی و تشکیلاتی را داشت به کناری گذاشته شد. هاشمی رفسنجانی که زمانی در مرکز راست سنتی قرار داشت نیز محوریت خود را از دست داد. اصولگرایان که همه هویتشان اتحاد بر گرد روحانیت بود، سعی کردند گرد آیت الله مهدوی کنی جمع شوند، اما با روی کار آمدن دولت محمود احمدی نژاد نسل تازه ای از نو اصولگرایان متولد شدند که اساسا حمایتشان از روحانیت شعاری بیش نبود. در میان روحانیت اصولگرا هم چند دستگی ایجاد شد و رفته رفته جریان اصیل اصولگرایی از عناصر معنا بخش و هویت ساز خالی شد. در انتخابات 96 اصولگرایان به لحاظ هویتی خالی تر از همیشه بودند، نه استفاده از تقدس امام رضا برایشان آبرویی خرید و نه همنشینی با مبتذلترین خواننده رپ زیر زمینی بر وزن رایشان افزود. نهایتا با شعارهای اقتصادی دهن پرکن و بسیج نیروها توسط حزب الله توانستند 15 میلیون و 700 هزار رای کسب کنند.
اصلاحطلبان اما اوضاعشان پیچیدهتر است. خیلی از آنها هنوز متوجه فروپاشی مفهوم اصلاحطلبی نشدهاند. آنها هنوز مسئولیت شکست انتخابات 84 یا مجلس هفتم و هشتم و نهم را تنها و تنها شورای نگهبان میدانند. در حالی که همین شورای نگهبان در انتخابات مجلس قبلی با حذف بخش قابل توجهی از اصلاحطلبان زمینه را برای وحدت لیست انتخاباتی آنان آماده کرد.
امروزه بسیاری از مردم خواستها و انتظاراتی فراتر از اصلاحطلبی دارند.
خواستهایی که حتی ممکن است با بخشی از اندیشه اصلاحطلبی در تباین باشد. اصلا چه شده است که نامزد انتخاباتی سید محمد خاتمی رهبر اصلاحطلبان در انتخابات 96 همان نامزد مورد حمایت رقیب او یعنی علی اکبر ناطق نوری شده است. ماجرا این است که مردم به اصلاحطلبی اقبالی ندارند بلکه به این درجه از بلوغ سیاسی رسیدهاند که به این بیاندیشند که کدام جریان و نامزد انتخاباتی همپوشانی بیشتری با خواست آنان دارد. کما اینکه اصلاحطلبان سیاسی نیز به ائتلافی سیاسی با اصولگرایان اصیل و مطرود روی آوردهاند و تشکیل جبههای به نام اعتدال دادهاند. جبههای که شاید شعار واقعی آن این باشد: فقط یک کمی وضعمان را بهتر کنیم.
سید صادق روحانی/روزنامه نگار / @sadeghrohani
نظر شما