نوشته زیر روایت مواجهه دو وزیر پیشین آموزش و پرورش با پدیده تملق است. اولی محمدعلی نجفی که انتشار دو عکس از او در یک شماره نشریه آموزش و پرورش برآشفته اش می کند و سردبیر را می خواهد و از او درخواست می کند عکسش را چاپ نکنند و دومی وزیری که نقد یک مدیر با سابقه آموزش و پرورش بر رفتار متملقانه اطرافیان را بر نمی تابد و دستور به اخراج فرد منتقد می دهد

نوشته روز پنج شنبه دکتر مرتضی مجدفر در روزنامه بهار را می خواندم که نقد گونه ای بود بر مدیریت وزیر آموزش و پرورش قبلی، فردی که خود نماینده مردم در مجلس بود و قاعدتا باید تاب نقد و نظر دیگران را داشته باشد،اما محتسب مزاجی اش کار دست دیگران داد، به گونه ای که  به جای بوسه تحسین بر دستان منتقدی که خود از کارشناسان باتجربه و دانش آموزش و پرورش در سه دهه گذشته بود، به شکلی عجیب و زیر پوستی او را از کار بیکار کرد. این نوشته را در اینجا بخوانید به خصوص بخش هایی که مربوط به تلاش های مجدانه آقای وزیر و نهضت و جنبشی که در یک سال آخر عمر وزارتشان  به پا کرد برای کسب مقام علمی و داشتن کتاب و مقاله در کارنامه کاری خود.

آنچه ، اما  باعث نوشتن این یادداشت شد، این بخش ها نیست بلکه بخشی از یادداشت دوست خوب و همکار سال های نه چندان دورم در روزنامه همشهری، دکتر مرتضی مجدفر است. بخشی که ایشان در آن اشاره می کند به خاطر نوشتن یک یادداشت در نشریه ای دیگر، سردبیری یکی از نشریات رشد از دست داد. راستش در نوشتن آن یادداشت من سهمی جدی داشتم، چون خودم سفارشش را دادم. چرا که در روزنامه نشسته بودیم که ایشان وارد تحریریه شد و از اینور و آنور گفت تا  بحث رسید به دکتر محمدعلی نجفی که نمی دانم به چه دلیل به مقایسه ایشان و وزیر آموزش و پرورش جدید(آقای حاجی بابایی) رسید  و بیان خاطره ای که شد دستمایه سوژه ای برای نوشتن یک یادداشت .به آقای مجدفر گفتم  اگر برای شما مشکلی پیش می آید، تعریف کن خودم بنویسم، اما او که سرش همانند من روزنامه نگار برای این گونه سوژه ها درد می کرد، گفت نه! خودم می نویسم و برایت می فرستم. دلیل اصرار من بر نگارش آن سوژه این بود که شخصا حساسیت عجیب و غریبی به تملق و چاپلوسی دارم و معتقدم یکی از ضربات اساسی که به فرهنگ عمومی وارد می شود ، از ناحیه همین بادمجان دورقابچین ها و متملقان  و چاپلوسان است.

  چند دسته آدم ها هستند که اگر نقد نشوند به همان راهی خواهند رفت که پیشینیان رفتند. علاوه بر هنرمندان و افراد معروف و مشهور، سیاستمداران و مدیران ارشد هم در زمره این آدم ها هستند که به دلیل وجود اطرافیان چاپلوس و متملق و به قول امروزی ها پاچه خوار، فکر می کنند همه نظرات و رفتارهایشان درست است و نقد و خدشه ای بر آن وارد نیست. این جور آدمها هر جا هستند دور و برشان  شلوغ و پرازدحام است، نظرات و سخنانی که از دهان مبارکشان تراوش می کند همه گاه  صحیح ، دقیق و بی خدشه و خش است، خبرهایی که می دهند، بکر دست اول و تا نخورده و تازه  است،  و حتی  جوک و شوخی هایشان هر چند خُنک و بی مزه ، جالب و اسباب خنده و حتی قهقه  همه می شود و ... اما گاه پیش می آید که کودکی در میان این همه جمعیت فریاد بر می آورد که بابا! شاه برهنه است و لباسی به تن ندارد. مرتضی مجدفر از جمله همان مدیرانی بود که در آن نوشته نقش کودک را بازی کرد. نوشته را اواخر مهر برایم ارسال کرد و حتی گمان می کرد که ما در نگاه پنج شنبه نتوانیم منتشرش کنیم،اما همانند من، جماعتی که در نگاه پنج شنبه بودند، از سید علی میرفتاح عزیز تا عبدالجواد موسوی گرامی، فطرتا ضد پاچه خواری و تملق بودند و همانند فردی که پشه را در هوا نعل می کند، نوشته را قاپیدند و در صفحه سوم نشریه به عنوان مطلب نخست به چاپ رساندند. و فکر کنم همین ناپرهیزی ها( به زعم مدیریت اصلی نشریه نگاه پنج شنبه) بود که از بالا دستوری رسید که بساط تحریریه یا جمع کنید و متاسفانه نشریه ایه ای که اندک اندک در حال جان گرفتن بود  ، به بهانه دخل و خرج اما در اصل به دلیل زبان تند و بی محابا و سوژه های خوب مدتی تعطیل شد تا تحریریه قبلی حسابی زمین گیر و پراکنده شوند و بعد هم جای آن یک نشریه بی بو و خاصیت منتشر شد که بود و نبود آن همانند هزاران نشریه دیگر تفاوتی ندارد.

آن نوشته اواسط آبان منتشر شد و آقای مجدفر چند ماه بعد بیکار. چگونگی بیکاری اش را خود توضیح داده است.« مطلبی که در شماره 30 هفته‌نامه «نگاه پنجشنبه» (‌4‌ آبان‌91) نوشتم و در آن نوع برخورد دکتر نجفی (وزیر اسبق) و حاجی‌بابایی (وزیر وقت) را در چگونگی استفاده از هفته‌نامه دولتی نگاه رویدادهای آموزش‌وپرورش توضیح دادم....، به رغم شعار انتقادپذیر بودن دولت سابق و اعضای کابینه، برای من‌گران تمام شد و به دستور کسانی که هیچ‌وقت نامشان گفته نشد، از سردبیری رشد آموزش ابتدایی عزل شدم و کلیه سمت‌هایی که در مجلات رشد داشتم، از من گرفته شد.»

بعد از تحریر: این توضیح لازم است که کار آقای مجدفر در انعاس خبر دکتر نجفی را نمی توان تملق نام نهاد، چرا که او کار حرفه ای خود را کرد و  عکسی از چهره ای مهم در یک نهاد را در نشریه انعکاس داد .اما حرکت دکتر نجفی را باید تحسین کرد که می خواست به نوعی آب را از سرچشمه ببنند که بعدها اسباب دردسرهای بیشتری نشود.

  

«نگاه» و تفاوت درنوع نگاه

دکتر مرتضی مجدفر

 

داشتم یکی از شماره‌های اخیر هفته‌نامۀ «نگاه،به رویدادهای آموزش‌و‌پرورش» را ورق می‌زدم. این نشریه هر هفته در شمارگانی بالغ بر 160 هزار نسخه- تقریباً اندکی بیشتر از آمار تعداد مدرسه‌های کشور- از سوی روابط عمومی و دفتر وزارتی وزارت آموزش‌و‌پرورش منتشر و در سطح مدارس، ادارات و بخش‌های وابستۀ نهاد تعلیم‌و‌تربیت توزیع می‌شود. هدف نگاه، تبیین هدف‌ها و برنامه‌های بخش‌های گوناگون حوزۀ ستادی آموزش‌و‌پرورش و انعکاس فعالیت‌ها و تلاش‌های حوزه‌های اجرایی از سطوح مدرسه تا ادارات کل ستادی است.

همیشه نگاه را می‌بینم. ورق زدن همیشگی این نشریه ، چند دلیل دارد. نخست آن‌که از طریق نگاه تقریباً می‌توان با آخرین تغییر و تحولات در آموزش‌وپرورش اعم از تغییر مسئولان و مدیران و نیز تغییر در قوانین، مقررات، بخشنامه‌ها و دستورالعمل‌ها آگاه شد. هم‌چنین می‌توان دریافت مسئولان ارشد وزارتخانه،این روزها چه افاضاتی داشته‌اند و موضع‌گیری‌هایشان دربارۀ مسائل و پدیده‌های گوناگون آموزشی چیست. علاوه بر این می‌توان بعضی وقت‌ها پاسخ برخی از سؤالات  به‌ویژه پرسش‌هایی را که معلمان و مدیران دربارۀ مسایل مبتلابه روز مطرح می‌کنند، به نحوی در نگاه پیدا کرد. هرچند گاه یک بار برخی مقالات و نوشته‌های خواندنی هم در این نشریه به چشم می‌خورد. ولی آن‌چه باعث شده نگاه را همیشه، به‌ویژه بعد از مهرماه سال 1376 ببینم، علاقه‌ای است که درمن به واسطۀ سردبیری تقریباً دو ساله‌ام دراین هفته‌نامه ایجاد شده است.

در واپسین روزهای سال 74، از سوی آقای عموزاده‌خلیلی، که مدت‌ها مدیرکل روابط عمومی و نیز مدیرکل تربیت بدنی وزارت آموزش‌وپرورش بود، برای سروسامان دادن به وضعیت نگاه به همکاری فرا خوانده شدم. فریدون عموزاده‌خلیلی، نویسندۀ شناخته شدۀ کودک و نوجوان و روزنامه‌نگار معروف، روزی در منزل برادرش نسخه‌ای از نگاه را دیده و به او معترض شده بود که چرا نشریه‌ای  با این شمارگان بالا، از لحاظ ظاهری و صفحه‌آرایی و نیز شیوۀ تنظیم اخبار و مطالب چنین آشفته است. برادر فریدون به او گفته بود:« ما درمجموعۀ آموزش‌و‌پرورش، روزنامه‌نگاری را که بتواند این نشریه را به شکلی آبرومند منتشر کند، نمی‌شناسیم. اگر کسی را می‌شناسی، معرفی کن.»

آن موقع نگاه ماهنامه بود و در هشت صفحه با کاغذ سفید براق که اغلب از نوع 110 و 130 گرمی و غیرمتناسب با یک نشریۀ خبری بود، منتشر می‌شد. همان‌طور که عموزادۀروابط عمومی گفته بود، نگاه آن سال‌ها، اصلاً شایستۀ سازمانی مانند آموزش‌و‌پرورش نبود و بیشتر به بولتن خبری سازمانی با 30-40 نفر کارمند شبیه بود که از سوی گروهی غیرحرفه‌ای منتشر می‌شود.

فریدون، مرا به همراه چند نفر دیگر که هم آموزشی‌و پرورشی و هم روزنامه‌نگار بودیم، به برادرش معرفی کرد و او از قرار پس از گفت‌و‌گو با همۀ ما ،از من خواست که برای تحول نگاه برنامه‌ای بنویسیم و خودم نیز سردبیری کار را برعهده بگیرم.

برنامه را نوشتم و پس از رایزنی و تصویب، 3-4 نفر از روزنامه‌نگاران زبده و 2 نفر از صفحه‌آراهای حرفه‌ای آن سال‌ها را که عمدتاً صفحات را دستی می‌بستند، به همکاری فرا خواندم. هم‌چنین از عموزاده‌خلیلی خواستم شکل انتشار نگاه را از ماهنامه به هفته‌نامه تبدیل کنیم. مخالف نبود، ولی می‌گفت نمی‌توانید مطالبش را تأمین کنید و مجبور می‌شوید به اخبار و مطالب درجه 2 -3راضی شوید. با این همه، من با استدلال این‌که در نهاد گسترده‌ای مثل آموزش‌و پرورش، به‌طور قطع ما آن‌قدر مسئله، خبر، گزارش و گفت‌و‌گو می‌توانیم مهیا کنیم که حتی می‌شود روزنامۀ آموزشی هم منتشر کرد، او را مجاب کردم که اجازه دهد به صورت هفته‌نامه منتشر شویم.

آن سال‌ها من معاون آموزشی منطقۀ 16 تهران بودم و هم‌زمان دبیر گروه علمیفرهنگی و در مقطعی توأمان دبیر گروه‌های علمی فرهنگی و هنری روزنامۀ همشهری بودم. من نگاه را با کمک آن روزنامه‌نگاران حرفه‌ای و مسئولان روابط عمومی ادارات‌کل استانها و ادارات منطقه‌ای آموزش‌وپرورش منتشر می‌کردم. هفته‌ای یک روز صبح‌ها و دو روز عصرها- که یکی از این دو روز، موقع صفحه‌آرایی بود- به محل وزارت آموزش‌وپرورش و دفتر نگاه واقع در خیابان سی تیر (که اکنون این ساختمان چند طبقه‌ای به طور کامل به بیمارستان سینا تحویل داده شده است) می‌رفتم و کارهای نشریه را انجام می‌دادم. البته 2-3 نفری از کارمندان مقیم اداره‌کل روابط عمومی وزارت آموزش‌وپرورش هم به ما کمک می‌کردند که خدمات آن‌ها، به‌ویژه در زمینۀ ارتباط‌گیری با استان‌ها و شهرستان‌ها بسیار ستودنی بود.

پس از موافقت عموزادۀ دست‌به‌کار شدیم و شمارۀ اول دورۀ جدید (77 پیاپی) را در 8 صفحۀ تمام‌رنگی، با مطالب و اخبار متنوع و با قید هفتگی‌بودن منتشر کردیم. مهم‌ترین مشکل ما در چند شمارۀ اول، خبرهایی بود که از استان‌ها به دست‌مان می‌رسید. آن‌ها عادت کرده بودند، هر خبری که به نگاه می‌فرستند، چاپ شود. ولی ما قاعده‌ای تعیین کرده و گفته بودیم خبر، اگر نکتۀ خاص و جدیدی نداشته باشد، چاپش نمی‌کنیم. برای نمونه من جلسۀ مدیران را مثال می‌زدم و می‌گفتم اگر قرار باشد خبر برگزاری جلسۀ مدیران شهرستان‌ها و مناطق را چاپ کنیم، باید 700 تا خبر یک‌شکل منتشر شود، مگر آن‌که نوآوری یا تفاوتی در برگزاری این خبر باشد که در خبر سایر شهرستان‌ها موجود نیست. برای این کار مثال معروف کلاس‌های خبر در روزنامه‌نگاری را یادآوری می‌کردم: «این‌که خبری چاپ کنیم مبنی بر این‌که «سگی، مردی را گاز گرفت»، به هیچ‌ روی نشانگر تازگی نیست. وظیفۀ ذاتی اغلب سگ‌ها این است که گاز بگیرند. ولی اگر مردی، سگی را گاز بگیرد! این یک اتفاق نادر است و می‌توان خبرش را با آب‌وتاب چاپ کرد.»

دو شماره، یعنی 77 و 78 را منتشر نکرده بودیم که عموزاده‌خلیلی، از روابط عمومی وزارتخانه رفت. البته او به واسطۀ انتشار دورۀ جدید نگاه، از سمتش برکنار نشد و از قرار مدت‌ها بود برای رفتن برنامه‌ریزی کرده بود.

با آمدن مدیرکل جدید که به طور طبیعی و اداری مدیرمسئول جدید نگاه هم محسوب می‌شد، تفاوت چندانی در کار ما ایجاد نشد و کماکان با تأکید علیرضا حاجیان‌زاده، به کار ادامه دادیم و البته هفته‌نامه شدنمان هم تضمین شد.

حضور من و همکارانم در نگاه تا پایان دورۀ وزارت دکتر محمدعلی نجفی ادامه پیدا کرد .البته در ماه اول وزارتحسین مظفر هم، هنوز آماده‌سازی محتوایی و سردبیری نگاه بر عهدۀ من بود تا آن‌که با انتخاب روح‌اله میرزایی به سمت مدیرکلی روابط عمومی وزارت آموزش‌وپرورش و استدلال او مبنی بر این‌که بهتر است نگاه در داخل وزارتخانه و با بهره‌گیری از توان کارمندان روابط عمومی منتشر شود، ارتباط من و دوستانم با حوزۀ رسانه‌ای آموزش‌وپرورش قطع شد. این زمان، مهرماه 1376 بود، نگاه به شمارۀ 113 رسیده بود و به صورت هفتگی منتشر می‌شد.

این همه را که گفتم، از آن سبب نبود که تاریخچۀ یک هفته‌نامه را در مقطعی خاص از زمان بازگو کنم، بلکه بازگشتی است که می‌خواهم به سطر اول یادداشت خود داشته باشم و آن، انگیزه‌ای است که دیدن یکی از شماره‌های اخیر نگاه در من ایجاد و وادارم کرد همین شماره را با یکی از شماره‌های دورۀ سردبیری خودم مقایسه کنم. البته با توضیح من متوجه خواهید شد که این تفاوت، صرفاً به عملکرد سردبیران امروز و دیروز نگاه ارتباط ندارد و ماجرا، ماجرای دیگری است.

گفتم که در هنگام سردبیری نگاه، من رسماً در منطقۀ 16 تهران کار می‌کردم و تنها بعد از ساعت 5/2 که وقت تعطیلی ادارات منطقه ای بود، به وزارتخانه و دفتر نگاه سر می‌زدم. یکی از روزها، که تنها دو روز از انتشار یکی از شماره‌های جدید می‌گذشت، به دفتر روابط عمومی وزارت آموزش‌وپرورش رفتم. رئیس‌دفتر مدیرکل که به نوعی رابط ما با مدیرمسئول بود، با شتاب به من گفت: «هرچه سریع‌تر برو به دفتر آقای نجفی!» به غیر از دکتر نجفیِ وزیر، نجفی دیگری هم در آن حوزه کار می‌کرد که انسان بسیار شریف، فعال و دنیادیده ای  بود. او که مسئول ستاد مدرسه‌سازی وزارتخانه بود، برای انتشار اخبار خیرین مدرسه‌ساز خیلی با نگاه در ارتباط بود و با حسن همکاری وی، همیشه خبرهایی از ساخت‌وسازهای جدید و تلاشهای خیرین را در نشریه منتشر می‌کردیم. من که انتظار نداشتم، نجفی وزیر با من کاری داشته باشد، گفتم: «باشه. کارهایم که تمام شد، حتماً می‌روم پیش آقای نجفی.»

رئیس‌دفتر مدیرکل با عصبانیت گفت: «از صبح تا حالا سه بار از دفتر وزیر تماس گرفته‌اند و با تو کار دارند، آن وقت تو می‌گویی هر وقت کارم تمام شد می‌روم پیش نجفی... زود باش برو طبقۀ دهم.»

یکه خوردم و بلافاصله به دفتر وزیر رفتم. از قرار وزیر در آن ساعت عصرگاهی، هیچ جلسه‌ای نداشت. بلافاصله هماهنگی‌ها انجام شد و من وارد دفتر وزیر شدم. دکتر نجفی همان جا پشت میزش ایستاد و با من خوش‌وبش ملایمی کرد و بدون آن‌که فرصتی برای حرکت به طرف او، دست دادن و حتی نشستن داشته باشم، گفت: «در این شمارۀ آخری دو تا عکس از من چاپ کرده‌اید. لطفاً نکنید از این کارها. این نشریه اسمش نگاه به رویدادهای آموزش‌وپرورش است، نه نگاه به محمدعلی نجفی. فکر نکنید که با این کارها دارید به من خدمت می‌کنید.» و بعد بی‌درنگ خداحافظی کرد، نشست و به کارهایش مشغول شد.

از دفتر وزیر بیرون آمدم و تا آخرین شماره‌ای که سردبیر نگاه بودم، سعی کردم خواستۀ دکتر نجفی را عملی کنم؛ تا آن‌که همین چند روز پیش که داشتم یکی از آخرین شماره‌های نگاه را تورق می‌کردم با شوکی عجیب روبه‌رو شدم: در نگاهی که من داشتم به آن نگاه می‌کردم، فقط 17 عکس از وزیر چاپ شده بود: پرسنلی، در حال صحبت، نشسته، ایستاده پشت تریبون، در حال بازدید، در حال دست دادن با یکی و از همه جالب‌تر در تصویر چاپ‌شدۀ روی مجله‌ای که یکی از دانش‌آموزان در دست داشت. خودم به قصد، شماره‌ای از نگاه را که مرا غافلگیر کرد، ذکر نمی‌کنم؛ چرا که در همۀ نگاه‌های دیگر این روزها هم، شما عکس‌های جورواجور وزیر را می‌بینید، اگر در همۀ صفحات هم نباشد، لااقل در بیش از نیمی از آن‌ها.

می‌بینید که یک ورق زدن ساده، آدم را به چه جاهایی که نمی‌کشاند: از مرور بخشی از تاریخچۀ یک نشریه تا یافتن نکته‌هایی که شاید بیانشان مشکلی را حل‌وفصل نکند. از این رو بیایید تا کار به جاهای باریک نکشیده است، از تورق نگاه و هر نشریۀ دیگری خودداری کنیم .چون هم تورق از لحاظ نگارشی کلمه غلطی است- اگر نوشته من ویراستاری زبده داشت، حتماً این تورق را عوض می کرد- و هم زمانه در حال دگرگونی است. پس بپذیریم همۀ نشریات سال‌های اخیر، بهتر و حرفه‌ای‌تر از قدیمی‌ها عمل می‌کنند.

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 311841

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
2 + 1 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 18
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • پدرام IR ۰۳:۵۵ - ۱۳۹۲/۰۶/۱۶
    5 8
    متاسفانه فراوان می بینم کسانی را که مدعی ابوذر و مالک هستند ولی در عمل طلحه و زبیر.
  • ناشناس A1 ۰۴:۱۳ - ۱۳۹۲/۰۶/۱۶
    11 2
    سری به سایت دانشگاه تربیت مدرس بزنید .روزی نیست که عکس رئیس دانشگاه روی صفحه اول آن نباشد. روابط عمومی ها عادت کرده اند و البته نانشان در همین کارها است ....
  • رضامند IR ۰۴:۱۶ - ۱۳۹۲/۰۶/۱۶
    15 3
    خدا آقای دکتر نجفی و نیز آقای مجدفر را بر این منش پایدار کند. صد حیف که مجلس (که از قضا آقای وزیر اخیر از آنجا به وزارت آمد) آقای نجفی را برای وزارت شایسته ندانست! صد افسوس!
  • احمد IR ۰۴:۱۷ - ۱۳۹۲/۰۶/۱۶
    10 3
    دولت مردان نهم و دهم هيچ كدام تحمل نقد رو نداشتن و برعكس از تعريف خوششان مي اومد
  • معلم A1 ۰۴:۲۳ - ۱۳۹۲/۰۶/۱۶
    16 2
    پارسال من در دبیرستان تیزهوشان بودم و از عملکرد مدیر و نماینده سمپاد در استان گله و انتقاد کردم که چرا فعالیتهای علمی در اولویت چندم است و اولویت اول این مدارس فقط نمایش و تبلیغات است .امسال به در خواست مدیر مدرسه به یکی از مدارس عادی منتقل شدم. کسانی در این مدارس هستند که نمونه بارز چاپلوسی و تملق هستند و سالها ست که اولیا ودانش آموزان از عملکرد آنها ناراضی هستند ولی هر سال تشویقی از اداره کل میگیرند!!
  • بی نام A1 ۰۴:۵۸ - ۱۳۹۲/۰۶/۱۶
    13 8
    ای کاش آقای مختاباد، شما هم شهامتش را داشتی و تخلف های تعاونی مسکن روزنامه نگاران را در 8 سال گذشته می نوشتی. یقینا شما از همه چیزش خبر داری! به راستی چند روزنامه نگار از این طریق خانه دار شده اند؟
    • هوشنگ US ۰۶:۳۹ - ۱۳۹۲/۰۶/۱۸
      8 6
      هر زمان شما یی که داری سوال می کنی شهامت پیدا کردی و اسم واقعی ات را نوشتی ، حرف های بی سند و مدرک و مفتت را پشت عنوان بی نام پنهان نکردی ،ایشان هم این شهامت را پیدا می کنند که به شما جواب دهند.
  • امین A1 ۰۵:۰۳ - ۱۳۹۲/۰۶/۱۶
    2 1
    مشخص است است که تو چقدر از پاچه خواری بیزاری!تملق اونهایی که باهاشون رابطه مرید ومرادی دارید یک امرثواب است ولی اگه از کسی خوشتون نیاد تملق نسبت به او گناهی نابخشودنی است بینی وبین اله انصاف داشته باشید وآخرت خودتون برای دنیای کسی خراب نکنید البته اگر گوش شنوایی باشد
  • معلم IR ۰۵:۰۹ - ۱۳۹۲/۰۶/۱۶
    12 2
    سلام خیلی خوب بود و جالب. من از کارهای هر دو وزیر و فعالیت هایشان رضایت دارم . همیشه از انتقادهای ابکی بدم می آید. اما این انتقاد نمونه ی عملی است. نمونه های عملی یک تجربه بیشتر می تواند اطلاع رسانی کند. و عملا انتقاد سازنده ای داشته باشد. آقای دکتر مجدفر یادم نرفته که در یکی از شماره های رشد معلم درباره ی بازنشستگی پیش از موعد و ناراحتی های تان درباره ی بازنشستگی عده ای از با تجربه های آموزش و پرورش نوشتید و انتقادتان کارگر افتاد و این رویه عوض شد. فقط در این مورد امیدوارم قبل از نوشتن به سردبیر نشریه یا خود وزیر انتقاد کرده باشید. همکارفرهنگی شما از استان سمنان
  • بهروزی ازسوید. IR ۰۵:۱۰ - ۱۳۹۲/۰۶/۱۶
    0 1
    برادر مختاباد چقدر در لابلای گفته دیگران و طرح موضوع از دیگران خودتون رو طرح میکنید. یبار دیگه وبلاگ شخصیتان را مرور کنید چقدر از خودتون متشکرید!!!!!! از این حرفها هم نزنید بشما نمیاد.بزارید سیاستمدارا کارخودشونو بکنن.شاید شما هم مثل اخوی احساس تکلیف کردین سیاستمدار شین؟!! میدانم این مطلب را نمیگذارید و نفوظ دارید درخبرآنلاین که همه دوستش دارن...نمیدونم تو ایران چرا اینجوریه که همه میخوان همه فن حریف باشن!!!؟؟؟
  • بی نام IR ۰۵:۱۷ - ۱۳۹۲/۰۶/۱۶
    10 6
    اصول گراها قدرت میخوان به هر قیمت
  • حسین 2007 IR ۰۶:۰۸ - ۱۳۹۲/۰۶/۱۶
    10 5
    میان ماه من تا ماه گردون...
  • آريان A1 ۱۷:۴۹ - ۱۳۹۲/۰۶/۱۶
    9 9
    آقاي مختاباد دكتر نجفي مثل همه نقاط قوت و ضعف دارد. شما چرا همواره در نوشته مائتان يا سفيد يا سياه ميبينيد؟! بد نيست اندكي معتدل بشوىد.
  • معلم IR ۰۷:۲۵ - ۱۳۹۲/۰۶/۲۰
    6 5
    ایشان یک مدیرمستبد واز خود راضی بودباتکبرتمام حرف میزد
  • بی نام IR ۱۳:۳۷ - ۱۳۹۲/۰۶/۲۳
    9 5
    مجلسیان به همین دلیل روحیه ازادمنشانه اقای نجفی که نه تملق کسی را می خواهد ونه بخاطر منافع شخصی تملق کسی را می کند به اورای ندادند .انها عاشق شخصیتهایی چون حاج بابایی هستند .
  • فاطمه IR ۰۷:۵۴ - ۱۳۹۲/۰۷/۰۲
    2 1
    برادرم دوسال سربازمعلم بودالان بامعدل بالا دررشته مهندسی عمران بیکارهست پدرم بازنشسته آموزش وپرورش یه فکری کنید
  • رند تبریزی IR ۰۳:۳۹ - ۱۳۹۲/۰۷/۱۲
    2 0
    باید در شیوه کار روابط عمومی ها تجدید نظر کرد بد نیست این نوع نگاه تملق گونه را در سایت دانشگاه فرهنگیان هم ببینید
  • دبیرسردشتی IR ۰۷:۲۵ - ۱۳۹۲/۰۷/۱۴
    3 0
    سلام شماازعکس وزیرگلایه دارید. اگرسری به سایت آموزش وپرورش شهرستان سردشت ازتوابع استان آذربایجان غربی بزنید همه اش عکس مدیرآ.پ آقای قادرعثمانی وسخنان ایشان است. برای آنکه ببینیدآموزش وپرورش سردشت به چه ویرانه ای تبدیل شده حتما سری به سایت بزنید!!!