۰ نفر
۲۲ آذر ۱۳۸۷ - ۱۳:۵۵

گزارشی متفاوت از کنسرت موفق رضا صادقی در جشنواره بیست و چهارم موسیقی فجر

آرش نصیری: فکر کردیم دیر کردهایم که ساعت یک ربع مانده به نه شب رسیدهایم دم در تالار وزارت کشور. گفتیم تا بخواهیم وارد تالار بشویم بیشتر از یک ربع طول میکشد و همین طور هم شد. معلوم بود که تا ساعت 9:30 هم برنامه شروع نخواهد شد.
آقای خوش برورویی که در اتاق اول طبقه چهارم تالار وحدت معرفینامه ورود به کنسرت را صادر میکرد گفته بود که فقط سینفر به تالار معرفی میشوند. حالا برای این تعداد آدم و البته دیگرانی که معرفی میشوند یک ورودی مجزا گذاشتهاند. ورودی که نه. جلوی در همراه با انبوه جمعیت با فشار وارد شدیم. از راهروی کوتاه گذشتیم، میلههای توی حیاط را دور زدیم و رسیدیم به جایی که یک نفر میگفت خبرنگار از آن طرف و بنابراین از زیر طناب گذشتیم و رسیدیم به آقای محترمی که بعد از کلی بررسی و وارسی گفت: «بروید بالکن، قسمت آی».
خوبیاش این‌جاست که «آی» با معنیترین حرف از حروف انگلیسی است؛ «آی».

فقط بیست دقیقه عکاسی!
یکی از مطرحترین عکاسان مطبوعات هم با ما رسیده است. او کارت نشان میدهد و طرف تحویل میگیرد اما میگوید بیست دقیقه بعد از شروع باید سالن را ترک کند. تصور کنید اگر اتفاق خاص تصویری بعد از بیست دقیقه بیفتد چه خواهد شد. ضمن این‌که گفتن این جمله که بعد از 20 دقیقه حتماً باید سالن را ترک کنید، اصلاً محترمانه به نظر نمیرسد؛ آن هم به عکاسی با این سابقه و اعتبار.

بیست و پنج دقیقه بعد از ساعت 9 مشکیپوشان میآیند و در محلهای مربوط مستقر میشوند. بوی این میآید که امشب کنسرت اقلاً مثل دیشب با یک ساعت تأخیر شروع نمیشود و همین طور هم شد.

بعد از آمدن گروه،یک فرش میآورند درست آن وسط پهن میکنند. میشد این کار را قبلاً هم کرد اما حالا این اتفاق افتاده و احتمالاً جایی است که قرار است رضا صادقی بایستد. با همان دو عصا و لباس مشکی و شالهای سیاه و سفید. این بار، رنگ سفید هم به مجموعه لباسها و وسایل همراه رضا صادقی اضافه شده. یکی به نفع آن‌هایی که میگویند مشکی پوشی دیگر کافی است!

بعد از دو سال دوری
بخش اول آهنگ نواخته میشود، چراغها خاموش میشوند و چراغ صحنه هم و بعد که روشن میشود رضا صادقی آمده است و شروع میکند: «داشتم فراموشت میکردم اما تا صدات رسید به گوشم من کم آوردم» گویا اسم آهنگ هم «فراموش» است. در کتابچهای که از جشنواره در دست ماست، این را نوشتهاند. معلوم است که دستپاچه است. این را بعداً خودش میگوید. وقتی که این جمله را بر زبان میآورد که بعد از دو سال آمده است روی صحنه. وسط آهنگ هم تشکر میکند از مردم که آمدهاند. آهنگ که شروع میشود چراغها همچنان روشن هستند. فقط چراغهای روی صحنه کمی روشنتر است. کل سالن روشن است بدون هیچ گونه نورپردازی. رقص نور و این حرفها که هیچ، حداقل میشد نور سالن کم باشد و صحنه برجستهتر دیده شود اما پرسوجو که میکنیم معلوم میشود دستور ارشاد است که نورپردازی نباشد. این هم از آن تناقضات عجیب است.

دو آهنگ ایستاده و ده ثانیه پایانناپذیر
آهنگ که تمام میشود رضا صادقی کلی تشکر میکند و یک جمله از مقام معظم رهبری را میگوید: «اندیشهای که در قالب هنر نگنجد، ماندنی نیست». بعد میگوید بعد از دو سال اجرا نکردن کمی دستپاچهام. آهنگ اول را ایستاده خواند. میگوید این‌قدر خوشحالم که میخواهم آهنگ بعدی را هم ایستاده بخوانم و میخواند. معلوم است که هنوز دستپاچه است. وسط آهنگ هی جابهجا بلند بلند خدا را شکر میکند. بعد از آهنگ دوم از مسئولان تشکر میکند که موسیقی پاپ را به جشنواره راه دادهاند. بعد میگوید «خیلیها جون دادند که ما جون بگیریم». بعد میگوید که دلم میخواست مادرم هم این‌جا باشد. بعد پدرش را هم میگوید و از همه میخواهد که بایستند و به افتخار کلیه پدر و مادرها ده ثانیه تمام دست بزنند. وسط کار دارند صندلیاش را آماده میکنند که بنشیند. برای این کار هم اجازه میگیرد و وسط این ماجرا میگوید که ده ثانیه نشده است.

محبوبترین خواننده 
بگذریم که رضا صادقی از اول کمی فالش میخواند و هنوز هم دارد میخواند که رسیده است به آهنگ سوم اما خوشبختانه رفتهرفته بهتر میشود. در واقع هر چه میگذرد، صدایش بازتر میشود و راحتتر میخواند. شاید اول کار، کمی استرس هم چاشنی کار شده بود. رفته رفته بهتر شدن البته به این منجر نمیشود که اصلاً فالش نخواند، میخواند و تشویق میشود. فالش و غیرفالش رضا صادقی،رضا صادقی است و به نظر میرسد که او یکی از مؤلفههای اصلی و واقعی پاپ ایرانی است. نه آن‌که منظور این باشد که او بهترین است یا هر چیز دیگر. گو این‌که او یکی از بهترینهای این عرصه شده است و محبوبترین اما منظور این است که او یکی از مهمترین مؤلفههای موسیقی پاپ امروزی ایران است. برای این هم چند دلیل مهم دارم. از جمله این همه اشتیاق و این همه همراهی با او در حال اجرای ترانههایش.

آب معدنیهای علاقهمندان
برای آهنگ بعدی باز هم خدا را شکر میکند. اولش توضیح میدهد که وقتی ساخت این آهنگ تمام شد خیلی خدا را شکر کرد که توانسته است این‌قدر صمیمی تمامش کند و بعد میگوید تا میخواهد آن را بخواند اما اگر یکی از بزرگواران یکی لیوان آب به او بدهد، میتواند بخواند. همان‌طوری که انتظار میرفت از روی صحنه اقدامی صورت نمیگیرد و از پایین چند نفر آب معدنی میرسانند به خواننده محبوبشان؛ چند کودک دوستدار صادقی که صحنه جالبی را خلق میکنند. از وقتی که میخواند راحت است. وسط آهنگها نوازندهها را تشویق میکند. مثلاً به یک باره میگوید: «به افتخار ایمان جعفری». منظور این است که در بین آهنگ و وسط آن دست نزدنها،جمعیت خوشحال دستزدنشان را شدیدتر کند برای ایمان خان که به زیبایی ساکسیفون میزند

بیتو لحظه حرمتی نداره
بعد بلافاصله میگوید: «به جون تو که بیتو از نفس سیر میشم». همین طور میخواند: «نگران حال و روزم بیشتر از خود منی». بندهای معروفش را چند بار تکرار میکند و یک بخش از آن را میگوید و بقیه را مردم میگویند. چندین بار تکرار میکند و مردم تکرار و بعد یک دفعه میگوید: «ارکستر نزنه» و مردم میخوانند «میدونی با تو پرم از شعر و ستاره/ میدونی بیتو لحظه حرمتی نداره» مردم چندین بار تکرار میکنند و او آن‌جا میدانداری میکند. روی صحنه واقعاً شومن است. صدایش حس دارد. شعرهایش که بر خلاف اکثر خوانندهها اکثرش را خودش گفته با زبان ساده و دلنشین است. ساده و صمیمی و مردمی و مردمی همان تعبیری است که خیلیها به جای عبارت موسیقی پاپ به کار میبرند.

جواد رضویان نرسیده بود
اسم بعضی هنرپیشهها را میگوید که آمدهاند. اول شراره رخام را اسم میبرد بعد خانواده الناز شاکردوست را و بعد جواد رضویان را اما فکر میکند که گویا نیامده است. و گفت که قول داده است بیاید. بعد میگوید استاد خودم، سرور گرامی امین تارخ که قرار بوده بیاید اما گویا نیامده و عنوان میکند که تارخ یکی از اصلیترین مشوقهایش برای خوانندگی بوده و بعد از آن «دلم برات تنگ شده جونم» را میخواند و «من میخوام بگم عاشقت هستم»‌ و مردم هم خط به خط را با او میخوانند. انگار نه انگار که رضا صادقی دو سال کنسرت نداده است و حالا هم به موهبت جشنواره و حضور شخص استاد کامبیز روشنروان اجازه یافته است روی صحنه باشد. روشنروان گویا اواسط برنامه آمده و آن‌جا نشسته و دست میزند. قطعاً او کیفیت را تشخیص میدهد اما این احتمالاً و حتماً چیزی نیست که اهمیت داشته باشد. مردم میآیند شاد باشند، اگر عاشق هستند عاشقتر شوند، اگر بنشینند مهربان باشند، لبخند بزنند و اگر میتوانند آهنگی را از حفظ بخوانند، بخوانند. انرژی بگیرند و انرژی بدهند برای خوانندهمحبوبشان دست بزنند که حالا یک جوان سیاهپوش تپل است که اگر قرار بود او را با معیارهای خوانندههای رنگ و وارنگ ژیگولوی موسیقی پاپ بسنجیم در هیچ کجایش جایی ندارد اما او اصلیترین معیار یک خواننده اصیل پاپ ایرانی را دارد؛ صمیمی و ساده است و روی صحنه آنقدر راحت مهربان و بیریاست که به دل مینشیند. مثل خوانندگان قدیمی موسیقی پاپ. جهانی و ایرانی. نه زیر ابرویی و نه هیچ زرق و برق دیگری. مشکل لباس را هم که حل کرده است و حالا گروهش هم مشکی پوشیدهاند و اسمشان شده است مشکیپوشان. راحت میگوید که پرسپولیسی است و از علیرضا منصوریان استقلالی میگوید که در سالن است. اسم مهناز افشار را هم میآورد که نیامده است. حرف زدنش شیرین است و خودش وقتی فهمیده است زیاد حرف زده، عذرخواهی میکند و بعد میگوید کمی «عقدهای شدهام از بس روی صحنه حرف نزدهام». 

چراغا چراغا
حسینخانی میآید روی صحنه چیزی در گوشش میگوید و میرود. حسینخانی مدیر برنامههای این خواننده است و همه میفهمند که تذکر داده اما رضا از او هم تشکر میکند. مردم گویا کمکم متوجه چیزی شدهاند. داد میزنند «چراغا، چراغا، چراغا، چراغا». رضا صادقی اول خودش را به نشنیدن میزند اما بلافاصله میگوید: «من گفتم که چراغا را روشن کنند تا شما را بهتر ببینم. دلم براتون تنگ شده بود».

وایسا دنیا در تاپ تن
بندری میخواند و تقاضا میکند دوستان سر جای خود بنشینند. دلیلش هم قانعکننده است: «این را گفتم تا کاری کنید که یک بار دیگر هم همدیگر را ببینیم». آهنگ بندریاش به لهجه جنوبی است و بعد از آن «به همین سادگی رفتی. بیخداحافظ عزیزم» را میخواند و بعد «وایسا دنیا» را میخواند. اول آن طبق معمول صحبت میکند از این‌که همه فکر میکنند این آهنگ یک آهنگ ناامیدکننده است اما او این را خوانده و به دنیای بد گفته که بایستد تا او از آن پیاده شود و از همه قول میگیرد که دنیای بد را ترک کنند و وارد یک دنیای بهتر پر از خدا شوند. توجیهاش توجیه شیرینی است. هم ارشادپسند و هم معقول و امروزی. ساده و دوستداشتنی اما آن آهنگ چیز دیگری است و به زغم نگارنده یکی از ده آهنگ برتر موسیقی پاپ بعد از انقلاب. همه چیزش خوب است: شعرش، ملودیاش و همخوانی شعر و کلام و در آخر اجرا. خودش این را میداند که این آهنگ هیت او برای مردم مهم است و علاوه بر مخاطبان عادی، مخاطبان جدی موسیقی را به توجه وا میدارد. خوب و خوش اجرایش میکند و بعد برای اینکه تعادل برقرار کند و اثر این کار خوب را کم کند میروند پیانو هم میزند. بابک ایمانی را هم صدا میکند که با او ویولن بزند. ویولن خوب است و پیانو چیزی به جز یک آکورد ساده نیست. گویا برای مد رفته است که پیانو بزند و این تنها نقطه منفی برنامه اوست. گروه، خوب و حرفهای هستند و علی ثابت هم هست که پیانو بزند اما معلوم نیست چرا لازم دیده که پیانو بزند. گروه به جز ایمان جعفری رفتهاند آن پایین ایستادهاند. ایمان خان سر جای خود مانده.

به یاد همشهریاش؛ ناصریا
 سه آهنگ را با پیانو میخواند و گروه را صدا میکند که دوباره برگردند روی صحنه و این بار همه را معرفی میکند میگوید بیشترشان در گروه ناصر عبداللهی بودند قبل از آن از ناصر عبداللهی یاد کرده است که آخرین کنسرت او هم یک شب بعد از عید قربان بود و حالا به یاد داد، گروه «ناصریا» را میزنند و او میخواند. و آهنگهای دیگر از خودش و آهنگهای دیگر و مردم با او میخوانند.

بد اخلاقی نماینده ارشاد
مردم این خواننده جوان تپل را دوست دارند که دوستداشتنی است. ساده و صمیمی است و اصرار ندارد که شهرستانی نباشد. شعرهایش از دلش برآمدهاند و گویی که روی صحنه کمی فالش هم میخواند اما آنقدر با احساس هست که این چیزها به چشم نیاید. مثل معلول بودنش که اصلاً به چشم نمیآید حتی وقتی با دو عصا زیر بغل رو به روی میکروفون میایستد و میخواند. ما هم در بالکن قسمت «آی» نشستهایم و خوبیاش این است که حرف «I» در انگلیسی معنی قشنگی در فارسی دارد و جایش هم در بالکنهای سالن بزرگ وزارت کشور، جای بدی نیست؛ درست کنار دست مسئولین نور و صدا نشستهایم و از آن بین حسن اردستانی شناختهشدهتر است. همه چیز خوب است و بدی قضیه این است که نماینده ارشاد نمیداند خبرنگاران در قسمت «آی» نشستهاند؛ با چهرهای برافروخته میآید و به شکلی توهینآمیز به دو عکاس که قانون «بیستدقیقه‌» را رعایت نکردهاند میگوید: «بیرون! بیرون! مگه نگفتم فقط بیست دقیقه» و با دست یکیشان را هل میدهد. نه آنقدر که عکاس مربوطه بیافتد اما هل میهد. بعد با همان چهره برافروخته رو به آقای اردستانی میگوید: «آقا جان، مگر نمیدانی نور ما تخت است؟! تخت تخت! چرا سالن را تاریک کردی؟» و حسن دارد توضیح میدهد که نمیخواسته وقتی رضا با عصا میآید روی صحنه مردم ببینندش. آقای نماینده ارشاد نمیگوید مردم رضا صادقی را باعصا و بیعصا دوست دارند. میگوید: «تخت آقا، تخت» و میرود. در قسمت A بالکن باز میشود و جمعی از مدیران موسیقی ارشاد و برگزارکنندگان جشنواره میآیند. آقایان ایمانی خوشخو، احمدی و بابک رضایی آمدهاند و همان جا سرپا ایستادهاند به تماشای هنرنمایی این جوان مهربان جنوبی. کسی به رضا صادقی خبر نمیدهد که از این حضور تشکر کند. او بعد از دو سال دور بودن از صحنه آنقدر خوشحال است که از خیلی از آن‌ها که نیامدهاند تشکر کرده است چه برسد به این عالی مقامان دستاندرکار. آن‌ها بعد از جشنواره هم چشم در چشم میشوند. حتماً. امیدواریم همه چیز برای همه طرفها خوب پیش برود.

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 849

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
7 + 3 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 2
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • شيدا IR ۱۰:۵۱ - ۱۳۸۷/۰۹/۲۷
    18 1
    ممنون از اين گزارش بسيار خوب و پر جزئيات
  • مشکی پوش IR ۰۷:۰۴ - ۱۳۸۷/۰۹/۳۰
    18 1
    salam shoma reza sadeghi hichvaght falsh nakhonde va nemikhone,aslan mage shoma kar shenasi! www.meshkipoosh.com site havadarane reza sadeghi