۰ نفر
۱۲ بهمن ۱۳۸۷ - ۱۴:۵۲

ساسان گلفر

سینمای آلمان

روز نهم                       

نیروی پیش‌برنده این درام هوشمندانه، از یک سو کشمکشی میان دو شخصیت قدرتمند است و از سوی دیگر کشمکش درونی هر یک از این دو با خودشان. هنری کرمر (اولریش ماتس)، کشیش کاتولیک، یکی از سه‌هزار روحانی محکوم به کار اجباری در اردوگاه داخائو، از بازداشتگاه می‌گریزد و در اولین روز بازگشت به زادگاهش لوکزامبورگ دستگیر می‌شود. گبهارت (اگست دیل) افسر گشتاپو، او را نُه روز آزاد می‌گذارد تا در این مدت سر اسقف کلیسای لوکزامبورگ را که حتی مایل به دیدار نازی‌ها نیست به همکاری با آن‌ها ترغیب کند. به این ترتیب کلیسای لوکزامبورگ واسطه‌ای میان برلین و واتیکان خواهد بود. اگر کرمر موفق نشود یا سعی کند بگریزد، 18 کشیش هم‌بند او اعدام خواهند شد. از سویی گبهارت هم می‌داند اگر موفق نشود، او را به اروپای شرقی منتقل می‌کنند، و در این‌جا نبردی میان اراده‌ها شکل می‌گیرد. بازی جاندار و تماشایی این دو بازیگر و کارگردانی سنجیده فولکر شلندورف که از نگاه کلیشه‌ای به شخصیت‌ها پرهیز کرده، اثری به یاد ماندنی پدید آورده است. فیلم‌نامه را ابرهارد گورنر و آندرئاس فلوگر بر اساس خاطرات پدر روحانی ژان برنارد نوشته‌اند.

سینمای آلمان

زندگی دیگران                       

اولین فیلم بلندی که فلوریان هنکل فون دونرسمارک کارگردانی کرد، برنده جایزه بهترین فیلم خارجی اسکار 2007، نگاهی دارد به اواخر دوران اقتدار حزب کمونیست آلمان شرقی و زمانی که دو درصد از کل جمعیت این کشور به کار خبرچینی برای پلیس مخفی موسوم به «اشتازی» مشغول بودند. یکی از سردمداران حزب که به کریستا (مارتینا گدک) بازیگر تئاتر علاقهمند شده، از سر حسادت، به سروان وایزر (اولریش موهه) دستور میدهد تمام حرکات گئورگ دریمان (سباستین کوخ)، نمایشنامهنویس مشهور را زیر نظر داشته باشد. وایزر که تا این زمان با اعتقادی راسخ کارش را انجام داده، تحت تأثیر دریمان قرار میگیرد و در یک لحظه سرنوشتساز با اتخاذ تصمیمی بر خلاف روال معمول، سرنوشت او و خودش را تغییر میدهد. به گفته پیتر برادشا، منتقد گاردین، هیچ فیلمی بیش از این نمیتوانست پادزهر «اوستالوژی» ـ به معنی نوستالژی آلمانیهایی که آرزوی بازگشت به زندگی در آلمان شرقی پشت دیوار آهنین را دارند ـ باشد. کافی است به رنگ قهوهای و لجنی دلگیر و یکنواختی که تمام تصاویر را انباشته و به گفته فیلمساز رنگ غالب آن دوران بوده، دقت کنید تا هرگز هوس نکنید در چنان روزگاری به سر ببرید.

سینمای آلمان

تا جایی که پاهایم توان رفتن خواهند داشت                      

فرار پر ماجرا و طولانی سرباز آلمانی اسیر روس‌ها از سیبری از آن نوع داستان‌هایی است که حتی اگر با این کیفیت عالی تصاویر فیلم تأثیرگذار «تا جایی که...» ساخته شود، از لحاظ امکانات بازاریابی توان مقابله با نمونه‌های مشابه هالیوودی مثل «هفت سال در تبت» را ندارد. این داستان واقعی در سال 1959 دستمایه یک سریال پرطرفدار تلویزیونی بوده و این بار هاردی مارتینس کارگردان آن را با بودجه شش میلیون دلار بدون حضور هیچ ستاره مشهوری در لوکیشن‌های واقعی، از سیبری تا بلاروس و ازبکستان ساخته است. کلمنس فارل (برنهارت بترمان) در سال 1945 به بیست و پنج سال حبس و کار اجباری در معادن سرب در حوالی تنگه برینگ محکوم می شود و بعد از سه سال فرار اودیسه‌گونه از میان دریایی از یخ و برف با کمک اسکیموها و عبور از تندرا و آسیای مرکزی و ایران به رهایی می‌رسد. یک ساعت اول این فیلم 157 دقیقه‌ای در سیبری یخ‌زده می‌گذرد و فیلم در نیمه راه تا اندازه‌ای گسیخته و اپیزودیک می‌شود. تصاویر پاول لبشف، مدیر فیلم‌برداری بسیار چشم‌نواز است و بازی‌ها به ویژه بازی بترمان و آناتولی کوتنیوف در نقش فرمانده کامانف عالی است اما موسیقی ادوارد آرتمیف اغلب بیش از حد اغراق می‌کند.


آسیا

دختری از خاک تیره

یونگ لیم (یو یون می)، دخترک نُه ساله برادر معلولی دارد که اندکی از او بزرگتر است و پدری دائم‌الخمر و افسرده (جو یونگ‌جین) که کارش را در معدن از دست داده و هیچ درآمدی ندارد و خانه‌ای که به زودی قرار است تخریب شود و همسایه‌هایی که از آن مکان می‌گریزند. یونگ لیم سعی می‌کند غذای خود و خانواده‌اش را از طریق دزدی فراهم کند و برادرش را به مدرسه کودکان استثنایی بفرستد اما تصمیمی که برای حل مشکل پدرش می‌گیرد، عواقب مرگباری در بر دارد. بزرگ‌ترین مشکل این فیلم فیلم‌نامه‌ای است که کارگردان با همکاری جئونگ سون یونگ نوشته و بطور مشخص به ضعف داستان و کمبود کشمکش دراماتیک مبتلا است. با این حال کارگردان در فضاسازی این مکان سرد و یخ‌زده و سوت و کور در کره جنوبی بسیار موفق عمل کرده و از چشم‌اندازهای زیبا و عالی کیم سونگ تای فیلم‌بردار خوبش بهره برده است. بازیگر خردسال فیلم بازی زیرکانه و تأثیرگذاری ارائه داده است، اما کارگردان در مجموع نتوانسته از دام کلیشه‌های رایج فیلم‌های هنری جهان سومی بگریزد. 

 

سینمای معناگرا

شکوفه های گیلاس                       

فیلمی به معنای واقعی کلمه ژاپنی ساخته خانم دوریس دوری آلمانی که شیفته سینمای کنجی میزوگوشی، یاسوجیرو ازو، هیروکازو کوره ادا و دیگر استادان این جزیره شرق آسیا است و به بهانه ای نیمی از «شکوفه های گیلاس» خودش را در ژاپن فیلمبرداری کرده است. رودی و ترودی (المر وپر و هانلور السنر) زن و شوهری سالخورده ساکن در شهری زیبا در باواریا، دو فرزند دارند که در برلین زندگی می کنند و پسر سومی که محبوب مادر است و در توکیو به سر می برد، جایی که مادر همواره آرزوی سفر به آن را در سر داشته است. وقتی ترودی پی می برد که شوهرش به بیماری مهلکی مبتلا شده او را به برلین می برد تا دختر و پسرش واقعیت را به او بگویند و البته سفری به ژاپن هم برای آنکه به راز «شکوفه های گیلاس» نماد ناپایداری زندگی پی ببرند، لازم است. حرکت بی وقفه میان غم و شادی این فیلم البته به لحاظ احساسی تماشاگر را به دنبال خود می کشاند و داستانش هم با وجود نمادپردازی های گُل درشت نکات جالبی را برای تماشاگر افشا می کند اما بطور کلی «شکوفه های گیلاس» برای صفحه تلویزیون مناسب تر به نظر می رسد.

سینمای معناگرا

قطعیت مرگ                       

چیبا (تاکشی کانشیرو) خود مرگ نیست بلکه مأموری است از طرف او که ظرف هفت روز گفت و گو با هدف مورد نظر در مورد بود و نبودش تصمیم بگیرد. البته باید به یاد داشته باشد که دستش را بدون دستکش به کسی نزند چون عواقب خطرناکی را در پی دارد. ارتباط چیبا با اولین هدفش، خانم کازو (مانامی کنیشی) کارمند به علت ناآشنای اش با اصطلاحات روزمره به یک کمدی رمانتیک با پایانی غیرمنتظره می انجامد و برخوردش با دومین هدف که یک گنگستر میانسال (کن میتسویشی) و نوچه او نتیجه ای دیگر در بردارد اما سومی...این فیلم ژاپنی به کارگردانی ماسایا کاکچی بر اساس رمانی از کوتارو ایساکا مضامینی اساسی از قبیل عشق، بخت و اقبال و مرگ و زندگی را در قالبی می ریزد که میان کمدی رمانتیک و تریلر یاکوزایی تغییر شکل می دهد. «قطعیت مرگ» از جلوه های ویژه تصویری، ظریف و هوشمندانه استفاده کرده و فضاسازی خوبی که داستان ماورائ طبیعی خود را برای تماشاگر کاملاً طبیعی جلوه می دهد. تاکشی کانشیرو بازیگر تایوانی-ژاپنی که در این سالها بیشتر در آثار حماسی چینی بازی کرده، مجال خوبی برای عرض اندام یافته است.

 

سینمای بین الملل

خداحافظ سولو                      

در جایی که «طعم گیلاس» عباس کیارستمی با «هم دست» مایکل مان تلاقی می کند، سولو (سلیمان سی ساوانه) راننده تاکسی خوش قلب سنگالی در کارولینای شمالی به پیرمردی به نام ویلیام (رد وست) برمی خورد که می خواهد با استفاده از اتومبیل او خودش را به صخره ای بلند برساند و با سقوط از آن خودکشی کند. طبیعتاً سولو وقت محدودی دارد تا ویلیام را از این کار منصرف کند. سولو او را به میان خانواده اش می برد، جایی که خودش در آن با مشکلات متعددی دست و پنجه نرم می کند. «خداحافظ سولو» به کارگردانی رامین بحرانی فیلمساز مستقل آمریکایی ایرانی الاصل، اثری به مراتب پخته تر از دو کار قبلی او، «فروشنده دوره گرد» و «اوراقچی» است. بحرانی از فضای  منطقه وینستون سیلم استفاده خوبی کرده و مکانی را به عنوان هدف پیرمرد قهرمان داستان انتخاب کرده که ویژگی های منحصر به فردی دارد؛ صخره ای در پارک ملی که در آن برف از پایین به بالا می بارد و اگر شیء سبکی سقوط کند با نیروی باد به بالا باز می گردد.



نمایش های ویژه 

جنگ علیه دموکراسی

جان پیلگر، روزنامه نگار ومفسر استرالیایی چپگرا در این مستند به عملکرد سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا در آمریکای لاتین طی 50 سال گذشته  و دخالت های «امپراتوری آمریکا» در این منطقه می پردازد. فیلم از ونزوئلا شروع می شود و گفت و گویی با هوگو چاوس رئیس جمهور این کشور که می گوی «جنگی علیه همه ما به راه افتاده است» و بعد، رویدادهای نیم قرن گذشته از کودتا علیه سالوادور آلنده در شیلی و شکنجه و قتل مخالفان دیکتاتوری پینوشه تا روی کر آمدن ساندینیست ها در نیکاراگوا . در جایی از فیلم یکی از رؤسای سابق سازمان سیا جلوی دوربین می آید و درباره این صحبت می کند که هیچ کس در سیا به دموکراسی علاقه ای ندارد. تصاویر وحشتناکی از آنچه در آمریکای لاتین گذشته نیز از آرشیو بیرون کشیده شده تا نشان داده شود که در حیاط خلوت عمو سام چه می گذرد. پیلگر که بر خلاف مایکل مور به حضور در جلوی دوربین علاقه چندانی نشان نمی دهد، گفته که این مستند مثبت ترین فیلمی است که تاکنون ساخته است. این مستند  بیشتر به هدف نمایش در تلویزیون ساخته شده است تا در سینما. 

 

سینمای کره

منطقه امنیتی مشترک

پارک چان ووک در «منطقه امنیتی مشترک»، برنده چندین جایزه از جوایزه زنگ بزرگ (معادل کره ای اسکار) سال 2001  به اندازه «رفیق قدیمی» خشن نیست ولی در این فیلم هم به قدر کافی خون ریخته می شود. سرگرد ژانگ (یونگ آئه لی) زنی نظامی که در سوئیس بزرگ شده به سرزمین مادری بازمی گردد تا درباره ماجرایی که ظاهراً کشته شدن یک سرباز کره شمالی به دست دو سرباز کره جنوبی در منطقه حائل میان دو کره و تحت اداره نیروهای سوئیسی و سوئدی است، تحقیق کند و درگیر مسائل پیچیده سیاسی می شود که ممکن است به جنگ بینجامد. این اقتباس از رمان DMZ نوشته پارک سانگ یون بر فلش بک  های بسیار مبتنی است و در گره گشایی سعی ندارد به نقطه اوج برسد. طراحی صحنه عالی فیلم در مواردی یادآور فیلم های مربوط به جنگ جهانی اول است، بازی ها چندان قدرتمند نیست و دیالوگ گفتن  بازیگران چند ملیتی به زبان انگلیسی در مواردی بسیار ناشیانه است. برخورد موشکافانه با شخصیت های دو طرف و سعی در پرهیز از جانبداری و تأکید بر حس بدبینی دوجانبه از نقاط قوت فیلم است. 

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 3039

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
7 + 0 =