درست در روز بازیهای لیگ، افشین قطبی روزی پر ترافیک در برنامه کاریاش داشت. پس از برنامه نوددقیقهای ورزش و مردم و توضیحاتش درباره نامه خداحافظی او با هنگامه قاضیانی هنرپیشه فیلم به همین سادگی راهی بام تهران شدند تا دومین برنامه بنیاد دل شیر را اجرا کنند.
برنامهای که در آن سرمربی تیم ملی با در دست داشتن کیسه پلاستیکی آشغالها را از کوهستان جمع میکرد. البته به عکس همیشه این بار مسیر توچال کاملاً رفته شده بود. این قدر تمیز که غیر از چند ته سیگار و مقداری برگ خشک درختان اثری از زباله نبود. این قدر تمیز که خبرنگاران با قطبی شوخی کنند؛ «افشین انگار مربیان رقیبت آمدهاند و اینجا را این شکلی کردند که چیزی برایت نماند.» او البته امیدوارتر از این حرفها بود. او آمده بود تا محبوبیتش را بسنجد؛ 60 روز مانده به جام ملتها مردم چقدر قطبی را دوست دارند؟ آیا اصلاً او را میشناسند؟ او با تعداد زیادی دوربین عکاسی و فیلمبرداری همراهی میشد. بیتردید گذشتن از کنار کسی که بارها تصویرش را در تلویزیون دیدهاند نمیتواند همین قدر بیتفاوت باشد. افشین و پلاستیک دستش، مدام با پیشنهاد گرفتن عکس یادگاری مواجه میشدند. البته مردمی هم بودند که فوتبالیتر بودند. استقلالیهایی که میخواستند میداودی فیکس تیم ملی باشد یا قطبی دوباره مجیدی را به اردو دعوت کند و سرمربی هم در جوابشان میگفت: «ما امروز آمدیم اینجا آشغال جمع کنیم، شما هم پلاستیک بگیرید. کاری را هم که میخواهید حتماً به وقتش انجام میدهیم.» افشین مسیری طولانی را در دل جمعیت طی کرد و با هر ری اکشن مردم، انگیزهاش بالاتر میرفت. مردم رودرروی لنز دوربینها نامش را فریاد میزدند. نه خبری از انتقادهای روزنامههای ورزشی بود، نه مربیان لیگ برتری و نه حتی رئیس سازمان ورزش. مردم بودند که در صورتش نگاه میکردند و تشویقش میکردند و افشین برابرشان میگفت: «به عشق شما تیمملی را قهرمان جامملتها میکنم. من استعفا ندادم، قراردادم تمام میشود. با حمایتهای شما حتماً با موفقیت از تیم ملی میروم. مطمئن باشید.»
او تا پایان مسیر غیر از یک پلاستیک پفک، چند تهسیگار و چند برگ زرد، چیز دیگری صید نکرده بود. این قدر دست خالی مانده بود که خودش اعتراف کرد: «راستش من دو سه بار دیگر اینجا آمده بودم. این بار شرایط خیلی فرق میکرد. طبیعت این بار خیلی تمیز بود و حسابی از این اتفاق خوشحالم. البته من که میگویم حتی یک ته سیگار هم نباید کف خیابان به این زیبایی باشد. ایران ما قشنگترین جای دنیاست.»
شاید او در این چند ساعت زبالهای جمع نکرد اما رخ به رخ با مردم رفت و درست یک روز پس از نامه تلخ الوداعش، حمایت مردم را از نزدیک دید. تصاویرش را روی جلد روزنامهها برد و محبوبیتش را به رخ منتقدانش کشید!