فیلمساز مورد نظرمان یک بازیگر- کارگردان کهنه‌کار سینماست که هر چه پیرتر می‌شود، به بلوغ حرفه‌ای‌اش نزدیک‌تر می‌شود و فیلم‌های بهتری می‌سازد.

نزهت بادی: حالا دیگر بعضی از دوستان پای ثابت بازی شده‌اند و به نظر می‌رسد سلیقه‌مان در دوست داشتن فیلم‌ها به هم نزدیک است، چه چیزی بهتر از اینکه سینما بهانه دوستی آدمها شود، انگار این روزها مهمترین دلیل پیوند ما، یافتن نقاط اشتراک در سینماست.

نمی دانم این جمله معروف تارانتینو را شنیده‌اید که می‌گوید، «من به هیچ چیزی نمی‌توانم علاقه نشان دهم مگر اینکه به سینما نزدیک باشد». این حال و روز ما سینمادوستان است، اصلا از خود تارانتینو هم بیش از هر چیزی بخاطر خوره فیلم بودن خوشمان می‌آید.

فیلم هفته قبل «ترور جسی جیمز به دست رابرت فورد بزدل» ساخته اندرو دومینیک بود که اگر آن را ندیدید هر چه زودتر به تماشایش بنشینید، چون از آن فیلم‌هایی است که می‌توانید به دیگران برای دیدنش حسادت کنید.

این بار فیلمساز مورد نظرمان یک بازیگر- کارگردان کهنه‌کار سینماست که هر چه پیرتر می شود، به بلوغ حرفه‌ای‌اش نزدیک‌تر می‌شود و فیلم‌های بهتری می‌سازد. در ابتدا او را در قالب بازیگر عبوس، کم‌حرف و بی‌نام و نشان آثار وسترن شناختیم، بطوریکه بخشی از خاطرات عزیز از وسترن‌های معرکه عمرمان مثل فیلم‌های سرجیو لئونه با بازی او همراه است، خوشبختانه بعدها که به فیلمسازی نیز روی آورد، با هر یک از فیلم‌هایش ما را به خود امیدوارتر کرد. 

این بار می‌خواهم یکی از ماندگارترین صحنه‌های عاشقانه سینما را به شما هدیه دهم، سکانسی که بارها به تماشای آن می‌نشینم، به امید اینکه شاید این دفعه مریل استریپ دستگیره در ماشین را باز کند و سوار وانت قراضه‌ای شود که در آن غروب بارانی به سمت دوردست‌ها می رود اما باز هم مثل دفعات قبل چراغ سبز می‌شود و وانت عکاس دوره‌گرد ما در پیچ خیابان گم می‌شود، بدون اینکه استریپ در صندلی جلوی آن نشسته باشد. 

این سکانس یکی از تلخ‌ترین لحظاتی است که جدایی یک زوج عاشق را به تصویر می‌کشد. با این وجود وقتی می‌بینیم این عشق در گذر زمان دوام می‌آورد و شخصیت‌ها هرگز از آن دست نمی‌کشند و در نهایت ذرات پراکنده روحشان در اولین میعادگاهشان به هم می‌پیوندد، احساس می‌کنیم بعضی از رابطه‌ها فراتر از زندگی مشترک و وصل و خلوت عاشقانه است.  

بعد دیگر برایمان مهم نیست که آنها هرگز به هم نمی‌رسند، همین که یکدیگر را در این دنیای بزرگ یافتند و شناختند بزرگترین شانس زندگیشان است. در چنین مواقعی آدم مطمئن است که دوست داشتن کسی که از تو آدم دیگری ساخته، درست‌ترین کار در همه عمرمان است و این اطمینان فقط یکبار به سراغ انسان می‌آید، حتی اگر هزار بار زندگی کنیم.

به نظرم چنین عشقی چیزی نیست که هر کس از راه برسد بتواند برای تصاحب آن دست‌درازی کند و اساسا اینجور رابطه‌ها آدم را از دسترس دیگران دور نگه می‌دارد، انگار که از فهم و درک افراد معمولی خارج باشد.

از اینجا به بعد، بازیمان به شما تعلق دارد، نظراتتان را بگویید تا ببینیم تا کجا با یکدیگر هم سلیقه‌ایم.

منبع: خبرآنلاین