تاریخ انتشار: ۲۳ آذر ۱۳۸۹ - ۰۸:۴۵

-: چه کسی در می‌زند؟


-: لابد همان ناشناسی است که نان و غذا می‌آورد. او که آرام بر زمین گام برمی‌دارد. در هم که نزند بوی عطرش از پشت در، جان را مست می‌کند و خبر می‌دهد از آمدنش. عطری که بوی نان تازة در انبان را هم می‌پوشاند. عطری که گرانبهاترین عطرهای عطاران را رنگ و بو می‌برد.

هر چه گشتیم جز بوریایی کهنه یافت نشد. «غیر از جگر که دسترس اشقیا نبود - چیزی نماند در بر ایشان ز پاره‌ها.» از چنان ایلغاری که انگشتر را با انگشت برده بودند چه می‌توانست مانده باشد؟ جسم بی‌سر و تن بی‌لباس که تاخت اسب‌ها با نعل تازه... خاکم بر دهان اگر بازگو کنم حال تن آن جان جهان را. در شولای زخم و خون پیچیده بود آن قرآنِ شیرازه گسسته. میان آن همه زخم، اثر کبودی و پینه‌ای کهنه بر شانه‌اش هویدا بود. از فرزندش زین‌العابدین علیه‌السلام که به تاخت برای تدفین رسیده بود، پرسیدیم که چیست؟ اثر کیسه‌هایی که بر دوش می‌کشید تا غذای شبانة بیوه‌زنان و یتیمان و مسکینان را خود برایشان برده باشد.
... هر چه اشک می‌ریختیم بر آتشی که در دلمان بود، فروزان‌تر و سوزنده‌تر
می‌شد.

-: چرا دیگر کسی در نمی‌زند؟
خدا را رحمی ای مُنعِم که درویش سر کویت
دری دیگر نمی‌داند، رهی دیگر نمی‌گیرد
*سلام بر آن بدن عریان

/56

منبع: خبرآنلاین