فرید مدرسی
فیلم «عصر روز دهم» داستان یک زندگی است. زندگی معمولی یک ایرانی که در کربلا و نجف دنبال گمشدهاش میگردد. گمشدهای که سالها ندیده است. اما همچنان به آن عشق میورزد. برای دیدنش لحظه شماری میکند. سر در گریبان میگیرد، میگرید، فریاد میزند و خود را به آب و آتش میزند تا او را ببیند، ببوید، نوازش کند و در آغوش بگیرد. داستان اگرچه داستان امروز است، اما روح آن عشق پایدار و مستمر ایرانیان به کربلا و نجف است. گمشده اصلی، حرمهای پر سوز و گداز و پرجاذبه است که سالها ایرانیان راه بدانجا نداشتهاند.
گامهای تند در بازار حویش پیرامون حرم حضرت امیر(ع) اشک بر چهره مینشاند و دل را میلرزاند. گویی سالها در آن دیار زیستهای و وطن دیگرت آنجاست. خاک نجف مجذوبت میکند و خرابههای آن، مظلومیت را به تصویر میکشد. دیالوگهای عادی؛ اما پرطنین دلبستگی میآفریند. بغض در گلو میشکند و همراه بازیگر میشوی.
فیلم آنجایی به اوج میرسد که چشمت به بینالحرمین؛ راهی میان حرم حسین(ع) و عباس(ع) در عصر روز دهم همراه با پخش چای نذری، هروله عزاداران، همهمه مرثیهسرایان و دویدنهای پی در پی به دنبال گمشدهای که سالها ندیدهای، میافتد.
اگرچه گمشده فیلم، خواهر گمشدهای است که سالها دور از خانواده اصلی خود در عراق زیسته و خانوادهاش هر روز به امید دیدن دوبارهاش لحظه شماری میکند، اما روح فیلم رمزی دیگر را در خود نهان کرده است. رمزی که یک ایرانی شیعی میتواند آن را بگشاید و با آن مرثیهسرایی کند، اشک بریزد و دل بسوزاند. گمشدهای که اگرچه در کربلاست؛ اما میان دل و جان ایرانیان روز و شب میگذراند.
عصر روز دهم داستان هر روزه من و تو است. داستانی که زیارتگاه محبوب شیعیان را برابرت به نمایش میگذارد و در قالب داستان یک زندگی، زندگانی را نقاشی میکند.