این تصادف زندگی او را عوض کرد. او نویسنده شدن نویسندگان دیگری مثل جک لندن را هم حاصل یک تصادف یا اتفاق میداند. «مسابقهای را در روزنامهای برای انتخاب بهترین مقاله درباره دریا راه انداخته بودند. معلوم است کسی که روی دریا بوده بهتر میتواند درباره دریا بنویسد. البته ذوق و قریحه نویسندگی هم لازم است، اما این قلم را باید کشف کرد. جک لندن هر دو را داشت، یعنی هم تجربه زندگی روی دریا و هم ذوق و قریحه نویسندگی، مقالهای دراینباره نوشت که انتخاب شد. بعد هم مسیر زندگیاش عوض شد و افتاد در عرصه داستاننویسی.»
او قبل از اینکه اولین رمانش را در دوران محکومیتاش بنویسد، قبلا چیزهایی مینوشت و میدانست قلم بدی ندارد. بعضیها او را تشویق میکردند و بعضی هم به او حسادت میکردند.
از پای چوبه دار، تا نویسندگی
اسماعیل محقق دوانی که به فرمان شاه اعدام شد. یکی از دوستان نزدیک افغانی بود. او اولین کسی بود که افغانی را تشویق میکرد که بنوسید. زمانی که او را گرفتند پروندهاش نسبت به 11 نفر دیگر سبکتر بود، اما برای او هم حکم اعدام بریدند، ولی بعدا تخفیف دادند. محقق همان وقتها به او گفت اگر همه ما اعدام شویم، تو تبرئه میشوی. اما از اینجا که رفتی بیرون این جریانات را بنویس. این شد اولین دغدغهای که او را به نویسنده شدن نزدیک کرد، این بود که فکر می کرد حالا رسالتی را بر دوش دارد و باید هر آنچه که اتفاق افتاده بنویسد.
اولین کتابی که نوشت درباره مفاسد و مظالم در ارتش بود، او این کتاب را داده بود محقق بخواند، روزی که رای اعدام او آمد، محقق کتاب را داد به یکی از همشهریهای افغانی تا برایش ببرد، اما او کتاب را گم کرد. «بعد از این کتاب بود که فهمیدم رمان یعنی چه؟ و چقدر نوشتن رمان خوب سخت است.»
متن کامل مصاحبه با علی محمد افغانی را اینجا بخوانید.
52