آخرین آجرهای دیوار مسجد را که با محمد اسلم چیدند، لباسهایش را عوض کرد. داشت دستهایش را میشست که محمداسلم با لهجه افغانیاش گفت: «سید توی هوای به این گرمی و با کار به این سختی برای تو مشقت نیست که صوم می کنی؟ تازه الان میخواهی بروی و پیشین* بخوانی؟ بعدش هم لابد یک ساعت بایستی و فتوا** کنی؟
سید دستهایش را خشک کرد، عمامه را روی سر گذاشت، به محمد اسلم لبخند زد و گفت برای ناهار تو و افطار خودم نان میخرم.
*پیشین: نمازظهر
**فتوا: پاسخ به سوالات دینی
۵۷۵۷