نیمه دهه ۸۰ و هوای گرگ و میش؛ بیم از کشمکشهای کشدار و امید به فضای تازه.آری یک اتفاق و نسبت، برای ورود عاشق نوشتن به «رسانه» کافی است؛ شبه کتابهای نافرجام، انتشاراتیهای بیصداقت و جهانی که منتظر است تا به جایت تصمیم بگیرد.
یک روزنامه پرسابقه اما کم رمق، نخستین جولانگاه جوانک میشود. پسری که صبح تا ظهر مشغول ساختن آیندهاش با محاسبه است و نصف روز دیگر به دنبال مصاحبه.یک نیمه، روی صندلی معادلات دیفرانسیل نیمه دیگر بر کرسی مجادلات بیحاصل با ارشاد برای نحوه تقسیم آگهیها.
تجربه فاکس خبرهای لاک گرفته، سر وکله زدن با مسئول روزنامه، گرفتن روزنامههای خوانده نشده و غیره، عادتهای هر روزه روزنامه نگار نیمه وقت است، اما اتفاقات جدیدی در راه است! به تدریج، سایتها به صحنه میآیند و نمایندگی خبرگزاریها در شهرهای مختلف سبز میشوند.رقیبی برای تنها تریبون مجازی رسمی آن روزها در زادگاه جوان تراشیده میشود.
میدان جدید و آداب روزمره پایان نیافته و تنها نوعش متفاوت شده:«دعوا برای درجه خبر»، «بحث با تاییدکنندههای معتقد به شاخص وجب»، «شنیدن توجیه دبیر سرویس برای آرشیو»، «کمک به مدیران روابط عمومی برای کاستن از دلبستگیهای پیشوندی و پسوندی به حضرت والایشان». و البته به اضافه سرگرمی دیگر: مشاجره، شکوِه و در انتها التماس به همکار کپیکار که «اگر با فشار دادن توأمان (Ctrl و C) ما را مفتخر به برداشت واژههای حقیرمان میکنید، دست کم دیگر پس از انجام مناسک (Ctrl و V) ساعت درج خبر در تارنمای وزینتان را به دوران پیدایش بشر بازنگردانید! چراکه داروغه رسانهمان، خراج این لطف را از ما میستاند».
قالب رسانه جدید تنها سرعت انتقال با مقیاس ثانیه و دقیقه را به رسمیت میشناسد.دوران اوج رقابت است اما همچنان قاعده رفاقت، قائد مناسبات است و کهتر داستان ما همچنان در حال آموختن مسلک بزرگترهاست. اما گویا عمر این رسم نیز مانند پیشینیانش چندان طولانی نیست.زمان میگذرد، بر تعداد رسانهها افزون میگردد و طبیعی است، غیر از لذت و دوستی دلیل دیگری برای کار باشد!
دهه ۹۰ رسیده.دهه اتفاقات پرشتاب.هر چه زمان میگذرد، تردیدها نسبت به شیوه رسانهداری بیشتر میشود.ابتدا کسی شبکههای اجتماعی را بیش از یک اسباب تفریح جدی نمیگیرد اما به تدریج نشان میدهند فراتر از یک سرگرمی، وسیله ارتباطی و حتی رسانهاند. فرهنگی که قالب همه چیز از جمله رکن چهارم دموکراسی را به رنگ خود در میآورد و قهرمان داستانی که نگران، این فرهنگ دگرگون شده را نظاره میکند. بیش از آنکه حیرت جوان از اقتضای جدید و شرایط ناگزیر باشد، از مناسبات رنگباخته و تعاملات فراموش شده است.
«رسانههایی که دیگر برای آدمهای پرورش یافته خود مقبولیت ندارند و آدمهایی که فرزند پدر رسانهای خویش نیستند.رگهای گردنی که برای تمسخر شدن رسانههایشان متورم نمیشود و همکارانی که ککشان از رفتن یارشان نمیگزد.فضای مجازی، آنقدر گسترده هست که هر کسی قلمرو خود را با بیرقی بر فراز آن برپا کند و دیگر چه نیازی به شنیدن کنایههای سردبیر و دبیر سرویس و چه احتیاجی به تماشای پاره شدن یادداشتها و خط خوردن پاراگرافها».
جوان با موهای کمی جوگندمی شده، واقعیتهای دیروز و امروز را کنار هم قرار میدهد اما میداند متضاد نیستند.فردیت و خانه به دوشی دو روی سکهای است که در بازار فعالیت همصنفانش رواج دارد. وقتی دلهره کسوف فردا، پس ذهن خورشید آینده وجود دارد و هنگامی که حتی سیاستبازان یک آبشخور فکری هم رسانه را چون غنیمت بین طیفهای داخلی خود تقسیم میکنند، دیگر کمی سخت میتوان صادقانه از تعلق سخن گفت.
با این همه او میداند گرچه امنیت شغلی، عدم حمایت واقعی قانون، پدیدآمدن رسانههای خلقالساعه، ظهور افراد بیربط، ابزارزدگی و بیتفاوتی جامعه مقصر بخش زیادی از این اتفاقات است اما ریشه این همه ناجور بودنها بیش از همه به آدمهایی چون او باز میگردد؛ به آنها که نمیخواهند بپذیرند جهان تازه با تمام خوب و بدهای نسبیاش، آدمهایی با تفکر، نگرش و خلقوخویی متناسب خود را میپذیرد.نه نقزدنها، نه ژست «اصولا» و «اساسا»ها و نه این و آن متهمکردنها نمیتواند وضعیت بهتری برای در گذشته ماندهها ایجاد کند.
ناگزیر کنار میایستد بدون آنکه منتی برای عمر رفته داشته باشد.به تماشای درام زندگی مینشیند و جوانانی مانند ۱۲ سال پیش خود را نظاره میکند که البته بسیاریشان با شناخت و چشمانداز درستتر به این میدان میآیند.امیدوار که روایت این عاشقان آگاه مانند او ناتمام نماند.
* خبرنگار و فعال رسانهای
46