من هم در این گروه به عراق رفتم. ظاهرا بعد از سفر یک مقام عراقی به تهران، توافق شد که یک گروه از خبرنگاران ایرانی اعم از گزارشگران صدا و سیما و خبرنگاران مطبوعاتی به عراق بروند و از صحنههای جنگ اول خلیجفارس، گزارشهایی را برای مردم ایران تهیه کنند. صدام در آن زمان به جمهوری اسلامی ایران خیلی امید داشت و تصور میکرد به دلیل ضدیت ایران با امریکا، اسراییل و شیوخ منطقه، این احتمال وجود دارد که جمهوری اسلامی هم در کنار عراقیها وارد جنگ شود یا دستکم از محاصره کامل عراق جلوگیری کند و اقلام مورد نیاز این کشور را از طریق مرزهای شرقی عراق به دست آنان برساند. جمهوری اسلامی هم البته به عنوان حمایت از مردم مظلوم عراق، مرزهای خود را به روی عراق گشوده بود و مواد غذایی و دیگر کالاهای مورد نیاز مردم این کشور از طریق ایران وارد خاک عراق میشد و در بازارهای این کشور به فروش میرسید.
خبرنگاران همه کشورهای از جمله ما در هتل الرشید عراق مستقر بودیم. یک روز به ما اعلام شد که فردا برای دیدن محل بمباران امریکا در شهر کربلا عازم این شهر خواهیم شد. ماموران عراقی ما را همراهی کردند تا به کربلا رسیدیم. در محلی برخی از بقایای سلاحهای نظامی را به ما نشان دادند و مدعی شدند که این از جمله آثار تجاوز نظامی امریکا به شهرهای مذهبی عراق است. دستگاه تبلیغاتی صدام در آن روزها به شعارهای خود رنگ مذهبی میداد و به خصوص برای ما ایرانیها، خوراکی تولید میکرد که احساسات مذهبی مردم ایران را تحریک کند و آنان را به همراهی با عراق در جنگ با امریکا و متحدانش تشویق کند. اصرار کارشناس بعثی به اینکه ما باید گزارش جنایات امریکا را به مردم ایران منعکس کنیم، هدف این دستگاه تبلیغاتی را به عیان آشکار میکرد.
بعد از آن قرار شد به محل بمباران شده برویم که در نزدیکی حرم و در یکی از بازارهای اطراف حرم قرار داشت. آن زمان اطراف حرم مانند امروز نبود و ما باید مسیر کوچه و پسکوچهها را طی میکردیم و فضای خالی اطراف حرم زیاد وسیع نبود. در حال حرکت به محل ادعایی بمباران شده، فردی را دیدم که جعبه گزی را در دست داشت و فریاد میزد: گز اصفهان!
به زبان فارسی به او گفتم: حالا گز اصفهان خودمان را باید در عراق بخوریم؟
بلافاصله شروع کرد با من به فارسی حرف زدن. اول پرسید: شما ایرانی هستید؟ گفتم: بله. گفت: خبرنگارید؟ تایید کردم. فورا و در حالی که ماموران عراقی از ما فاصله داشتند، به من گفت: این محلی که شما را برای دیدن آن میبرند، بمباران نشده، دیروز ماموران حزب بعث خودشان آتش زدند و مدعی بمباران شدند!
از من دور شد اما دوباره سراغ من آمد تا صحبتش با مرا کامل کند. از او پرسیدم: شما فارسی را از کجا یاد گرفتید؟ پاسخ داد: من چندین سال در ایران اسیر بودم و در آنجا به زبان فارسی مسلط شدم. بعد در حالی که حواسش به ماموران دولتی همراه ما هم بود، شروع کرد به انتقاد کردن از ایران به خاطر حمایت از صدام! به او گفتم: ما از صدام حمایت نمیکنیم و تا زمانی که عراق در کویت باشد و به اشغالگری خود ادامه بدهد، امکان ندارد آرمان انقلابی و اسلامی خود را خرج تجاوزطلبی صدام کنیم. اما او قانع نمیشد. باز توضیح دادم که باز کردن مرزهای کشورمان برای کم کردن فشار به مردم عراق است و الا ما اصلا برای حمایت از دولت عراق هزینه نمیکنیم.
او همچنان بر ضدیت با صدام تاکید میکرد و در بخشی از صحبت خود به صراحت گفت: شما ایرانیان از امریکا متنفرید و حق هم دارید اما اجازه بدهید صدام سرنگون بشود حتی به دست امریکا و خیالتان راحت باشد که مردم عراق، امریکایی نمیشوند. این را گفت و من دیگر او را ندیدم.
محل مورد نظر را دیدیم و معلوم شد که حق با این عراقی بود چون دیوارهای محل مورد نظر، همه سر پا بود ولی همه جا سوخته بود. از مامور عراقی همراه هیات خبرنگاری ایرانی پرسیدم: این چه نوع بمبی است که آتش میزند اما دیوارها را تخریب نمیکند؟ شرمنده شد و گفت: والله من هم نمیدانم.
این خاطره را گفتم تا به امروز عراق بازگردم. بخشی از عراق دیروز از صدام بیزار و سرنگونی او را حتی به کمک امریکا خواستار بود. این اتفاق افتاد اما پرسش این است که آیا عراق امروز و مردم کنونی عراق حاضرند خود را با سیاست عراق همسو کنند؟ من بعید میدانم جز کردها و طیفهایی کوچک از مردم این کشور، در عراق کنونی کسی حاضر باشد با امریکا همسو شود. در عین حال باید این نکته را در نظر گرفت که نسل عراقیها هم تغییر کرده و شکاف بیننسلی در آن کشور هم ایجاد شده است. صدام در حدود 20 سال قبل حاکم عراق بود اما نمیدانم جوانان 20سال اخیر عراق مانند همان عراقی 30سال قبل میاندیشند که معتقد بود مردم عراق، امریکایی نمیشوند؟
* روزنامه نگار و تحلیلگر مسائل سیاسی
* منتشر شده در روزنامه اعتماد 16 ابان 98