حسین عیدیزاده: پنجم نوامبر (14 اسفند) سالروز تولد پییر پائولو پازولینی است. او سال 1922 در بولونیا به دنیا آمد و از فیلمسازان نسل دوم سینمای بعد از جنگ ایتالیا بود و علاوه بر فیلمسازی، در نوشتن رمان، شعر و نقد سینمایی و فرهنگی نیز دست داشته است.
سینمای پازولینی آمیزهای از شعر، استعاره، اسطورهشناسی، روانشناسی و دیالکتیک مارکسیستی بود. پازولینی فعالیتش در سینما را با نوشتن فیلمنامه «شبهای کابیریا» برای فدریکو فلینی آغاز کرد. برناردو برتولوچی هم «زن چروکیده» اولین فیلمش را براساس فیلمنامهای از پازولینی ساخت.
«انجیل به روایت متی» او هنوز زیباترین و غیرمتعارفترین روایت از زندگی عیسی مسیح در سینما است.
بسیاری از فیلمهای پازولینی، اقتباسهای مدرن از آثار کلاسیک ادبی جهاناند که با صافی ذهن این کارگردان رد شده اند، آثاری چون «ادیپ شهریار»، «مدهآ»، «دکامرون»، «حکایتهای کانتربوری» و «هزار و یک شب».
پازولینی نه تنها یک فیلمساز برجسته، بلکه شاعری بزرگ و نظریهپرداز معتبر سینما نیز بود. مقاله سینمای شعر که او در ژوئن 1965 در نخستین فستیوال فیلم پزارو قرائت و در اکتبر 1965 در نشریه «کایه دوسینما» منتشر شد، یکی از مهمترین مقالههای موجود درباره ماهیت شعرگونه سینما و زیبائیشناسی آن است.
پازولینی در 1975 در اوستیا در نزدیکی رم، به دست پسر جوانی به نام جوزپه پلوسی به قتل رسید. بسیاری معتقد بودند قتل او مشکوک و به دلیل انگیزههای سیاسی بوده است.
در هفتم می 2005 پلوسی اعلام کرد پازولینی توسط سه نفر با لهجه جنوبی که او را یک «کمونیست کثیف» مینامیدند به قتل رسیده است و او در آن زمان پس از آنکه به مرگ تهدید شد به قتل فیلمساز اعتراف کرد.
جدای از این اطلاعات که با جستجویی ساده در اینترنت میشود یافت، پازولینی از دو منظر در سینما اهمیت ویژهای دارد.
«سالو» یا «120 روز سودوم» آخرین فیلم او تیشهای بود بر جان فاشیسم. فیلم براساس رمانی بدنام از مارکی دوساد ساخته شد و به شکلی دهشتناک و آزاردهنده روایتگر وحشیگریهای طرفداران فاشیسم در ایتالیا بود. پازولینی در این فیلم که لحظهای بینندهاش را رها نمیسازد و تماشایش در پارهای از لحظات بسیار دشوار است؛ حقیقت فاشیسم را به شکلی مستندگون روی پرده میآورد. او با این فیلم که جانش را برای آن از دست داد تاثیرگذارتر از هزاران کتاب و نوشته و عکس بر نفرت از فاشیسم دامن زد.
اشارات مستقیم «سالو» به موسولینی و دولت فاشیستی او در روایت اپیزودیک پازولینی که در هر بخش جنبهای از انحطاط انسانی و اخلاقی این افراد را به تصویر میکشد، پایانی جز شکنجه ندارد. اهالی کاخ پس از اتمام بازی ددمنشانه خود با جوانان شروع به شکنجه و قتل آنها (ملعبههای قدرت) میکنند. خنده و خوشحالی آنها نباید بی شباهت با لبخند رضایت عاملین بلندپایه قتل فجیع پازولینی باشد.
از سویی دیگر پازولینی در فیلمهای تاریخیاش دقیقترین و مستندترین تصویر را از تاریخ به بیننده ارائه می دهد. فیلمهای تاریخی او مثل «ادیپ شهریار»، «حکایتهای کانتربوری» و «دکامرون» فاقد زرق و برق رایج فیلمهای اینچنینی در سینمای هالیوود و دیگر نقاط جهان هستند. در آثار او نه خبری از معماری سحرانگیز و فوق مدرن کاخها هست و نه لباسهای فاخر زرباف تولید کارخانهجات ایتالیا.
عجیب نیست که در «ادیپ شهریار» همسر شاه لباسی ساده (یک ردا) برتن داشته باشد که تفاوتش با لباس رعیت فقط در تمیزی آن است یا زره و کلاهخود سپاهیان تکههایی آهنپاره باشد که با خامدستی پرداخت شدهاند. پازولینی با دقت در زمانهای که فیلمهایش در آنها میگذرد، بهتر از هر مورخی مناسک، اداب و رسوم، لحن سخن گفتن، پوشش، خوراک و مناسبات اجتماعی را به تصویر میکشد و بدین ترتیب شاید یکهتاز «مستند تاریخی» باشد.
فیلمهای او هرچند داستانی هستند و داعیه مستند بودن را ندارند اما موفق میشوند حقیقت گذشته و آنچه «واقعگرایی در فیلم» خوانده میشود به شکلی ملموس و پذیرفتنی به تصویر بکشند. در فیلمهای تاریخی پازولینی این تاریخ است که سخن میگوید نه لباس های فاخر دوخت «پیر کاردین» یا «ورساچه». او از بیننده میخواهد ورای ظاهر به وضعیت انسان رنجور در طول تاریخ نگاه کند.
پازولینی شاعر بسیار مهجورتر از پازولینی فیلمساز است، برای جلوگیری از اطاله کلام بخشی از شعر «مویه مته حفاری» از این هنرمند بزرگ به ترجمه سعید عقیقی، بهترین پایان برای این گفتار کوتاه است:
دوست داشتن و بازشناختن
تنها سزاوار اکنون است
نه روزگار پسین
عشق بربادرفته را بال و پردادن
تنهادلشوره میزاید.
جان را دگر سر بالیدن نیست.
آنک؛ درگرمای سحرآفرین شب
در پیچ و خم پرانحنای رود
و چشم اندازپرسوسوی شهر نیمخواب
که طنین هزار جوشش زیستن را
میپراکند هنوز،
رازآفرینش
بیعشقی و تنگدستی احساس
و هررنگ وشکل جهان را که تا دیروز
دلیل بودنم بودند
خصم جانم میکند.
دلگرفته و تنخستهام
از سیاه بازارها
به خانه بازگشتهام.
54141