فاطمه پاقلعهنژاد: «از سرنوشت» نام سریالی است که فصل دوم آن به تازگی به پایان رسیده است. سریالی که ماجرای دو دوست با شرایط خاص را روایت میکند. دو پسربچهای که در یک پرورشگاه زندگی میکنند و مخاطب با کودکیها و دغدغههای آنها تا بزرگسالی همراه میشود. این سریال که فصل اول آن را محمدرضا خردمندان و فصل دوم را علیرضا بذرافشان کارگردانی کردند حالا به پایان فصل دوم رسیده و گفته میشود فصل سوم آن در سال آینده پخش خواهد شد. یکی از نکات مورد توجه در سریال «از سرنوشت» قصه سرراست و بدون جنجال و در عین حال دغدغهمند این سریال بود. قصهای که با کمترین باگ روی آنتن رفت و مخاطب را با خود همراه کرد. به همین دلیل در پایان فصل دوم با سارا خسروآبادی، محمد محمود سلطانی و روحالله صدیقی به گفتوگو نشستیم که در ادامه میخوانید.
در «از سرنوشت» تیم نویسندگان داریم. معمولش این است که یک سرپرست گروه نویسندگان یا یک نویسنده دیالوگها داریم ولی در این سریال حداقل در تیتراژ چنین تقسیمبندی نمیبینیم. این همکاری چگونه بود؟
روحالله صدیقی: ما در سریال «دیوار شیشهای» یک تجربه همکاری داشتیم و برای این کار هم من و محمد طراحی قصه را شروع کردیم. ایدهای که محمد داشت را پرورش دادیم، به یک قصه رسیدیم و آن را تصویب کردیم. بعد از تصویب شدن قصه برای اینکه سرعت و کیفیت کارمان بالاتر برود و هم با تمرکز بیشتری کار کنیم، تصمیم گرفتیم با خانم خسروآبادی و آقای کرمی همکاری داشته باشیم. برای فصل اول و دوم خانم خسروآبادی به جمعممان اضافه شد. ما سیناپسها را مینوشتیم و طراحی را جلو میبردیم و خانم خسروآبادی فیلمنامه را مینوشت. منتهی برای اینکه نگاههایمان همسو شود ماجراهای جالبی داشتیم. به هرحال یکدست شدن نگاه سه نفر نویسنده کار ساده ای نیست و ما با اینکه قبلا هم در یک سریال اپیزودیک با هم همکاری کرده بودیم و با سلایق هم آشنا بودیم اما به هرحال سر این کار چون یک کار دنباله دار بود چالش های زیادی داشتیم. باید به یک نگاه مشترک می رسیدیم. بارها بحث کردیم، بازنویسی کردیم و روی کاراکترها و فضای فیلمنامه کار کردیم تا بالاخره به آن نگاه مشترک رسیدیم. حتی گاهی یکی از قسمت ها یا بعضی سکانس ها چندین بار بازنویسی و طراحی می شد. مثل قسمت سه که چندین بار نوشته شد.
محمد سلطانی: شاید لذتبخشترین کار گروهی که نوشتم همین کار بود و الان خیلی هم از پخش آن خوشحالم. هم روحالله هم خانم خسروآبادی طراحی بلدند و دیالوگنویسهای درجه یکی هستند. ما به یک اندازه مهارت داشتیم و در عین حال هر کدام ویژگیهایی داشتیم که این تبدیل به منیت نشد. در فصل اول و دوم رنگآمیزی کاراکترها خیلی به عهده خانم خسروآبادی بود. ما ۵۰صفحه طراحی داشتیم، خانم خسروآبادی خواندند، بعد سیناپس قسمت به قسمت میفرستادیم. ایشان گاهی سیناپسها را به چالش میکشیدند و ما آن را تغییر میدادیم. فیلمنامه نیز به همین شکل بود و بعد از نگارش با هم تعامل می کردیم و تغییراتی اعمال می شد. اگر الان کار به جهت قصه و شخصیت پردازی از نگاه مخاطب کیفیت خوبی داشته، به خاطر همین پاسکاری است که صورت میگرفت. اینجا هیچکس سرپرست نبود، هیچکس از آن یکی بالاتر نبود و همه همدیگر را قبول داشتیم. این نگاه در کار گروهی خیلی مهم است.
پس اینکه میگویند ما کار گروهی و تیمی بلد نیستیم درست نیست؟
محمد سلطانی: بله. من این کار را خیلی دوست داشتم و از این همکاری خیلی لذت بردم.
سارا خسروآبادی: کار تیمی به معنای این است که فقط همدیگر را تایید کنیم، همانطور که قرار نیست مدام یکدیگر را زیر سوال ببریم. اما به چالش کشیدن خیلی مهم است و لازمه ی این کار است تا اثری که نوشته میشود کمترین ایرادها را داشته باشد. اصلا برای همین است که فیلمنامه نویسی باید گروهی انجام شود. مثلا وقتی از سیناپس و طراحی وارد فیلمنامه میشوی همیشه چالش برانگیز است، چه خودت طراح سیناپس باشی یا دیگری. یک سری چیزها در طراحی آدم میبیند ولی بعد وقتی روی کاغذ میآید ممکن است تغییرات زیادی پیدا کند.ظرایفی به آن اضافه شود یا چیزهایی کم شود. به خصوص شخصیتپردازی خیلی روی کاغذ اتفاق میافتد. سر همه اینها بحث می کردیم اما در نهایت آن چیزی را که به نفع کار بود انتخاب می کردیم. نه چیزی که منیت و خودخواهی خودمان را راضی کند. همین بخش آخری که گفتم اصلی ترین مانع انجام کارهای تیمی ست.
ایده اولیه از کجا آمد؟
محمد سلطانی: من در دبیرستان فیلم «روزی روزگاری در امریکا» سرجیو لئونه را دیدم و آن را خیلی دوست داشتم. در این فیلم قصه در سه مقطع اتفاق میافتد و روایت پیچیده و جذابی دارد. مقطع کودکی، جوانی و پیری. این ساختار خیلی برایم جذاب بود و در کنارش رفاقتی که بین آن چند دوست بود. این فیلم را سالی چند بار میدیدم. یک مصاحبهای خواندم از فردی به نام ظفر که یک بچه پرورشگاهی بود که حالا وکیل شده بود. این مصاحبه مرا پرت کرد به دنیای بچههای پرورشگاهی که هرگز به آنها فکر نکرده بودم. بچههایی که پدر و مادر ندارند و همگی با هم زندگی میکنند. دیدم چقدر دنیای نمایشی جذاب و متفاوتی دارند. خود به خود یک قصه کلی از دو پسربچه در ذهنم شکل گرفت که در سه مقطع میگذرد. این را سر یک کاری برای آقای تحویلیان تعریف کردم. ایشان بعد از مدتی به من زنگ زد و گفت آن قصه را یادت است؟ گفتم بله. گفت میخواهم با شما برای آن قصه قرارداد ببندم و این قصه را برایم بنویسی. من با روحالله قرار گذاشتم و در مسیر طرح را برای او تعریف کردم و بازخورد خیلی خوبی گرفتم. چون من این را یک زمانی برای یک نویسنده دیگری مطرح کرده بودم و او شروع کرد به ایراد گرفتن و منفیبافی و ... حتی خوب و درست گوش کردن در کار گروهی یک نقطه مثبت است. بعد از جلسه با آقای تحویلیان یک طرح ۵۰صفحهای نوشتیم و بعد همکاری ما با خانم خسروآبادی شروع شد.
این بچهها هر چه میروند و هرچه میدوند نمیرسند ولی به نظر میرسد خیلی نخواستید دل مخاطب را به درد بیاورید و خیلی سیاه نیست این قصه.
محمد سلطانی: خدابیامرزد دکتر ابومحبوب همیشه وقتی میخواست تعریفی از این سبکهای ادبی بدهد یک مثال میزد. میگفت ناتورالیستها به بیل میگویند کجبیل کهنه لعنتی، رئالیستها به بیل میگویند بیل. ما خواستیم به بیل بگوییم بیل. ما هم میتوانستیم وجوه تلخی را نشان بدهیم که در واقعیت وجود هم دارد.
سارا خسروآبادی: بله ما نمیخواستیم ناتورالیستی برخورد کنیم. به نظرم دوره این حرفها گذشته. من فکر میکنم برای نشان دادن پلشتیها و سختی ها لزوما نباید جگر مخاطب را بسوزانیم. هدف ما از نشان دادن مشکلات اجتماعی آسیبشناسی و پیدا شدن راهحل است. نمایش دادن یک مشکل خودش میتواند منجربه این شود که یک راهحلهایی برایش پیدا شود. لازم نیست حتما بعضی مسائل که خیلی عمیق میتواند آدمها را ناراحت کند، آن هم در جو امروز جامعه ما، اینقدر دردناک به آن پرداخته شود. ما این نگاه را داشتیم و برای اینکه تعادل ایجاد شود، شخصیتهایمان را با هم متفاوت کردیم. سهراب آدم جدی قصه است و اصولا جهان را از زاویه ی جدی تر و عاقلانه تری می بیند اما برای هاشم با اینکه پیشرفت مهم است اما جدیت و عقلانیت چندان معنی ندارد. تفاوت زیاد این دو کاراکتر باعث شد قصه رنگ و لعاب مفرحی پیدا کند. ضمن اینکه همه آدمها در بدترین شرایط زندگی هم ممکن است به یک چیزهایی بخندند. اینطور نیست که وقتی یک آدمی مشکلات زیادی دارد دیگر هیچ چیز بامزه ای در اطرافش اتفاق نیفتد یا به آنها نخندد. واقعیت زندگی همین است. بهخصوص در مورد ما ایرانی ها که این موضوع نمود بیشتری هم دارد.
وجود هاشم به این دلیل نیست که سهراب خیلی شخصیت مثبت و سفیدی دارد؟ هاشم از همان ابتدا شخصیت خاکستری رو به سیاهی بود.
روحالله صدیقی: من سهراب را سفید سفید نمیبینم. برای او هم نقاط ضعفی تعریف کردیم ولی آنقدر پررنگ نیست. چون تلویزیون خیلی دنبال این است که شخصیتهای تراز داشته باشد. سهراب هم بالاخره اشتباه میکند. ما میگوییم سختی را تعریف میکنیم برای اینکه پشت سر گذاشته شود. ما نخواستیم روی یک سختی زیاده از حد بمانیم برای اینکه مسیری که برای کاراکترها تعریف کردیم به سمت موفقیت اما مسیر پر چالشی است و این واقعیت زندگی است. در همین جامعه ما یک جوانی که خانواده و امکانات دارد خیلی چالش دارد تا به هدفش برسد، شما فکر کنید دو تا بچه که هیچکس و هیچ چیزی ندارند. روزی که در ۱۸سالگی رها میشوند و از آن پرورشگاه بیرون میآیند فقط دو تا کارت پول ۷میلیون تومانی دارند و یک شهر درندشت. اینها تا به یک جایی برسند که هدفشان است، قطعا خیلی سختی و فراز و نشیب پیشرو دارند. و این سختیها دردناک هستند ولی چون از آنها عبور میکنند لذت دارد و این لذت به مخاطب هم منتقل میشود.
البته با شما موافق نیستم و باز هم از نظر من سهراب زیادی مثبت و سفید است. کاراکتر خندان هم خیلی سفید است. مابهازای بیرونی دارد؟
سارا خسروآبادی: زمانی که ما میخواستیم شخصیت خندان را طراحی کنیم از آقای یوسف اصلانی الگو گرفتیم. ایشان در برنامه «خندوانه» به عنوان مهمان حضور داشتند و یک مصاحبه داشتند که از بس تاثیرگذار بود تمام جملههایش هنوز یادم است. با دیدن آن مصاحبه بلافاصله به نظرمان رسید این ما به ازای بسیار خوبی برای کاراکتر خندان است. البته به نظر من ایشان برای هر پدر و مادری میتواند الگو باشد نه فقط برای کسانی که گرداننده چنین تشکیلاتی هستند. کاری که این آدم میکند قطعا از توان من و شما خارج است.
خیریه بهشت امام رضا رفتید؟
سارا خسروآبادی: نه ولی جاهایی شبیه آن را دیدیم و سابقه کار با آدمهایی شبیه ایشان را داشتیم. یوسف اصلانی ولی زاویه دیگری را از این فضا به ما میداد. شخصیتی که بسیار منحصر به فرد است و در هیچ کدام از کلیشه های رایج از «آدم های خوب» نمیگنجد.
محمد سلطانی: در متن ما چیزی وجود دارد که به نظر من جدید است. اصولا فیلمنامهنویسهای ما وقتی یک کاراکتر سفید شبیه خندان مینویسند یک جایی از قصه به گذشته این فرد رجوع میکنند تا یک دلیل دراماتیک برای خوبیاش ترسیم کنند. ما در جلسات متعددی که با کارگردانها و تهیهکننده داشتیم اصرار زیادی داشتند که یک جایی به خندان نزدیک شویم و بگوییم چرا این کار را میکند. برنامه یوسف اصلانی را اول روحالله و خانم خسروآبادی دیدند. روح الله به من زنگ زد گفت این را ببین خیلی خوب است. من شروع به دیدن برنامه کردم. در آن برنامه از بچگیاش میگوید تا سنی که هست. او برای این خوبیاش و کاری که میکند هیچ دلیلی ندارد جز اینکه آدم خوبی است و ما هم خندان را همینطور دیدیم. عنوان داداش از ایشان آمد میگفت بچهها من را داداشی صدا میکنند. یا مثلا به مرکز نگهداری بچهها میگفت خونه. یا اینکه مدام در جملاتش از عبارت «بچههام» استفاده میکرد. ما عامدانه دلیل دراماتیکی برای گذشته خندان نگذاشتیم چون من فکر میکنم خوبی کردن در این دنیا گاهی اوقات بیدلیل است.
سارا خسروآبادی: من یک نکته بگویم. خوب مطلق یا آن سفیدی که شما میگویید اگر برای بیننده باورپذیر باشد و بیرون نزند هیچ اشکالی ندارد.
منظور من از سفید یک شخصیت معصوم و مبرا از گناه نیست.
سارا خسروآبادی: دقیقا! و شخصیت خندان ما هم اینطور نیست. مثلا به همین بچههایی که اینهمه دوستشان دارد گاهی به شوخی میگوید کره خر یا کوفت یا خیلی جاها از دستشان حرص میخورد یا باهاشان کل کل می کند.... اتفاقا نشان دادن یک شخصیت مثبت این چنینی در تلویزیون چندان رایج نبوده و نیست وابتدای ماجرا همه کمی نگران بودند. اما همین ظرایف در شخصیت پردازی باعث شد آن کاراکتر، آسمانی و دور از دسترس نباشد و قابل باور شود و خدا را شکر نگرانی ها هم برطرف شد.
روحالله صدیقی: چیزی که شخصیت یوسف اصلانی را برای ما جذاب کرد دغدغههای مشترک بود. ما آن زمان طی تحقیقاتی که برای این سریال داشتیم دغدغههای این بچهها را پیدا کرده بودیم. برای اینکه بدانیم چه چیزهایی را باید به عنوان دغدغه و مشکلات یا نیازهای این بچهها نشان بدهیم. وقتی صحبتهای آقای اصلانی را گوش کردم، همان حرفهایی که با محمد درباره آنها صحبت کرده بودیم را در حرفهایش شنیدیم. اینکه میگفتیم این بچهها به ترحم نیاز ندارند، توجه زیادی نمیخواهند، برابری میخواهند.
چرا سراغ خودش نرفتید؟
روحالله صدیقی: ما یک سری مشکلات داشتیم. متاسفانه از صداوسیما به ما نامه میدادند برای همکاری نهادهای مختلف اما نه خودمان و نه محققمان را هیچجا راه نمیدادند. با خود آقای اصلانی گپ نزدیم اما هر جایی که اقدام کردیم همکاری نشد و برای همین به این نتیجه رسیدیم که باید از بیرون و به عناوین دیگری درباره این بچهها اطلاعات کسب کنیم.
سارا خسروآبادی: ضمن اینکه نیازی هم پیدا نکردیم. چیزی که لازم داشتیم را از مصاحبههای یوسف اصلانی پیدا کردیم.
درباره همکاری نهادهای مختلف گفتید. منظورتان این است که بهزیستی با شما همکاری نداشت؟
محمد سلطانی: من از تهیهکننده درخواست کردم که برای محققمان و ما سه نفر نامهای بگیرد برای اینکه بتوانیم به مراکز مختلف برویم. من خودم تماس گرفتم و با یک آقایی حرف زدم و گفتم حضوری میآیم. در این ملاقات حضوری من را از یک جایی نزدیک در به جلوتر راه نداد و حرفش این بود که ما باید از این بچهها محافظت کنیم. هر چه توضیح دادم که قصد ما این نیست که یک فضای ناتورالیستی طراحی کنیم و حتی دو خطی قصهمان را گفتم و گفتم درباره امید و تلاش است. اصلا قانع نشدند و ما را راه ندادند. البته من قبلش به بهانههای مختلف مثل خریدن اسباببازی برای بچههای پرورشگاه به دیدن فضای آنجا رفته بودم. برای اینکه باید به چشم میدیدم تا تخیلم راه بیفتد.
سارا خسروآبادی: حین بررسی هایمان متوجه شدیم خانههایی برای نگه داری از کودکان بی سرپرست و بدسرپرست هستند که همینطور هیات امنایی اداره میشوند. مثل همین بهشت امام رضا. همین شد که تصمیم گرفتیم یک خانه کوچک داشته باشیم با حدود ۴۰ بچه که درست مثل یک خانه باشد نه پرورشگاه یا مدرسه.
محمد سلطانی: بله، ما به این موضوع زیاد فکر کردیم که فیزیک این خانه را چطور نمایش بدهیم. اینکه در اتاقها چند نفر هستند. ارتباطشان چگونه است و ... درباره هر کدام ساعتها بحث میکردیم و من فکر میکنم به بهترین شکل ممکن رسیدیم.
در مورد این خانه فکر میکنم یک مقدار به سمت کلیشه شدن رفتید.
محمد سلطانی: شاید چون شما فیزیکال از این شکل خانهها زیاد دیده باشید.
سارا خسروآبادی: فکر نمیکنم اینطور باشد. مگر ما اصلا چندبار در تلویزیون یا یک اثر نمایشی چنین خانه هایی را نشان داده ایم که چیزی به اسم کلیشه بوجود آمده باشد؟! اتفاقا تصور همه از یک پرورشگاه یک جایی مثل مدرسه و خوابگاه و اینهاست نه یک خانه بزرگ که برای وارد شدن به آن باید کفش هایت را هم درآوری.
در فصل سوم بازیگرها تغییر میکنند؟
محمد سلطانی: همین بازیگرها هستند، ۶سال بعد. یک ریتم خیلی متفاوتی با فصل یک و دو خواهد داشت. قصهگویی و حجم اتفاقات در فصل سه مخاطب را شوکه میکند. امیدوارم همانطور که محمدرضا خردمندان وعلیرضا بذرافشان خیلی خوب فصل یک و دو را کار کردند و ما گروه نویسندگان خیلی راضی هستیم امیدوارم آن فصل هم خوب کار شده باشد.
در فرآیند انتخاب بازیگر نقش داشتید؟
سارا خسروآبادی: در پیشتولید حضور داشتیم و جلسات تعاملی زیادی با کارگردانها داشتیم. به دلیل اینکه فیلمنامه کامل نوشته شده بود و هر دو کارگردان بعد از اتمام فیلمنامه به گروه اضافه شدند. طبق روال براساس نظراتشان که خیلی هم کمک کننده بود برخی قسمت های متن را بازنویسی کردیم و بعد از آن آنها لطف داشتند و به فیلمنامه وفادار بودند. اما یک نگرانی همه مان داشتیم. آن هم این که در فصل دوم اصل بار قصه روی دوش سهراب و هاشم بود و بازیگران این نقش ها هردو تجربه اول یا دومشان جلوی دوربین بود. اما خوشبختانه از همین انتخاب ها جواب گرفتیم. این نشان می دهد الزاماً حضور بازیگران سرشناس باعث دیده شدن یک کار نمیشود.
روحالله صدیقی: تعامل مهمتر بین ما و تهیهکننده شکل گرفت. آقای تحویلیان ارتباط خیلی خوبی با ما داشت و حتی کارگردانها با پیشنهاد ما انتخاب شدند. وقتی این لطف را کردند و کارگردانی آوردند که ما فکر میکردیم به فضای کار نزدیک است، در مراحل بعد هم برای انتخاب بازیگرها مشورت میگرفتند. این تعامل همیشه در طول کار بود و خیلی هم خوب و سازنده بود.
محمد سلطانی: یک اتفاق بدی که در اکثر دفاتر رخ میدهد این است که نویسنده بعد از شروع تولید حذف میشود. سکانس تغییر میدهند به نویسنده نمیگویند، بازیگر غلط انتخاب میکنند و ... نویسنده خودش هم با مردم عادی فیلم را میبیند و غافلگیر میشود. این پنجمین کاری است که من با آقای تحویلیان همکاری میکنم برای ایشان نویسنده خیلی مهم است و این را به کارگردانها میگوید که چیزی را بدون نظر نویسنده تغییرندهند. نه اینکه نگاه دیکتاتوری داشته باشند، آقای بذرافشان خودشان از نویسندههای خوب این مملکت هستند که سمت استادی به گردن ما دارند یا محمدرضا خردمندان فیلم درجه یکی کار کرده که خودش نوشته ولی وقتی این نگاه از بالا تزریق میشود به نفع کار است. من سریالهایی داشتم که وقتی پخش شد ۸۰درصد انتخاب بازیگرها غلط بود. کارگردان متوجه کاراکتر نشده بود. چند جلسه تشریفاتی با من درباره فیلمنامه داشت و بعد کار را بدون نویسنده شروع میکرد و این جدا بودن نویسنده از گروه تولید دردسرساز میشد. ولی در دفتر آقای تحویلیان هم کارگردانها ظرفیت بالایی داشتند و هم تهیهکننده و اگر خروجی خوب است به خاطر این همکاری است.
در قسمتهای آخر فصل دوم مواردی داشتید که به نظر میرسد از خط قرمزهای تلویزیون فراتر رفتید. یک سکانس رقص بچهها در خانه الیاسی مورد انتقاد قرار گرفته بود.
محمد سلطانی: این خیلی نامردی است. این همه وجوه مثبت این سریال دارد آنها را نمیبینند، بعد سلیقه چند نفر این است که در این مملکت شادی حرام است. آن هم در شرایط افسردهای که مملکت ما به یک مقدار شاد بودن نیاز دارد به چنین مورد کوچکی اعتراض میکنند.
علاوه بر این شما به ارتباط دختر و پسر پیش از ازدواج هم پرداختید. خواستگاری در کافیشاپ و ... احتمالا باید تهیهکننده برای پخش این موارد جنگیده.
سارا خسروآبادی: همین الان یک سری چالش ها وجود دارد ولی واقعیت این است که تلویزیون هم خیلی از ما حمایت کرد. بعد از آن سکانس رقص که در تکرار خیلی کوتاهش کردند و فقط شروعش ماند، یک مقدار حساس شده بودند ولی میدانم که آقای تحویلیان پای کار ایستادند. مدیران تلویزیون هم تا پیش ازهمین سکانس مشکلی با کار نداشتند و خیلی هم حمایت کردند.
محمد سلطانی: سال ۹۵ وقتی ما طرح ۵۰صفحهایمان را به تلویزیون ارائه دادیم متوجه شدیم این از معدود طرح هایی بوده که هر ۱۶نفر اعضای شورای فیلمنامه به آن رای مثبت دادهاند و هیچ ایرادی نگرفتهاند. جدای از این آقای تحویلیان بعنوان تهیه کننده کار خیلی خوب ممیزیهای تلویزیون را میشناسند و به ساز و کار تلویزیون آشنا هستند و اشراف دارند. بحث های خودشان را با ما دارند ولی وقتی خروجی کار بیرون می آید موقع پخش پای آن میایستند.
یعنی سانسور در همان مرحله اول اتفاق میافتد؟
محمد سلطانی: اسمش سانسور نیست.
سارا خسروآبادی: اگر بود ما کاراکترهایی با مشخصات آرزو و نغمه را نمیتوانستیم داشته باشیم.
روحالله صدیقی: آقای تحویلیان یک تفکری دارد که میگوید شما وقتی چیزی را میگویید باید در انتها کمک کنید و اگر با ایدئولوژی و ذهنشان مطابقت داشته باشد از آن دفاع میکنند. سختگیر هستند ولی وقتی نگاهتان با او همسو شود حمایت میکنند. درباره قصه آرزو ما بین خودمان هم چالش داشتیم. من خودم خیلی معتقد بودم که این روابط جدید یک نوع بلاتکلیفی بین جوانهاست که خیلی نمیدانند از رابطه چه میخواهند. مخصوصا با آمدن فضای مجازی یک باره وارد چند رابطه متعدد میشوند و سردرگم میشوند و در این سردرگمی اشتباهاتی انجام میدهند و لذت هم نمیبرند. جای این در رسانه خانگی هم نبود و ما میخواستیم در تلویزیون مطرح شود. وقتی من این ایده را دادم محمد گفت فکر نکنم بشود و وقتی به شخصیت آرزو رسیدیم خانم خسروآبادی هم میگفت من نمیفهمم این دختر چه میگوید. آنقدر سر این کاراکتر بحث کردیم تا بالاخره شکل گرفت و الان خیلی راضی هستیم به خاطر اینکه شبیه خیلی از دخترهایی است که در جامعه است. تازه ما یک سری منطق دراماتیک برای این کاراکتر گذاشتیم ولی در واقعیت همین منطق هم وجود ندارد. درباره شخصیت سهراب شما ابتدای بحث گفتید سفید است، همین شخصیت آرزو نقطه ضعف کاراکتر سهراب است. یعنی شخصیتی که کاملا مثبت و بینقص به نظر میآید دلبسته کسی میشود که مرام اخلاقی رفتاری و ثبات شخصیتی ندارد.
اتفاقا نتیجه این رابطه برخورد خیلی عاقلانه و بزرگتر از سن سهراب با دروغهای آرزو است.
روحالله صدیقی: نه اتفاقا... سهراب از او بازی میخورد، به خاطر او جرم مرتکب میشود، دعوا میکند و ...
محمد سلطانی: این را هم در نظر داشته باشید این عقلی که میگویید تا حدودی درباره همه بچههای پرورشگاهی وجود دارد. بچه پرورشگاهی ۱۸ساله مثل جوان ۲۷ساله فکر میکند. به این دلیل که سختی میکشند و یک استقلال نسبی دارند و میدانند خودشان هستند و خودشان. این نقطهای بود که ما در طراحی فصل دوم درباره آن زیاد حرف زدیم و چیزی بود که تحقیقات به ما داد.
محقق شما روانشناس هم بود یا مشاور روانشناس داشتید؟
سارا خسروآبادی: ایشان نه ولی یکی از دوستانم که روانشناس بودند خیلی در مرحله فیلمنامه به من کمک کردند.
این سریال اگر شبکه سه پخش میشد بهتر دیده میشد؟
محمد سلطانی: من اصلا با این موضوع موافق نیستم. اگر سریالی جای خودش را باز کند خانوادهها ناگزیر میشوند کنترل را بردارند و سراغ آن سریال بروند.
سارا خسروآبادی: درست است ولی شاید برای مخاطبی که میخواهد برای اولین بار سریال را ببیند یا اصطلاحا مخاطب ورودی، شبکه سه شبکه بهتری بود.
بازخوردهای سریالتان را دیدید؟
محمد سلطانی: من به خاطر این سریال اینستاگرامم را دوباره فعال کردم و مدام در صفحات بازیگران سریال هر شب بازخوردها را میخواندم. نکته جالبی که وجود داشت این بود که همه میخواستند بدانند چه میشود؟ این نشان میدهد کار ما برایشان کشش داشته و تعلیق دارد. همه در فصل دو منتظر بودند اینها پولدار و موفق شوند و فکر نمیکردند این همه زمین بخورند. خیلی جالب است که قشر بین شانزده، هفده تا بیست و چهار، پنج سال خیلی مخاطب سریال بودند.
سارا خسروآبادی: این خیلی خوب است و به نظرم تلویزیون باید دنبال چنین جامعه مخاطبی باشد. هر ارتباطی بخواهند با مخاطب ایجاد کنند باید با این نسل باشد. آینده مملکت دست همین نسل است. به نظرم باید کارهایی با محوریت کاراکترهایی با این سن بیشتر ساخته شود.
روحالله صدیقی: دوست دارم این مطلب را حتما بگویم؛ یک جنجالی که در قسمتهای اول ایجاد شد این بود که چرا شبیه فلان سریال است. اولا زمانی که ما این سریال را طراحی کردیم اصلا «بچه مهندس» وجود نداشت. سال ۹۵ وقتی فیلمنامه را داده بودیم و رفتیم برای اینکه نظرات را بگیریم، به ما گفتند یک سریالی به ما دادند و گفتند شما پخش کنید. یعنی حتی آنها هم از وجود چنین سریالی بیخبر بودند و برای پخش به شبکه دو سپرده شده بود و تا سریال ما به ساخت و انجام رسید آنها سه فصل پیش رفتند. ولی این هجمه در چند قسمت اول بود و بعد که قصه پیش رفت دیدند تفاوتهای زیادی وجود دارد.
این فاصله که بین فصل دو و سه به وجود میآید نگرانتان نمیکند؟
محمد سلطانی: به نظرم «از سرنوشت» خوشبختانه مخاطب خودش را پیدا کرده واز این بابت جای نگرانی نیست. یکی از سوالاتی که از دیشب در اینستاگرام بازیگرها دیدم که مخاطبان میپرسند این است که فصل سه چه زمانی پخش میشود و چند قسمت است؟
پاسخش را همینجا بدهید.
محمد سلطانی: چیزی که از آقای تحویلیان شنیدم این است که دو گزینه برای پخش داریم؛ یکی اینکه ممکن است در کنداکتور ماه رمضان پخش شود و یکی دیگر اینکه بعد از ماه رمضان. روی کاغذ ۲۲قسمت است ولی همانطور که در همه سریالها پیش میآید با توجه به ریتم کارگردان ممکن است تغییر کند.
روحالله صدیقی: این دو فصل ما را به سمت فصل سه راهنمایی میکند و قرار است آنجا قصه به نتیجه برسد و خیلی ملتهبتر و جذابتر است. سریالهای مطرح دنیا هم الان هر فصل با فصل بعدی ممکن است حتی یک سال فاصله داشته باشد من هم نگرانی ندارم و فکر میکنم مخاطب منتظر این سریال میماند. این جریان سریالسازی است و در هر کشوری سبک و سیاق خودش را دارد. به نظرم ما حداقل به لحاظ کیفیتی از خیلی از سریالهای ترکیهای بهتر هستیم.
۲۵۸۲۵۸