با خودش میگفت: با معرفت! امسال محله ما رو یادت رفت؟ ما چشممون به دست تو بودا. خدایا نکنه بچه یتیمهای محل بی سرویامان بمونن.
نیمه شب با صدای زنگ خانه از خواب پرید.
جوانی جلوی در بود.
-پدرم چندماهی میشود که فوت شده. امشب دفتر بدهکاری هاش رو ورق می زدم.آدرس شما توش بود. نوشته بود به حاج محمد گلکار بابت فطریه ۱۵۰ نفر بدهکارم. قول داده ام امسال بدهیم رو به ۳۰۰ نفر برسونم.
در را که بست گفت: خدا رحمتت کنه بامرام!
و بعدش زمزمه کرد:ولله الحمد.الحمدلله علی ماهدانا و له الشکر علی ما اولینا
۲۴۱۲۴۱