به گزارش خبرآنلاین، کتابخانه ملی در توضیح راهاندازی این بخش تاکید کرده است: «کتاب ها به یاد می آورند، پیام روز جهانی کتاب کودک سال 2011 است که از سوی دفتر بین المللی کتاب برای نسل جوان (IBBY) در کشور استونی برگزار میشود. به مناسبت این روز «مجموعه یاد کودکی» را که خاطرات کودکی تعدادی از اساتید و فرهیختگان کشور است، گردآوری و منتشر کردهایم.»
این مجموعه که با عنوان «یاد کودکی» از آرشیو جنگ خبری تاریخ شفاهی سازمان اسناد و کتابخانه ملی استخراج و گردآوری شده، شامل خاطرات نویسندگان و فرهیختگان مختلف است.
در این مجموعه خاطرات ثریا قزل ایاغ، ایرج حسابی، یدالله کابلی خوانساری، جمشید لایق، رضوی سروستانی، عبدالله فرادی، غلامرضا ستوده، منصوره راعی، نوشآفرین انصاری، باقر عاقلی، هوشنگ گلشیری، جواد حمیدی، نصرت الله کریمی، انور خامهای، حسن گنجی، علی اکبر مالک، عباس سحاب، علی اکبر صنعتیزاده و ناصر زرآبادی است.
کتابخانه ملی کودکان و نوجوانان ایران، به کودکان و نوجوانان فارسی زبان جهان خدمات رایگان ارایه میکند. کودکان و نوجوانان اجازه ورود به کتابخانه ملی را ندارند و این یکی از دلایل راهاندازی کتابخانه ملی کودکان و نوجوانان در فضای وب بوده است.
این کتابخانه آنلاین به نشانی www.ketabkhanekoodak.ir قابل دسترسی است.
در بخشی از خاطره ایرج حسابی از کودکیهای پرفسور حسابی با عنوان «مصیبتهای کودکی یک دانشمند» میخوانیم:
«مادر آقای دکتر، هر دفعه میآمده سر صندوقشان و یک تکه طلا برمیداشته و به حاجعلی میداده که او هم در بازار بیروت میفروخته و پولش را به خانم میداده تا خرج بچهها بکند. این، خودش یک شانس خیلی بزرگی بود. یک روز که مادرشان سرصندوق میرود تا چیزی بردارد، میبیند که هیچ چیز نمانده و همان جا سکته میکند و از گردن به پائین فلج میشود. حالا دیگر تصورکنید در یک مملکت غریب، دو تا بچه ی کوچک و گرسنه و مادری افلیج...! شنیدنی است ولی آدم نمیتواند باور کند! آقای دکتر، میگفت که زندگیشان خیلی سخت شده بود.
با شروع جنگ جهانی اول، قند پیدا نمیشده و این ها در اطراف بیروت یک درختی گیرآورده بودند به نام «خروب» که میوههایش را می چیدند و میجویدند تا مقداری شیرینی به بدنشان برسد و مقداری هم خشک میکردند تا در زمستان قند داشته باشند. شب ها هم که بچه ها میخوابیدند، این دو بچه ی کوچک، دور کوچه های بیروت میگشتند و نان خشک های دم خانه ها را جمع -می کردند و میشستند و روی کاغذ پهن میکردند تا آبش گرفته شود. بعد آن را به جای غذا میخوردند .برای این که خرج دوا و درمانی برای مادرشان پیدا کنند، از مغازه ای یا از انباری به جای دیگر، باری میبردند و پول جزئیای میگرفتند تا خرج دوا و درمان مادرشان بکنند...»
60