| گٌرد و آزاده چون تبارش بود
|
مردی آیین و حق، مدارش بود
|
| شهرتش گرچه او حجازی بود |
نام ایرانی اعتبارش بود
|
| آن نژاده سترگ مردِ درست |
گلش از آب و خاکِ آرش بود
|
| در دل آبی فلک چون مهر |
عالم افروز روزگارش بود
|
| آسیا را عقاب بود و عجیب |
دل خرد و کلان شکارش بود
|
| همچو قَدِّ رسا و دلجویش
|
راستی، شیوه و شعارش بود
|
| چابکی چون پلنگ کوهستان
|
گوی و میدان در اختیارش بود
|
| گوی و میدان که جای خود دارد
|
نفس امّاره در مهارش بود
|
| هرچه با او زمانه بازی رد
|
مات و مغلوب اقتدارش بود
|
| باز شد آن گلی که در پاییز
|
فصل پژمردنش بهارش بود
|
| پرکشید از میان ما و بسی
|
چشم یاران که اشکبارش بود
|
| چارشنبه که باز در ره او
|
کرده آغوش خود مزارش بود
|
| روی دوشش دوباره گرداندند
|
آخرین دور افتخارش بود
|
| به یقین دان که درد او شیدا |
درد این مردم و دیارش بود
|
4141