به گزارش خبرآنلاین، انتشارات ذکر برای سومین بار کتاب «مهربانتر از نسیم» شامل ۹۹ قصه درباره بنیانگذار انقلاب اسلامی را همزمان با سالگرد ارتحال امامخمینی (ره) روانه بازار نشر کرد. داستانهای این کتاب براساس خاطرات اطرافیان امامخمینی (ره) از ایشان است که با هدف آشنایی کودکان و نوجوانان با زندگی ایشان توسط «محمدرضا بایرامی»، «سوسن طاقدیس»، «احمد عربلو» و «محمد ناصری» بازنویسی شده است.
در این کتاب سعی شده تا این خاطرات و حکایتها با زبانی ساده و روان قصهگونه نوشته شوند. در مقدمه «مهربانتر از نسیم» میخوانیم: «ماجرای شکلگیری این مجموعه بیشباهت به سفر آب از دریا به دریا نیست. داستانهای این مجموعه، جویبارهایی کوچکاند که قصد دارند از دریایی عمیق سخن بگویند؛ دریای زندگی پربار امامخمینی(ره). این داستانها، حکایتهای واقعی از زندگانی زلال اوست که مدتها همچون گنجینهای در خاطرات یاران او جای داشته و دستانی مشتاق، آنها را گردآوری کرده و به نویسندگانی هنرمند سپرده است تا بازنویسی شود و جان تشنه نوجوانان ما را سیراب کند و آنان را به دریا پیوند دهد.»
راوی بیشتر خاطراتی که از حضرت امام (ره) منتشر شده است، علما یا شاگردان ایشان هستند. در یکی از قصههای این کتاب با عنوان «امروز نوبت من است» میخوانیم: «گفتم: «خستهام! امروز تو باید ظرفهای ناهار را بشویی!»
خواهرم شانههایش را بالا انداخت که یعنی من هم خستهام! هرچه کردم، توی گوشش فرو نرفت. اصرار کردن فایدهای نداشت. با خودم گفتم: «عیبی ندارد. نیم ساعتی استراحت میکنم و بعد میروم ظرفها را میشویم، بهتر از این است که منت خواهرم را بکشم!»
نزدیک نماز ظهر بود. امام رفته بود وضو بگیرد. با خودم گفتم آقا که از آشپزخانه آمد میروم و ظرفها را میشویم. مدتی گذشت اما امام نیامد. احساس کردم که این بار وضو گرفتن آقا بیشتر از دفعات قبل طول کشید. نگران شدم. راه افتادم طرف آشپزخانه که ببینم آقا کجاست.
وارد آشپزخانه که شدم از تعجب خشکم زد! آقا با دقت تمام ظرفها را شسته بود! نمیدانستم چه بگویم. آقا مرا که دید، لبخندی زد و گفت: «سخن تو را شنیدم و احساس کردم که این دفعه نوبت من است.»
عرق سردی روی پیشانیام نشست. از امام خجالت میکشیدم. هرچه کردم، نتوانستم حرفی بزنم. سرم را پایین انداختم و با شرم از آقا تشکر کردم.»
۲۹۱/۶۰