بخشهایی از اظهارات او را می خوانید:
* دلیل شکست اصلاحطلبان در انتخابات 84 مدیریت نادرست جریان اصلاحات برای رسیدن به کاندیدای واحد بود. نتایج انتخابات نشان داد اگر جریان اصلاحات روی یک کاندیدا در سال 84 توافق می کرد، آقای احمدینژاد در دور اول رأی نمیآورد، آقایان کروبی و هاشمی به دور دوم میرفتند و امکان رئیسجمهور شدن کروبی قطعا وجود داشت.
* الآن مایل نیستم در مورد آقای هاشمی صحبت کنم، اما طبعا به دلیل اینکه در آن شرایط هاشمی به عنوان نماد "قدرت - ثروت - حکومت" شناخته شده بود و گزینه غیرمردمی تلقی میشد، هر کس که رقیب ایشان میبود رای می آورد.
* سراغ احمدی نژاد نرفتیم چون نمیشد اصلاحطلبان از کسی حمایت کنند که تمام پیشینهاش بر دوش مجموعه مخالفان افراطی اصلاحات بنا شده بود.
* پیشینه احمدینژاد ظرفیت جمع کردن تمام مخالفان اصلاحطلبان را داشت و از آن سو نیز اصلاحطلبان به دلیل آن که گزینهای به نام احمدینژاد مقابلشان بود، مجبور شدند در دور دوم انتخابات به سراغ هاشمی بروند.
* احمدینژاد فعلی با احمدینژاد 84 متفاوت است. سال 84 اکثرحامیان آقای احمدینژاد عبارت بودند از کسانی که به خاطر تدین، به ایشان رای دادند. حامیان او مخالفان افراطی اصلاحطلبان بودند که معتقد بودند در دوره اصلاحات از لحاظ دینی در جامعه تسامح شده است. نیروهای قدرتمندی پشت ایشان بودند.
* بعد از مدتی احمدینژادی که در جایگاه سختترین مدافعان دینداری بود، ناگهان در جایگاه مدافع "لیبرالیسم فرهنگی" قرار گرفت. کسی که دنبال انترناسیونالیسم بود، یک مرتبه تبدیل به یک ناسیونالیست شد. به این ترتیب احمدی نژاد هم حامیان قدرتمند خود را از دست داد هم درون اصلاحطلبی به هیچ وجه ظرفیت حضور نداشت.
* عمده ترین مشکل احمدینژاد این است که مخاطبان خود را نشناخت و فکر کرد که با شعار، میتواند مخاطبان رقبای خود را جذب کند و بدنه اصلاحطلبی را پشت سر خودش بیاورد؛ این اشتباه را برخی از دوستان ما نیز انجام دادند که فکر میکردند با یک شعار می توانند اصولگراها را هم در اختیار بگیرند.
* یک مسئله اصلی اصلاحات این بود که رأس این جریان، یعنی آقای خاتمی همزمان هم رئیسجمهور بود، هم رهبر اصلاحات. دو مسئولیت داشت که باید هر دو را متوازن اداره میکرد که به اعتقاد من آگاهانه این کار را نکرد. خاتمی به دلیل مدیریت اجرائی کشور نخواست هر دو مسئولیت را متوازن اداره کند و همیشه به مسئولیت رسمی خود توجه بیشتری داشت و عمدتا مدیریت جنبش اصلاحات فدای مدیریت کشور شد. در واقع اصلاح طلبی مدیریت متمرکز نداشت.
*در بین ما جریاناتی هم به عنوان اصلاحطلب فعال بودند که مرز کاملا متفاوتی با اصلاحات مدنظر آقای خاتمی داشتند. آنها حق داشتند نظرات خود را بگویند، اما متاسفانه نظراتشان به نام اصلاحطلبی مطرح و بیشتر باعث شکست اصلاحات میشد تا قوت آن. انکار نمیکنم من هم در بسیاری از موارد نظرات افراطی داشتم که فکر میکنم باید خودم را نقد کنم.
* در ماجرای قتلهای زنجیرهای سه چهار نفر در دوران وزارت اطلاعات خاتمی کشته شدند. خاتمی اصرار داشت که قاتلان باید مشخص شوند و غده سرطانی باید از وزارت بیرون کشیده شود. رهبری، آقای هاشمی، قوه قضائیه و بخشهای مختلف حکومت از این موضع خاتمی حمایت کردند. اما یک جریان افراطی آمد وسط و این چند مقتول را کرد 8 نفر، بعد 50 نفر و ... و مرحله بعد این بود که مثلا چه کسانی مرحله قبل رئیسجمهور بودند، چه کسانی فتوا دادند و ...، و آن قدر پیش رفتند که کل این پروژه آسیب دید و در آن دوره متوقف شد.
* من بین جنبش سبز و اصلاحات تفکیک قائلم. قبل از انتخابات هم خودم جزو جنبش سبز نبودم.
* اینکه جریان اصلاحات از جنبش سبز خیلی ضربه خورد را قبول دارم و همیشه روی آن تأکید کردم، به همین دلیل هم رفتم سمت آقای کروبی. جنبش سبز را یک جنبش مرحلهای و گذرا می دانستم. جنبش سبز اگرچه جزئی از اصلاحات محسوب میشود اما به روشهائی که در آن اتخاذ شد و مواضع متناقضی که گرفته شد و یأس و ناامیدی که پراکند، انتقادهای زیادی دارم که اگر الآن آقایان موسوی و کروبی رسانه داشتند، حتما موارد متعدد انتقادات خودم به جریان سبز را علنا در رسانه آنان مطرح میکردم تا آنان نیز فرصت پاسخگوئی داشته باشند.
* اتفاقات بعد از انتخابات یک اتفاقات یک مرتبه و پیشبینی نشده نبود. اطمینان به رای در طول این 16 -15 سال خدشه دار شده بود. این به معنای تقلب نیست. ردصلاحیتها و ... که ریشه در سالهای قبل داشت. بحرانهای کوچک که جمع شد، تبدیل شد به آن فضا. شخصیت کاندیداها هم در آن وضعیت موثر بود. مشکل بحران در شهرستانها را هم نداشتیم. عمده اتفاقات تهران بود که آن هم به دلیل مسائل گذشته بود.
* افراطگریهای بعد از انتخابات خیلی ضربه زد. یعنی آن شعار جذب حداکثری و دفع حداقلی که رهبری مطرح کردند، اگر از روز بعد از انتخابات سیاستِ کار می شد، خیلی از بحرانها به وجود نمیآمد.
* اگر جریان اصلاحات نبود، جریانات اصولگرا به خیلی از مواضع امروز خود که مورد پذیرش جامعه است،هرگز نمیرسیدند.
*اگر جریان اصلاحطلبی شعار"ایران برای همه ایرانیان" را مطرح می کرد، در درون جامعه این حرف گسترش مییافت و شنیده می شد، اما صحبتهایی که مثلا آقای مشایی در خصوص "مکتب ایرانی" داشت و خیلی هم پُرملاتتر از دوران اصلاحات بیان شد، به دلیل اینکه پیشینهای برای آن در کارنامه آن افراد وجود نداشت، در جامعه شنیده نشد و کسی آن را باور نکرد. همچنانکه اگر آقای خاتمی هم در مورد "چاه مسجد جمکران" حرف میزد، در بین جامعه متدینان شنیده نمی شد.
* جریان اصلاحات از نظر مبنایی می تواند در انتخابات شرکت کند، چون همواره به "اصلاح از درون" در هر شرایط فکر کرده است. اما در شرایط فعلی اصلاحات به عنوان یک جریان سیاسی اگر بخواهد در معرفی کاندیدا و ساماندهی نیروها برای تشکیلات حزبی فعال باشد، این ظرفیت و امکان را ندارد.
* به نظر من و بنا به دلایل گوناگون و منجمله دلائل منطقهای و خستگی از منازعات سیاسی، انتخابات آینده مجلس شورای اسلامی انتخابات " پرجمعیتی" خواهد بود.
...
* فردی مثل علی مطهری در مواردی از بیشتر اقلیت اصلاح طلب، اصلاح طلبانهتر و موثرتر رفتار کرده است.
* اگر بخواهم تفاوت ابطحی قبل و بعد از زندان را بگویم، این است که واقعگراتر شدهام.
1717