حجت الاسلام و المسلمین قرائتی در برنامه درسهایی از قرآن که شب گذشته از تلویزیون پخش شد درباره انتخاب همسر و ملاک ازدواج همسر از نگاه قرآن و آنچه امروز در جامعه ما به عنوان ملاکهای ازدواج رواج پیدا کرده است سخن گفت .
وی اظهار داشت:
*در انتخاب همسر اصولی که باید رعایت شود، ایمان، اخلاق، خانواده، فکر به هم بخورد. هم کُفو باشد. کُفو را اسلام کُفو مالی قرار نداده. که قالیهای خانه ما یکطور باشد، ماشین ما مثل هم باشد. لهجه ما مثل هم باشد. حالا یکی لهجهاش یکطور دیگر است. یکی یک طور دیگر است. قد ما به هم نمیخورد. پیراهن نیست که به یک سایز بخورد. حالا ممکن است یک سانت کوتاهتر باشد، یک سانت بلندتر باشد. سنشان باید به هم بخورد. اما حالا لازم نیست حتماً سنشان مو به مو... حالا یا شش ماه او بزرگتر است، یا یکسال این بزرگتر است.
* لازم نیست زیبا باشد و زیباترین دختر یا پسر باشد. ممکن است دو نفر هستند خوشگل درجه یک هم نیستند، معمولی هستند، اما وقتی نگاه به هم میکنند، همدیگر را دوست دارند. اصل دوستی است. اینقدر دختر و پسر خوشگل داریم با هم بد هستند. و اینقدر آدمهای معمولی داریم زندگیشان شیرین است.
*این آقایی که به دامادش میگوید: خانه شخصی داری؟ میگوییم: آقا ببخشید خودتان آن ساعتی که خواستگاری رفتید خانه شخصی داشتید؟ گیر ندهیم. «إِنْ یکُونُوا فُقَراءَ یغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِه» (نور/32) رزق با خداست. «علی الله رزقها»
*کسی نزد حضرت آمد گفت که: وضعم بد است. گفت: ازدواج کردی؟ گفت: نه. گفت: برو ازدواج کن. گفت: من میگویم: ندارم بخورم، حالا شما میگویی: برو زن هم بگیر! لابد یک مشت هم بچه درست کنیم یک خیابان گدا. حضرت فرمود: آن کسی که تو را خلق کرده، دستور او این است که اگر جوانی وضع مالیاش بد است، ازدواج کند.
* اسلام گفته میخواهی وضعت خوب شود ازدواج کن. البته باقیاش را نمیگویم از ترس زنها! خوب من هم میترسم دیگر. زن گرفت وضعش خوب نشد، گفت: برو یکی دیگر بگیر. (خنده حضار)
* کسانی که ازدواج نمیکنند از ترس خرجی میدانی چه میگویند؟ میگویند: اگر یکی باشم، خدا قدرت دارد خرج مرا بدهد. دو تا که شدم نان از کجا بیاورم؟ یعنی قدرت خدا ته میکشد. این در دلش این است. خدایا یکی باشم زور داری، دو تا باشم زور نداری. ولذا این را میگویند: سؤظن به خدا. کسی که ازدواج نکند از ترس خرجی، «فقد ظن بالله ظن السوء...» یعنی سوء ظن به خدا بردارد.
* حضرت موسی آمد خانه شعیب. شعیب گفت: یکی از دخترهایم را میخواهم به تو بدهم. اگر داماد مثل موسی بود، پدر عروس پیشنهاد ازدواج کند طوری نیست. خود عروس خوب نیست پیشنهاد کند. چون اگر خود عروس بگوید من دوست دارم زن تو شوم، پسر بگوید نه این شکست میخورد. پسر به دختر بگوید میخواهم تو را بگیرم، جواب نه بشنود، پسرها پررو هستند، شکست نمیخورند. دخترها نازک هستند. دختر بگوید من را بگیر، کسی به او بگوید تو را نمیخواهم. این اذیت میشود. اما پسر نه، پسر یک خرده قلدرتر است.
* البته حالا بعضی از پسرها هم مثل دخترها شدند. میگوید اعصاب من خرد شد. پنج جا رفتم، هی او میگوید: من میخواهم درس بخوانم، گفتم: خوب چیزی نیست. چند جا رفتی میگویند: نمیدهیم. گفت: بیست جا! گفتم: خوب برو تا پنجاهم! من خودم پنجاه مورد خواستگاری رفتم کسی زن من نشد. (خنده حضار) پنجاه و یکمی قبول کرد. حالا نمیدانم پشیمان شده یا نشده. چه اشکالی دارد؟ حالا یک کسی میگوید نه، نه که نه! جای دیگر. مشکلی ندارد. انسان نباید به چهار نفر که گفتند نه، عصبانی شود.
1717