مولانا در رمضانِ احیاء کننده ، زنده شده و دست افشان و پا کوبان می سراید:
عید آمد و عید آمد و آن بخت سعید آمد
برگیرو دهل می زن کان ماه پدید آمد
عید آمد ای مجنون، غلغل شنواز گردون
کان معتمد سدره از عرش مجید آمد
عید آمد ره جویان ، رقصان وغزل گویان
کان قیصر مه رویان زان " قصر مشید"(6) آمد
صد معدن دانایی مجنون شد و سودایی
کان خوبی و زیبایی بی مثل و ندید آمد
زان قدرت پیوستن ، داوود نبی مستش
تا موم کند دستش ، گر سنگ و حدید آمد
عید آمد و ما بی او عیدیم بیا تا ما
برعید زنیم این دم کان خوان و ثرید (7)آمد؟
زو زهر شکرگردد، زو ابرقمر گردد
زو تازه وتر گردد هرجا که قدید(8) آمد
برخیز و به میدان رو ، در حلقه رندان رو
رو جانب مهمان رو کز راه بعید آمد
غمهاش همه شادی ، بندش همه آزادی
یک دانه بد و دادی ، صد باغ مزید آمد
من بنده آن شرقم ، در نعمت آن غرقم
جز نعمت پاک او منحوس و پلید آمد
بربند لب و تن زن چون غنچه و چون سوسن
رو صبرکن از گفتن چون صبر کلید آمد
/6262