همواره در برابر شکوه آدمیانی که یک پا درآسمان و یک پا در زمین دارند و از آنان آدمیانی مرزی و نسبی میسازد که نمادش حمیدرضا الداغی است، به وجد میآیم و شادمانی زایدالوصفی درونم شکل میگیرد؛ با دیدنشان کلاه از سرم میافتد و بهخود میبالم که چقدر خداوند من را دوست دارد که او را به من معرفی کرد و چقدر من خوش بختواقبال هستم که در کنار چنین آدمیانی زندگی میکنم. آدمیانی که مظلومیت، ظلم، حقانیت و حقیقت را در شکل نمیبینند، هرکسی که مظلوم واقع شود، باحجاب و یا بیحجاب، زن یا مرد، یهودی و یا مسلمان، فارس، ترک، لر و عرب و ... قدرت آن را دارند به یاریاش بشتابند. آدمیانی که دنبال قهرمان نیستند، خود قهرمان زندگی هستند. از دوگانهها و دو قطبیهای تشخص بخش قلابیساز و قالبیساز عبور کردهاند. آدمیانی که نه فقط در میدان جهاد اصغر که قبل از آن در میدان جهاد اکبر، و به عبارتی خودسازی فردی و اجتماعی، قبل از سرک کشیدن به زندگی دیگران، زندگی خود را سامان دادهاند، میتوانند در زندگی تکیهگاه همه کسانی باشند که در مرکزیت وجودیشان قلپ تپندهای برای محبت ورزیدن در حال ضربان است. آنان در هر کجا که باشند هویتبخش و هویتساز هستند، هیچ مکان مقدسی در حد و اندازه درون مقدس آنان نیست. ولی در کوچه و بازار گم هستند، و تو نمیدانی چگونه بدن، چنین روحهای بزرگی را در خود جای داده است. شخصیتهایی که در میدان عمل، از شکل عبور کردهاند و قادرند در رفتار آدمیان، آدمیت را بهنظاره بنشینند و در صورت لزوم برای کمک در کنارشان باشند.
آنان در دنیای سیاست چه به سوی مرکز هستی حرکت کنند، و چه در مرکز هستی سکنی بگیرند؛ زیاد برایشان تفاوت نمیکند؛ چشم همه بین دارند. مانند اینکه هر روز به سوی کعبه نماز بخوانی، و زمانی هم درون کعبه نماز بخوانی. چنین زندگی به مثابه مرکز حیات سیاسی، یک حرکت به سویی و یک حرکت بدون سویی را در امثال الداغی میگشاید. آنچنان که سلیقهاش در زندگی خصوصی به گونهای بر اراده در خوب زیستن متمرکز است، و تصاویر خودش و همسرش بر همین نکته تاکید دارند، از نظر شکل گرایان و مراسم گرایان، او نمیتواند نمادی از ایمان باشد، اما از منظر محتواگرایان او سنبل زیست پاک است، رها از شکل ولی مقید به احترام به دیگران و حتی فدایی شکلی که شاید او انتخابش در زندگی خصوصی نباشد، در عین حال اجازه نمیدهد به خانمی با حجاب شرعی توهین شود آنهم تا پای جان. ای کاش آنان که دستی برای زدن «دیگری» دارند، چه موافق و مخالف از او بیاموزند. او قهرمان زندگی و مظهر تمدن ایرانی و اسلامی، و عین سنبل تکثرخواهی و احترام به دیگران بر مبنای این جمله طلایی است که همه حق دارند ولو برحق نباشند. او دیگر به تنهایی نمازگزار نیست، بلکه قیام کننده به برپایی نماز است. از این منظر او یک فدایی است. زیرا از دوقطبی تنفر ساز بیحجاب و باحجاب عبور کرده، آگاه است اگر کسی بههر دلیل و شکلی محترم شمرده نشود، همه در معرض انقراض خواهند بود. دایناسورها هیچگاه نمیمانند. الداغی، حکایت از عبور ایران از دوقطبی سازی شکل و مناسک از جمله حجاب و بی حجابی تنفر ساز، و اختلاف برانداز، به سوی «همه با هم» در رنگین کمان «تکثر» است. بعد از درگذشت مهسا امینی، اکنون عروج اوست که ماهیت اصیل جنبش زن زندگی آزادی، را از ابعاد دیگری آشکار میکند. او نگفت دیگری مثل من نیست، و به امان خدا رهایش کند، بلکه برای حفظ احترام و امنیتاش جان داد. او کنشگری مرزی است، که تحمل و رواداری و احترام در مرکز زندگیاش قرار داشت. در سرمشق زندگی هویت ساز او «فقدان» به تنهایی حضور نداشت، بلکه «جبران» و «احیا» با مرکزیت عشق به همنوع در مرکزیت هستیاش قرار داشت. مشی او همان مشی بزرگان از جمله سردار شهید قاسم سلیمانی است که دختران و زنان بدحجاب و بیحجاب را فرزندان خود میدانست و امروز نشاندهنده افزایش پیروان راهش در ایران این کهنترین تمدنها است.
*روزنامهنگار
۲۱۶۲۱۶