«جوان بودم و عاشق سینما.دلم میخواست تهیهکننده شوم. فیلم ایرانی تهیه کنم و در سینماهایی مثل شهرفرنگ (آزادی)، آتلانتیک(آفریقا) و یا رادیوسیتی که حالا انبار شده است، به نمایش بگذارم. اما فیلم خارجی بر بهترین سینماهای کشور مسلط بود و هم من باید تهیهکننده شدن را در خواب میدیدم و هم صاحبان فیلم ایرانی باید اکران شدن فیلمهایشان را در این سینماها درخواب میدیدند. انقلاب شد. فیلم خارجی کم شد. جا برای فیلمهای ایرانی باز شد. من وارد سینما شدم. کارم به تهیهکنندگی رسید. اگر فیلمنامهای پیدا میکردم که داستانی جالب و انسانی داشت آنرا تهیه میکردم و بصورت فیلم در میآوردم. بالاخره وصال دست داد و من توانستم بعضی فیلمهایم را در سینماهای رویاییام به نمایش بگذارم. در تهران چهارگروه نمایشدهنده فیلمهای ایرانی وجود داشت و ما تهیهکنندگان جوان خیالمان راحت بود که اگر فیلممان پروانه نمایش بگیرد. حتما در یکی از این گروهها که حدودا چهارده سالن نمایش داشت اکران خواهد شد. درآمد فیلم هم بعد از کسر اندکی ارقام مالیاتی نصفا نصف، بین من تهیهکننده و صاحبان سالن ـکه بخش اعظمی ازآنها سالنهای مصادرهای بودند ـ تقسیم میشد. شرکتهایی هم بودند که کارشان پخش فیلم بود و بعد از اکران فیلم در تهران کار پخش فیلم در شهرستان وجمع اوری درامدها را انجام میدادند و از سهم شهرستان تهیهکننده که گاهی سه چهار برابر تهران میشد ده درصد بابت دستمزد پخش کم میکردند.»
این کارگردان در ادامه نوشته است:«علت اینکه دفاتر پخش فیلم از درامد تهران فیلمها چیزی طلب نمیکردند، این بود که توزیع فیلم در تهران بسیار ساده بود. چند گروه نمایش دهنده وجود داشت و صاحب فیلم با عقد قرارداد با سرگروه یکی از این چندگروه به خودی خود امکان نمایش فیلم را درده پانزده سالن سینمای به دست میآورد. البته و بطورمعمول چند سینمای ازاد هم توسط پخشکننده به گروه نمایشدهنده اضافه میشد و تعداد سالنهای اکران هرفیلم گاه کم وبیش به بیست سالن سینما میرسید و بعدها دفاتر پخش پنج درصد از سهم تهران صاحبان فیلم را نیز برکارمزد خود اضافه کردند. نکته مهم این بود که در ان شرایط کانالهای تلویزیونی هم فیلمهای ما را میخریدند و این به بهتر شدن وضع مالی من و حتی بالاتر رفتن کیفیت فیلمهایم کمک میکرد.»
«کم کم درآمدهای دیگری هم برای فیلم پیدا شد.حقوق نمایش خانگی،حقوق هواپیمایی،حقوق فیلمخانهای،حقوق فرهنگی وصحبت این بود که اتوبوسها و قطارها وکشتیهاو هتلها و بیمارستانها و هرجای عمومی دیگری که فیلمهای ما را نشان میدهند بابت آن قراردادی ببندند و حقوقی پرداخت کنند.
بهرحال کار رو به رونق بود و زندگی شیرینتر میشد. ازدواج و آمدن بچهها و خریدن خانه اگرچه با سختی و تهیه فیلمهایی که اگرچه تحسین برانگیز نبود و فروشهای فوقالعاده نداشت اما شماتت و سرزنش هم نمیشد. موقعیت من را بهعنوان تهیهکنندهای میانه حال و متوسط که اصول حرفهای کار را میشناسد و به آن وفادار است جا میانداخت و شرایطی را به وجود آورده بود که احساس میکردم زندگی آبرومندانهای دارم و درشکل دادن به سینمای ملی کشورم نیز در حد وسع خود خدمت میکنم؛ اما همیشه یک نگرانی مبهم و اضطرابی توضیح ناپذیر با من همراه بود. باورم نمیشد کمپانیهای جهانی پخش فیلم براحتی از خیر بازاری مثل ایران صرف نظرکنند.»
«در واقع آنچه مرا نگران میکرد این بود که در ایران سینمایی پاگرفته بود که با معیارها و کلیشههای حاکم بر سینمای دنیا همخوان نبود. بازار سینمای جهان متکی بر کلیشههای ثابت "برهنگی"وخشونت"بود و هست ولی در ایران سینمایی شکل گرفته که بدون اتکا به کلیشههای "برهنگی"و"خشونت"به تولید انبوه رسیده و درطی دوسه دهه نسلهایی از تماشاگر هم برای خود تربیت کرده که از این سینما توقعات رایج در بازارسینمای دنیا را ندارند و کم بیش امکان خرج و دخل سینمای ملی خود را فراهم میکنند. احساس من همیشه این بود که ادامه حیات این سینما به نفع صاحبان کمپانیهای جهانی فیلم نیست و به این ترتیب آنها نه تنها بازار ایران را ازدست دادهاند بلکه با نوع تازهای از تولیدات سینمایی هم مواجه شدهاند که میتواند لااقل در منطقه الهام بخش باشد و به احیای سینمای بومی و ملی کشورهای خاورمیانه و شمال افریقا نیز مدد برساند. این مباحث که کم وبیش در برخی رسانهها نیزمنعکس میشد همیشه مرا با نوعی انتظار و تعلیق همراه میکرد و احساس میکردم دشمنی در گوشهای کمین کرده و مترصد آن است که به طریقی در سینمای کشور نفوذ کند و به هرطریقی که ممکن است جریان پیشرفت آنرا تضعیف کند و به هر بهانهای شده به آن ضربه بزند؛ و متاسفانه این نگرانیها درحد فکر و خیال نماند و اینک که به گذشته مینگرم میبینم که چگونه قدم به قدم جریان تضعیف و انهدام سینمای کشور با بهانههای تجاری و سیاسی شکل گرفت و درطول یکی دودهه بار دیگر به قول یکی از همکاران نظام هنری و رسانهای کشور در مقابل رقیبان و حریفان بینالمللی به استانه فروپاشی و شکست رسیده و باردیگر فیلمهای خارجی فضای سمعی بصری مملکت را اشغال کرده و مخاطبان فیلمهای داخلی را بتاراج میبرد.»
«به نظر من مهمترین مشکلی که دامنگیر سینمای ایران شد این بود که مقامات مسول اجازه دادند که در نظام سینمایی ایران وابستگیها جای شایستگیها را بگیرد و در شکلگیری مناسبات سینمای کشور روابط بر ضوابط غلبه پیدا کند و معیارها به جای انکه متکی به لیاقتها باشد تدریجا دوستیها و روابط گروهی و باندی و بدهبستانهای سیاسی نقش اصلی را ایفا کند. خلاصه آنکه بخت سینمای ایران برگشت.
عدهای به نام دین،عدهای به نام هنر،عدهای با بحثهای سیاسی،عدهای با بحثهای اجتماعی و جماعات دیگری با ادعاهای دیگر بنای حملهای همه جانبه را به سینمای ایران شروع کردند. نفوذیها وارد شدند. به همه جا سرکشیدند و با نقابها و ظاهرسازیهای گوناگون کوشش کردند در هرکجایی که برای سرنوشت سینما تصمیم گرفته میشود،جایگاه پیدا کنند و نقشههای خود را پیاده کنند. این عوامل ویرانگر که معمولادغدغهای هم جز پول وقدرت و فخرفروشی ندارند مهمترین جایگاه خود را در مراکزصنفی و اداری سینما قرار دادند و کار دینامیتگذاری و ویرانگری سینمای ایران را آغاز کردند. بعد از مغشوش کردن مرز هویتهای صنفی و تهیهکننده شدن مراکز پخش فیلم گام بعدی مقدمه چینی برای از هم پاشاندن گروههای سینمایی نمایش دهنده فیلمهای ایرانی بود. آنها که معمولاپایگاه خود را در شرکتهای پخش فیلم قرارداده بودند کار خود را با کم کردن تعداد سالن گروههای نمایشدهنده شروع کردند. آنها در هرفصل و در پایان و آغاز هرسال بلوایی بپا میکردند و با کاستن از تعداد سالن گروههای نمایش دهنده و بانفوذ در ادارات وارگانها و نهادها برتعدادسالنهای نمایش فیلمهای خود اضافه میکردند. یعنی در قدم اول برای شرکتهای پخش که کارشان پخش فیلم بود وحق نداشتند فیلم تهیه کنند این امکان را فراهم کردند که رقیب تهیهکنندهها شوند و فیلم تهیه کنند! از همان زمان میشد حدس زد و بسیاری هم حدس زدند و با اطمینان گفتند که این مقدمهای است برای تقویت جریان دلال بازی در سینما که نهایتا میتواند دراکولای فیلم فارسی را از تابوت بیرون بیاورد و سینمای تقلید و کپیبرداری و سوپراستار محور خون سینمای مبتکر و خلاق و باصطلاح کارگردان محور را بمکد. به هرحال تقویت دفاتر پخش برای انها که با تاریخ سینمای ایران آشنا بودند و از مسایل اقتصادی و سیاسی سینما هم کم وبیش سردرمیاوردند نشانهای بود که میتوانست از بازگشت روشهای مدیریتی متکی به سانسور و متمایل به کپیبرداری از فیلمهای خارجی حکایت کند؛کما اینکه فیلمهای خارجی رانده شده از در، اینک از پنجره باز میگشتند و بازار قاچاق ویدیویی فیلم خارجی در حال گسترانیدن بازار سیاه خود درداخل کشور بود و دلالان میتوانستند روی اشتیاق دهها میلیون مردمی که از بازار پرهیاهوی هالیوودی وبالیوودی جدا نگاه داشته شده بودند حساب بازکنند! به هرحال فرو پاشاندن گروههای نمایشدهنده فیلمهای تولید شده درداخل بیتردید ضربهای بود که میتوانست موازنه را به نفع زد و وبندهای مبتنی بر دلالی و تجارت تقویت کند و تهیهکنندگانی را که سردرلاک خود دارند وفارغ از بدهوبستانهای مالی و سیاسی به تولید فیلمهای مستقل و آبرومندانه ایرانی دل خوش کردهاند به سراشیب گرفتاری و احیانا ورشکستگی بکشاند. فروپاشی گروههای نمایش دهنده فیلمهای ایرانی آغاز شد و تعداد سالنهای آنها بتدریج از 14 سالن به 12 و 10و 9 و بعدها دوگروه 3 سالنی و نهایتا از همپاشیدگی کامل گروههای ثابت و تضمین شده نمایش فیلم ایرانی منجر شد! »
«روزهای طلایی زندگی من به عنوان تهیهکنندهای که بدون اتکا چندانی به پول و پارتی فیلم تهیه و اکران میکردم به پایان میرسید و دوران پریشانی و اضطراب و جنگ وجدلها و زدوبندها و زیرمیزیها و پیمانشکنیها و بیرحمیها آغاز میشد؛ من که وقتی فیلمم را تهیه میکردم و پروانه نمایش میگرفتم میتوانستم با بستن یک قرارداد با یکی ازسرگروههای نمایشی برای اکران فیلمم در بیش از ده سینمای ممتاز و درجه یک پایتخت اطمینان داشته باشم و معمولا با کمک پخش، تعدادی سینمای آزاد هم پیدا میکردم و بالاخره فیلمم باحدود بیست سالن در تهران اکران میشد؛ اینک با بازاری آشفته مواجه بودم که باید برای نمایش فیلمم به تک تک سینماهای پایتخت مراجعه کنم و مذاکره کنم و درصورت توافق با هریک از آنها جداگانه قرارداد ببندم و این یعنی همان سنگ بزرگی که علامت نزدن بود و در واقع به چیزی علامت میداد که جز تثبیت موقعیت پخش و مسلط کردن آن بر تهیهکننده و جریان تولید معنای دیگری نداشت. رابطه برقرارکردن با تک تک سالنها برای هر فیلم فقط از پخشکنندههایی برمیامد که اغلب در طی این سالها از طریق نهادها و سازمانها و ادارات گوناگون با اجزا سینما در تماس قرار گرفته و با تک تک صاحبان و مدیران سالنها آشنا شده بودند و اینک به عنوان بخش خصوصی درسینما صاحب دفتر و دستک شده بودند و میدانستند برای پولدار شدن باید شعارهای اول انقلاب نظیر"عدالت اجتماعی" که فقط برای سرکارامدن و مسلط شدن بر اوضاع مناسب است از سکه بیافتد و شعارهای عوامفریبانه دیگری نظیر رقابتی کردن فضای فعالیتهای اجتماعی و اقتصادی برزبانها جاری شود اما دست اندرکاران سینما میدانستند که دولتی بودن بخش اعظم ظرفیتهای نمایشی و سالنهای سینمای کشور مجالی برای تحقق اینگونه شعارها باقی نمیگذارد و انچه درعمل اتفاق میافتد شکلگیری باندها و دارودستههای توزیع و نمایش است که درعمل اکثریت را ازدایره توزیع درامدها بیرون میفرستد و حتی اگر به افزایش درامد سینما منجرشود در واقعیت فقط این زدوبندچیها هستند که عواید را قبضه میکنند و اکثریت تهیهکنندگانی که سهمی دردفاتر پخش ندارند نهایتا بازندگان این شرایط تازه خواهند بود.»
«به این ترتیب من به عنوان تهیهکننده در شرایطی قرار گرفتم که اولادیگر از گروههای تضمین شده نمایش فیلم ایرانی خبری نبود و فقط تهیهکنندگانی میتوانستند به آینده تولیدات خود اطمینان داشته باشند که دارای تشکیلات مقتدر پخش باشند و دوما میباید فیلمی را که تهیه میکنم برای پخش به دفاتری بسپارم که عملا رقیب من بوده و خود تهیهکننده هستند و بطور طبیعی فیلمهای خود آنها برای فرصتهای نمایشی بهتر در اولویت برنامههایشان قرار میگیرد. ورشکست شدن بسیاری از همکاران من حتی تعطیل شدن بعضی از پخش فیلمها که قادر نبودند شبکه روابط خود را با مراکز قدرتهای مالی و سیاسی در سینما توسعه بدهند حاصل همین دوران است. از طرفی در فضای از همپاشیدگی گروههای سینمایی تهیهکنندگان بدون پخش ناچار بودند و هستند فیلمهای خود را برای اکران به دست رقبایی بدهند که دارای دفاتر پخش هستند و معمولا بهترین فرصتهای نمایشی را برای فیلمهای خودشان تدارک میبینند و از طرف دیگر دفاتر پخشی میتوانستند به توفیق دست پیدا کنند که داری مناسباتی نزدیکتر و پیچیدهتر با نهادهای اثرگذار در حوزه تبلیغات و فضاهای نمایشی باشند و اینهمه، به معنای رنگ باختن هرروزه هنر و فرهنگ در فضای سینما و غلبه جستن اقتصاد و سیاست بر ارکان آن بود و هست.
به این ترتیب من مانده بودم وسینمایی که دران تهیه کردن فیلم روزبه روز سختتر و گرانتر میشد و از همه مهمتر اندک رقیبانی که صاحب پخشهای قدرتمند و بانفوذ بودند و در تهیه فیلم نیز دست بالا را پیدا کرده بودند و نهتنها دسترسی انها به سوپراستارها و عوامل زبده فیلمسازی آسانتر بود بلکه به نحوی امکان دسترسی تهیهکنندگانی نظیر من را نیز به عوامل پولساز در تولید پیچیده و مشکل میکردند.
ضربه بعدی که سینمای ایران را هرچه بیشتر در دام باندهای انحصارطلب و تمامیتخواه انداخت تحولی بود که به شکلی اجتنابناپذیر در ادامه ساز وکارهای مافیایی" نظام سینماداری"سینمای ایران را تحتتاثیرقرارداد و دامنه تاثیرات ان کلیت نظام سرمایهگذاری و تولید و توزیع و نمایش سینما را در برگرفت. اجارهداری وخرید سالنهای سینما توسط برخی تهیهکنندگان پرنفوذ که دارای پخش فیلمهای مقتدر هم بودند حلقه محاصره اکثریت تهیهکنندگانی را که فاقد مراکز پخش بودند و در اجاره و مالکیت سالنهای نمایش هم سهمی نداشتند کامل کرد؛ تهیهکنندگانی که فقط به کار تهیه فیلم مشغول بودند و خیال میکردند که نظامهای اداری وصنفی از امنیت شغلی آنها مراقبت میکنند و از غلبه دار و دستههای انحصارطلب و تمامیتخواه بر مجاری تولید و توزیع و نمایش جلوگیری میکنند. در این اوضاع تنها امید باقیمانده برای من پناه بردن به سایر همکارانی بودکه در وضعیتی شبیه من قرار داشتند و در واقع اکثریت تهیهکنندگان سینمای ایران را تشکیل میدادند. جمع شدن ما در کنارهم و به وجود اوردن تشکیلاتی صنفی که بتواند مسایل و مشکلات ما را ریشهیابی و طبقهبندی کند و انها را برای مسولان و دلسوزان سینمای ملی تشریح کند و از آنها برای بازگرداندن قانون وعدالت به عرصه تولید و توزیع و نمایش فیلم ایرانی کمک بگیرد،آخرین امید من وامثال من بود.
به هرحال در میان همه کشورهای دنیا ما تنها تهیهکنندگانی بودیم که بدون توسل به کلیشههای "خشونت"و"برهنگی"فیلم تولید میکردیم و مردم ایران را نیز به دیدن این نوع از سینما عادت داده بودیم. باور ما این بود که دلسوزان فرهنگ و مسولان کشور به داد ما خواهند رسید و از افتادن سینمای ایران به دام تعدادی دار و دستههای افزونطلب جلوگیری خواهند کرد و دادخواهی نهادهای صنفی را که اکثریت تهیهکنندگان را نمایندگی میکنند خواهند شنید؛ اما حیرت و ناباوری من زمانی به اوج خود رسید که دیدم نهایتا بر جایگاه نمایندگی صنفی ما نیز همانهایی تکیه زدهاند که سردستههای باندهای انحصارطلب وتمامیت خواه بودند!
چاره چه بود؟ ایا برای من که سالهای جوانی خود را درکار تهیهکنندگی فیلم گذاشته بودم و اینک خانوادهام بزرگ وبزرگتر میشد و عروس و داماد و نوه هم بر همسر و فرزندان اضافه میشد و کم کم به جایگاه پدربزرگ نزدیک میشدم امکان تغییرشغل وجود داشت؟ ایا به گرو رفتن سند خانه به بانکهای خصوصی تازه تاسیس و گرفتارشدن به بهرههای 25درصدی و تنها ماندن با فیلمهایی که در وانفسای گلادیاتوری اکران امکان نمایش پیدا نمیکردند از گرفتار شدن به دام سرنوشتی شوم حکایت نمیکرد که رنگ باختن آرمانها و قدرت گرفتن آز و طمع در سینمای کشور مرا به ان مبتلا میکرد؟!
در چنین شرایطی بود که پرده اخر نمایشنامه از بین بردن سینمای ملی ایران عزیز ما باز شد و سروکله سارقان و قاچاقچیان هم پیدا شد!
امروزه تقریبا همه مردم ایران از آنچه درفضای سمعی بصری کشور میگذرد خبر دارند. امروزه دهها میلیون مردم ایرانی بلکه صدها میلیون مردم فارسیزبان دنیا به جای انکه مصرفکننده محصولات هنرمندان فارسی زبان کشور ایران باشند و درعرصههای تلویزیونی و ماهوارهای و اینترنتی و سینمایی و نمایش خانگی با فیلمها و سریالهایی مواجه باشند که حاصل کار تهیهکنندگان و هنرمندان کشور ایران باشد،با انبوهی فیلم و سریال خارجی روبرو هستند که به زبان فارسی دوبله شده و در بازارسیاه ویدیو و کانالهای ماهوارهای و تلویزیونی به خورد مردم داده میشود و جز ترویج فرهنگی که متکی به دو کلیشه "غضب"و"شهوت"است کار دیگری انجام نمیدهد.»
« در چنین شرایطی به جای مراقبت از سینمای نجیب ملی ایران و تامین امنیت برای تهیهکنندگان و هنرمندان آن از سویی روز به روز برغلظت ممیزی افزوده میشود و ازسوی دیگر همه چیز به حال خود رها شده و باندهای مافیایی و انحصارطلب و آگاه از شگردهای بازتولید کلیشههای تجاری وسیاسی، همه عرصههای تولید وتوزیع ونمایش سینمای کشور را در چنگ خود گرفتهاند و با به حاشیه راندن اکثریت تهیهکنندگانی که دارای سازمان پخش نیستند و سهمی درمالکیت سالنهای نمایش ندارند،سینمای مملکت را به عرصه تاخت و تاز تعدادی انگشتشمار از زدوبندچیان حرفهای تبدیل کردهاند.
وقتی من که موی خود را در کار تهیهکنندگی فیلم سپید کردهام دستم از تولید و نمایش کوتاه میشود آیا انها که دار و ندار و جوانی خود را به سینما آوردهاند و درصدد کار و تولید برای سینمای ملی کشورخود هستند راه به جایی خواهند برد؟
آیا برای امثال من جز هرچه بیشتر خزیدن به کنج انزوا و از پا درآمدن در زیربار مشکلات یا دفاع درسر حد مرگ و مبارزه با باندهای مافیایی و انحصارطلب و تمامیت خواه چارهای دیگر وجود دارد؟ آیا جز غصه و تالم و رنج چیزی در دستان من مانده که از باختن انها بهراسم؟ آیا سربازی برای سینمای ملی ایران تنها راه شرافتمندانهای نیست که پیش روی من قرارگرفته است؟
سینمای کاسبکاری که ثروت آن بین ده درصد و فقر آن بین نود درصد تقسیم میشود همان دراکولای سی و اندکی سال قبل است که بار دیگر از تابوت بیرون آمده و به جان سینمای ملی ایران افتاده است. باید آن را برای ابد به گورستان تاریخ بازگرداند.»
57302