به گزارش خبرآنلاین،چاپ دوم «روزی روزگاری فوتبال» نوشته حمیدرضا صدر در 14فصل و با قیمت 7200 تومان از سوی نشر چشمه روانه بازار نشر شد. چهره شناخته شده عرصه فوتبال و تحلیلگر نامآشنای سالیان دراز این ورزش در کتاب روزی روزگاری فوتبال از تجربیات و اطلاعات خود استفاده کرده و به از نظر جامعهشناسی به آن پرداخته که بیشتر نگاهی شخصی به مقوله فوتبال در بستر وقایع اجتماعی - سیاسی است.
14فصل این مجموعه مطالبی است درباره فوتبال ایران و جهان که هریک از فصل ها به وضعیت ورزش فوتبال در یکی از سرزمین ها یا کشورهای جهان اختصاص دارد؛ تاریخچه فوتبال ملی و باشگاهی، قهرمانی ها، جنبه های اجتماعی و سیاسی فوتبال و معرفی برخی از بازیکنان مشهور از جمله موضوعات این کتاب است.
نویسنده در مقدمه این کتاب می نویسد: «شادی و اشک فوتبال برایم بازتابی از زندگی یافت. زندگی سرشار از درگیری و مبارزه در منگنه زمان. نود دقیقه یا صد و بیست دقیقه، که بههر حال تمام میشد تا بازی بعد، تا فصل بعد، تا تورنمنت بعد. فاصله پیروزی و شکست، امید و ناامیدی در ضربههای پنالتی گاهی سر سوزنی میشد. سرنوشت بازیها گاهی با طرح و نقشه رقم خوردند و گاهی با تصادف و اقبال. گاهی با پشتکار، گاهی با فرصتطلبی. گاهی با ریاضت، گاهی با شکیبایی. گاهی با شور نوجوانی، گاهی با تجربه بزرگترها. فوتبال فقط به مردان قوی تعلق نداشت. فوتبال به عزت نفس چنگ میزد، به امید. کوچکهای بیمقدار میتوانستند گاهوبیگاه شاخ غولهای پرتکبر را بشکنند. کاری که کره شمالی با ایتالیا در 1966 کرد، ایران با اسکاتلند در 1978، الجزایر با آلمان در 1982، عربستان با بلژیک در 1994، سنگال با فرانسه در 2002 و یونان با همه غولهای اروپا در 2004. اگر صبور میماندی فرصت ولو ناچیز چنگ زدن به پیروزی در فوتبال مهیا میشد. این همان آوردگاهی بود که خوشبختانه قویترها همیشه برنده نمیشدند. این همان آوردگاهی بود که کوچکها و بیمقدارها هم شانسی برای پرواز داشتند.»
این کارشناس فوتبال در بخشی از مقدمه کتاب به نکته جالبی اشاره می کند و می نویسد:
«ما شیفتههای فوتبال خیلی چیزها را فدای فوتبال کردهایم. ما شیفتههای فوتبال برخلاف آن چه به نظر می رسد آن قدرها هم مهربان نیستیم. اعتراف می کنم بارها و بارها تماشای فوتبال را به هم صحبتی با دختر دلبندم ترجیح دادم. آن هم برای تماشای بازیهایی که ملال آور بودند و پرت. بازیهای بی اهمیتی که می دانستم گلی از دروازهای نمی گذرد و نگذشت. بازیهایی که می دانستم ضربه تماشایی به توپ نخواهد خورد و نخورد. بازیهایی که نباید آنها را بیاد آورم، چرا که هیچ نکته بیاد آوردنی ندارند، ولی بیاد میآورم. و متاسفانه خیلی اطلاعات بی مصرف دیگر را. صحنه های گل های بی اهمیت را. دقایق گل های زده شده را. نام بازیکنان کوچک را.
ما شیفتههای فوتبال وقتی پای این پدیده پیش میآید معمولا آدمهای خودخواهی می شویم و اعتراف می کنم یکی از آن شیفتههای خودخواه بودهام. بنابراین نمی توانم از همسرم، مهرزاد دولتی، یاد نکنم. او فوتبالی نبود و با معیار ما فوتبالیها، فوتبالی هم نشد ولی بارها کنارم نشست و به صفحه تلویزیون چشم دوخت. بارها کنارم نشست تا همسفر ساعات گاهی هیجانانگیز و گاهی کسالتبارم شود. او همدم شبهای فوتبالیام شد. همدم فوتبالیام. الکس فرگوسن، ژوزه مورینیو و روبرتو مانچینی را شناخت. دیوید بکام، وین رونی، برایان رابسون و خیلیهای دیگر را. چشم های او بود که پس از خودکشی روبرت انکه، دروازه بان آلمانی، خیس شد. او بود که نیمه شبی طی مسابقات جام جهانی 1994 که دیگو مارادونا از رقابتها اخراج شد و می دانست تحمل پی گرفتن اخبار را ندارم تا سپیده دم بیدار ماند تا دریابد چه گذشته، تا دلداریام دهد. او بود که پس از ورود سه گل به دروازه لیورپول در فینال لیگ قهرمانان 2005 برابر میلان، بین دو نیمه با آرامش رو به من که سرگیجه گرفته بودم کرد و گفت لیورپول سرانجام برنده می شود. باور کردنی نبود، ولی پیش بینیاش درست از آب درآمد. او، من و فوتبال را با بزرگواری که داشت و من نداشتم تحمل کرد. با عشق تمام نشدنیاش.»
بنابرگزارش خبرآنلاین، صدر در فصل اول کتاب با عنوان «روزی روزگاری امجدیه» از خاطرات اولین های فوتبال ایران می نویسد:«ناصر حجازی را سال 1348 برای نخستین بار در امجدیه درون دروازه نادر دیدم و دریافتم فوتبال ایران جواهری درون دروازه اش یافته. جامه سیاه برتن داشت و موهایش هنوز بلند نشده بود. سنگربان خونسردی بدون حرکات اضافی. بدون ادا و بدون شرجه های نمایشی که آن روزها مد بود. با جای گیری حیرت انگیز. همیشه احساس می کردی توپ به سوی او می آمد...»
این کارشناس فوتبال در فصل دوم کتاب با عنوان «ایران» می نویسد:
«اولین سفر تیمی از ایران به خارج از مرزهای کشور با دعوت اتحاد جماهیر شوروی پس از تاجگذاری رضاشاه در سال 1304 رقم خورد...رضاشاه با برگزاری مسابقه با همسایه بزرگ موافقت کرد ولی آنچه طی سفر پرماجرا و پس از آن گذشت، اولین تنش ورزشی در تقابل با رسانهها را رقم زد. اولین درگیری که ترکیب فیزیکی یافت و در عین حال نوعی احساس حقارت ناشی از شکست برابر خارجیها را هم به رخ کشید. بازیکنانی که عازم شوروی شدند عبارت بودند از: خانسردار که دروازه بان بود، سرهنگ ابولفتح، افخمی، حسین مفتاح و پل که مدافع بودند، احمدعلی خان و حسینعلی خان سردار، حسین صدقیانی، شکوه، قبه و هراند.
بازیکنان با دو کامیون دوج سیم دار به سرپرستی ورزنده سفر طولانی خود را آغاز کردند. از تهران عازم رشت شدند و در رشت مورد استقبال اهالی قرار گرفتند. در گراند هتل سکنی گرفتند و روز بعد به بندر پهلوی(پس از انقلاب بندر انزلی) عزیمت کردند و سپس به سوی باکو رفتند. اغلب اهالی با مردم مناطق قفقاز و اذربایجان شوروی ارتباط داشتند و چند هزار ایرانی به استقبال تیم شتافتند. آن ها به بازیکنان هدایایی مثل گل، ادوکلن و پرتقال هدیه دادند. تیم ایران در مهمانسرای نوویورو از بزرگترین مهمانسراهای باکو اسکان گزید.
ایران در نخستین دیدار در استادیوم باکو برابر18هزار تماشاگر مقابل نفت باکو دو بر صفر مغلوب شد. دیدار دوم مقابل دانشگاه نفت باکو با نتیجه صفر بر صفر پایان یافت. دیدار سوم برابر باشگاه کلنی باکو، شکست چهار بر یک را برای ایران به ارمغان آورد...در تهران کسی به استقبال تیم نیامد...همه چیز سرد و منفی بود...روزنامه فکاهی ناهید در صفحه اولش تصویری چاپ کرد که در آن یک فوتبالیست روسی با پا به پشت بازیکنان ایرانی ضربه زده و هریک از آنها را به گوشه ای پرت کرده. زیر آن با طنازی نوشته شده بود: نتیجه مسابقه ایران و شوروی!
...بازیکنان تیم ایران تصمیم گرفتند صاحب روزنامه ناهید را برای بی حرمتیاش مجازات کنند بنابراین با پنهان کردن چوب در آستین هایشان به دفتر روزنامه رفتند و پس از گوشمالی مدیر روزنامه ناهید، همه چیز را ویران کردند. این درگیری با دخالت ماموران پلیس انجامید و همه بازیکنان دستگیر و در شهربانی واقع در میدان سپه به زندان انداخته شدند...آنها که تا چند روز پیش رویای نشان و جایزه میدیدند، خود را همچون جانیان در زندان یافتند. دادگر، رییس مجلس سرانجام دستور ازادکردن بازیکنان با گرفتن التزام را صادر کرد...»
بنابراین گزارش، «روسایی که آمدند و رفتند، اسرائیل: تیغ دولبه، از شاهین به شهباز، تاج: شب ژنرال ها، علی پروین و پروینیسم، قصه قرمز و ابی، نبرد ملبورن و...» از عناوین فصل دوم کتاب با عنوان «ایران» است. همچنین «ایتالیا، عاشق ها، افراطی ها و تیفوسی ها، آلمان: ژرمن ها بازمی گردند، ترکیه: ما اروپایی هستیم، کلمبیا: گلوله های سربی و...» از عناوین فصل های چهارده گانه این کتاب است.
نویسنده در بخشی از این کتاب درباره نژادپرستی در فوتبال برزیل می نویسد:
«سیاهان راه یافته به {باشگاه} فلومیننس هیچ گاه سیاه بودن و زنگی خوانده شدن را فراموش نکردند. اولین رنگین پوست معروف، کارلوس آلبرتو، سیاه دورگه ای بود که در 1916 به این تیم پیوست. او برای همرنگ شدن با همبازیانش، پیش از آغاز دیدارها، نوعی پودر برنج به صورتش می مالید تا رنگ چهره اش را روشن تر سازد. اما با جاری شدن عرق طی دقایق اولیه دیدارها، سپیدی چهره اش زدوده می شد و تیرگی طبیعی اش برجسته تر. فریاد استهزا آمیز طرفداران تیم های مقابل که یکصدا او را «پودر صورت، پودر صورت» خطاب می کردند، نه فقط لقب او یا باشگاه فلومیننس بلکه طعنه ای به همه سیاهان بود.
فلومیننس آخرین باشگاه برزیلی بود که بازیکنان سیاه را پذیرفت. بعدها هم که سیاهان پرشماری، به ناگزیر، به این تیم رسوخ کردند، به تمسخرگرفتن سیاهان در فرهنگ باشگاه و طرفدارانش باقی ماند. طرفداران فلومیننس هنوز هم با پودر ویژه ای چهره های خود را سپید کرده و روی سکوها به تماشا می نشینند. فلومیننس به عنوان باشگاهی برآمده از بطن آرستوکراسی و سرمایه داری ریودوژانیرو در ابتدای قرن توسط آرتور کاکس انگلیسی تاسیس شد و حضور انگلیسی ها در این تیم، فاصله عمیق آن از اجتماع بزرگتر سیاه را خاطر نشان می کرد...»
ساکنان پایتخت، برای تهیه این کتاب (در صورت موجود بودن در بازار نشر) کافیست با شماره 20- 88557016 سامانه اشتراک محصولات فرهنگی؛ سام تماس بگیرند و آن را در محل کار یا منزل _ بدون هزینه ارسال _ دریافت کنند.
6060