به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین به نقل از ایبنا، در ۱۴ ژوئیه ۱۷۸۹ جماعتی خشمگین به دژ و زندان مخوف و قرون وسطایی باستیل در پاریس یورش بردند و برخی جان خویش فدا کردند. سقوط باستیل به یک دهه تحول اجتماعی و سیاسی منجر شد- روبسپیر و ترور، گیوتین، جنگ بینالمللی و به قدرت رسیدن ناپلئون در سال ۱۷۹۹. انقلاب فرانسه یکی از پیشتازترین، هیجانانگیزترین و وحشتآورترین دورههای تاریخ اروپا بود. آیا به صرف این ترینهاست که باید آن را مطالعه کرد؟ آیا دلیل دیگری وجود دارد که چرا ما همچنان باید به انقلاب فرانسه اهمیت دهیم؟ بله. بسیاری از ایدههای ما در مورد سیاست و دموکراسی در دوران این انقلاب شکل گرفته است.
کتاب «انقلاب فرانسه» تالیف ژرژ لوفور و ترجمه عبدالعلی براتی در سه جلد از سوی نشر صدای معاصر به بازار کتاب آمده است. در این گزارش به بررسی جلد نخست این کتاب میپردازیم.
جلد نخست کتاب «انقلاب فرانسه» از سرچشمههای انقلاب تا سال ۱۷۹۳ را دربرمیگیرد. جلد نخست این کتاب در سه بخش اصلی و تعدادی زیربخش در هر فصل به شرح جهان در آستانه انقلاب فرانسه، قلمرو افزایی اروپا، اقتصاد اروپا، جامعه اروپایی، اندیشه اروپایی، حکومتها و تعارضات اجتماعی، ظهور بورژوازی در فرانسه، انقلاب بورژوایی، انقلاب مردمی، سال لافایت، کار مجلس موسسان (۱۷۸۹-۱۷۹۱)، انقلاب و اروپا، تا تشکیل ائتلاف اول، مجلس موسسان و اروپا، فرار پادشاه و اعلان جنگ علیه اتریش (ژوئن ۱۷۹۱ تا آوریل ۱۷۹۲)، انقلاب دوم فرانسه (اوت- سپتامبر ۱۷۹۲)، هجوم به لهستان و فرانسه و سرچشمههای ائتلاف اول میپردازد.
ای.جی.پی.تیلر در مورد انقلاب فرانسه میگوید: این کتاب اثری است فراتر از تاریخ انقلاب فرانسه. گرچه فرانسه کانون این پژوهش است، کتاب سرتاسر اروپا را طی دوره انقلابی بررسی میکند. بهویژه پیشزمینههای اجتماعی و فکری که به آن پرداخته شده، به کتاب مزیتی شایان توجه بخشیده است. لوفور را عمدتا تاریخپژوهی اقتصادی میشناسیم و جای بسی شگفتی است که در این کتاب او افقهای نوینی از مناسبات بینالمللی را نیز عیان کرده و ماهیت واقعی جنگهای مداخلهگرایانه را برملا میکند. فرانسویها به آنچه آنها آثار ترکیبی میگویند، چکیدهنویسیهای عالی و عام از دانش دریافتی را میپسندند. شاید ما اینگونه آثار را کتاب درسی در عالیترین سطح بدانیم. هر نامی که بر این اثر بگذاریم (چه پژوهشی و چه کتاب درسی) این کار بهترین اثری است که تاکنون در این زمینه خلق شده است.
قلمروافزایی اروپا
در این بخش میخوانیم: روحیه غلبهجویی اروپا که از قرن دوازدهم به بعد در تمامی عرصهها به چشم میخورد و در قرن شانزدهم شکل غالب یافت، از سوی ارتجاع مذهبی و سلطنتی مهار شد. این روحیه در قرن هجدهم که میشله آن را «قرن بزرگ» نام نهاد و به حق قرن رنسانس حقیقی بود، بار دیگر از قید و بند آزاد شد.
کشف سرزمینهای جدید، صحنه رقابت بزرگتری را برای قدرتهای بزرگ فراهم آورده بود. این کشف دو نتیجه داشت: نخست آنکه خصومتهای قارهای در قالب استفاده از جنگافزارهای هر دم پیچیدهتر دریایی و استعماری به ماورا بحار بسط مییافت و قدرتهایی که دارای مرزهای آبی بودند یا به نحوی به این آبها دسترسی داشتند و نیز کشورهای حوزه اقیانوس اطلس بیشترین سود را از تقسیم غنائم جدید به دست آوردند که همین تحرک جدیدی را در اقتصاد این کشورها موجب میشد و برتری غرب را استحکام میبخشید. هرچه کشوری دورتر از اقیانوس اطلس بود، اگر نگوییم از تمدن دورتر میماند، به واقع از سطح نازلتری از رفاه و سعادت برخوردار میشد. منطقه مدیترانه با از دست دادن انحصار ارتباط با قاره آسیا، دیگر آن مرکز پویای پیشین باقی نماند و از آنجا که بخشی از سواحل آن تحت حاکمیت اسلام بود و فاقد مواهبی مانند منابع طبیعی غرب، تغییر و دگرگونی شتاب بیشتری به خود گرفت.
اقتصاد اروپا
اقتصاد اروپا طی سدههای پایانی قرون وسطی پیگیر و بیوقفه بسط مییافت و با اتخاذ سیاستهای مرکانتیلیستی دولتهای بزرگ و استثمار سرزمینهای جدید آن سوی دریاها شتاب بیشتری گرفت. در انگلستان قرن هجدهم پیشرفت اقتصادی نیرویی انقلابی یافت، ماشین بخار و قدرت مکانیکی، این نیرو در آستانه انقلاب فرانسه، به بریتانیا چنان برتری دارد که بتواند نقشی حیاتی در مبارزه طولانی آتی ایفا کند. به یمن چشمانداز تاریخی، ما این خیزش اقتصادی را انقلاب صنعتی نام نهادهایم زیرا در بطن آن میتوان نطفه تغییر و دگرگونی جهان را دید. با این همه، آهنگ این برآیش حتی در کشوری که منشا آن بود، کند بود. اینکه انگلستان صرفا در مراحل نخستین روند صنعتی شدن دست بالا را داشت، نشان میدهد که هنوز قاره اروپا چندان تحت تاثیر این تحول قرار نگرفته بود. اقتصاد اروپا در سالهای پایانی قرن هجدهم به رغم رفاه نسبی، هنوز بیشتر گرد مدار گذشته میچرخید.
جامعه اروپایی
ساختار اجتماعی قاره اروپا هنوز رنگ و بویی اشرافی داشت، میراثی دورانی که زمین درواقع تنها سرچشمه ثروت بود و کسانی که مالک آن بودند، نسبت به کسانی که روی آن کار میکردند، خود را محق تام و تمام میدانستند. کشیشان و نجیبزادگان رعایای نهاد سلطنت شده بودند گرچه از امتیازهایشان محروم نبودند. دولت بخش اعظم قدرت حاکمیتی لردها را در اختیار گرفته بود اما کمابیش بر سیطره فعال مایشایی ایشان بر جان و مال دهقانانشان تعرضی نمیکرد. به جز برخی نواحی خاص مانند سوئد و فریسلند که دهقانان جداگانه طبقهبندی شده بودند، کمابیش تمام دهقانان در نظام اجتماعی مبتنی بر تقسیم طبقات، نظم سوم قلمداد میشدند که در فرانسه به «طبقه سومی»ها مشهور بودند. اختیارات اشرافی به آنها اجازه میداد تا افراد این نظم سوم را تا ابد در حقارت اولیهشان نگهدارند.
اندیشه اروپایی
تغییرات فکری همگام با دگرگونیهای اقتصادی و اجتماعی پیش نمیرفت. برای اغلب اروپاییها شیوه گذران روزمره با همان شتابی که اندیشه دستخوش تحول میشد، تغییر نکرد. با این حال، خلق و خوی بورژوازی، از همان آغاز، هماهنگ با شیوه یگانه فعالیتش، با نوع فعالیت سلحشور یا کشیش فرق میکرد. همچنان که سرمایهداری سوداگرانه، مالی و صنعتی میبالید و اقتصاد و جامعه قرون وسطایی را تحلیل میبرد، آرمانهای بورژوازی نیز آشکارا از ایدههای سنتی رایج فاصله میگرفت. خردورزی تجربی بنیادهای دانش نوین را پیریزی کرده بود و میرفت تا تمامی کنشهای بشری را دربربگیرد. خردورزی از اینگونه، بورژوازی را به فلسفه جدیدی، بهویژه در فرانسه مسلح کرده بود و آگاهی طبقاتی و روح خلاق متهورانهای را ترویج میکرد. در آستانه انقلاب فرانسه، رهبران جنبش روشنگری از دنیا رفته بودند اما اندیشه ایشان پایدار و استوار پابرجا بود. میراث فکری آنها به گونهای غیرمعمول همچنان پیچیده و دیریاب باقی مانده بود؛ علاوه بر این، رژیم کهن هم کم مدافع نداشت. بنابراین اندیشه اروپا در این دوره تصویری رنگارنگ و پویا عرضه میکرد که مقدر بود دستکم در سه کشور انگلستان، آلمان و فرانسه به بوته آزمون سپرده شود.
حکومتها و تعارضات اجتماعی
استبداد هنوز بر بخش اعظمی از قاره اروپا، هر چند در اشکالی تعدیل شده حکمفرما بود و فیلوزوفها با آب و تاب از «استبداد روشنبینانه» ای که پادشاهان اعمال میکردند- چیزی که اینان آن را ثمره تبلیغات فلسفی خودشان میدانستند- تعریف و تمجید میکردند. با این وصف-و همه با هم- سلطنت را به باد انتقاد گرفتند- اشراف به دلیل برکناری از قدرت و بورژوازی به خاطر محروم بودن از داشتن موقعیتی در دولت و رقابت بین دو طبقه تشدید شده بود. فرانسه نخستین کشوری نبود که این منازعه سه سویه را با توسل به انقلاب فرو مینشاند. نگاهی کوتاه به استبداد روشنبینانه و راهحلهایی که بریتانیای کبیر و ایالات متحده اتخاذ کردند، به درک ما از جایگاهی که انقلاب فرانسه در تاریخ جهان کسب کرد، یاری میرساند.
انقلاب اشرافی (۱۷۸۷-۱۷۸۸)
انقلاب فرانسه آغاز شد و در نخستین مرحله به دست اشرافیت به پیروزی رسید. این واقعیتی است بس مهم. اما به دلایل مختلف طبقه سومیها و اشرافیت هر دو با بی میلی انقلاب را به لایههای پایینی جامعه کشاندند. نخستین دلیل آشکار بروز انقلاب، بحران مالی ناشی از جنگ در آمریکا بود. نکر مخارج جنگ را با گرفتن وام تامین کرده بود و جانشین وی، کالون از همین روش برای بازپرداخت وجوه معوقه استفاده کرده بود. در ۲۰ اوت سال ۱۷۸۶، کسری موازنه به چنان ابعادی رسیده بود که کالون یادداشتی مبنی بر ضرورت اصلاحات دولتی برای لویی شانزدهم فرستاد.
انقلاب بورژوایی
گروهی از مردم عادی به ویژه حقوقدانان برای مرعوب کردن وزیران، از شورش نجبا هواداری کردند. بسیاری دیگر مانند رولانها که به دنبال چیزی نبودند، همچنان بی طرف ماندند. در تابستان سال ۱۷۸۸ هیچ نشانی که دال بر شرکت بورژوازی در این ماجراها باشد، به چشم نمیخورد. اما خبرهای حاکی از تشکیل قریبالوقوع مجلس طبقاتی نمایندگان، موجی از ترس و هیجان را در صفوف بورژوازی ایجاد کرد: پادشاه به ایشان اجازه میداد که خواست خود را مطرح کنند. اوایل کار، توافق با اشرافیت دور از ذهن نبود: الگوی چنین توافقی را دوفین روبراه کرده بود، اقدام نجیبزادگان برای دادن حق رای مستقیم به مردم عادی و برقراری مساوات در پرداخت مالیات با استقبال مردم روبرو شد. وقتی پارلمان پاریس در ۲۳ سپتامبر چهره واقعی خود را نشان داد، ناگهان جو سیاسی پادشاهی دگرگون شد. محبوبیت امنای صلح یکباره از بین رفت. قشقرق و هیاهو سرتاسر کشور را دربرگرفت. ماله دوپن در ژانویه ۱۷۸۹ نوشت: «مردم تصور و انتظار دیگری داشتند. پادشاه، استبداد و قانون اساسی صرفاً به مسائلی فرعی بدل شدهاند. اینک جنگی بین طبقه سومیها و دو طبقه دیگر درگرفته است».
انقلاب مردمی
توسل به نیروی نظامی، کشمکش طبقات اجتماعی را به جنگ داخلی تبدیل کرد، جنگی که یکباره سرشت انقلاب را دگرگون کرد و به آن گسترهای داد بسیار فراتر از چیزی که بورژوازی میخواست یا انتظار آن را داشت. ورود تودههای مردم که فروپاشی ناگهانی نظام اجتماعی رژیم کهن را شدت بخشید، ناشی از بسیج فزاینده تودهها و نیز تحت تاثیر همزمان بحران اقتصادی و فراخوان مجلس طبقاتی عامه بود. دلایل دوگانه اخیر به هم آمیختند تا ذهنیت رستاخیزی را بیافریند.
سال لافایت
نظام کهن در اصل فروپاشید، اما تا زمان جایگزینی قوانین نو به جای قوانین کهن، بیشتر نهادها و عوامل اداری نظام کهن همچنان پابرجا میماندند. مجلس موسسان به کار پایهریزی بنیادهایی که از ماه سپتامبر آغاز کرده بود، تا ماهها ادامه داد. در حین کار، اعضای مجلس به دقت دسیسههای اشرافیت و ناآرامیهای مردمی را زیر نظر داشتند. وجه مشخصه این دوره، شهرت و آوازهای است که به لافایت، بت رزمندگان این انقلاب بورژوازی اعطا شده بود که آن را به سلطنتی مشروطه تبدیل کرده بود. لافایتی که مانند همان هواداران در اندیشه آشتی دادن نیروهای مخالف بود.
کار مجلس موسسان (۱۷۸۹-۱۷۹۱)
ادموند برک و به تبعیت از او ایپولیت تن، از کسانی که بر کرسیهای مجلس موسسان تکیه زده بودند انتقاد میکردند که اینان میخواهند اصول انتزاعی و بیگانه با واقعیتی را تحمیل کنند و همین باعث گسست جامعه فرانسه شده است. مسئله این نیست که آیا اصول سال ۱۷۸۹ دربرگیرنده ارزشهای فراگیر بوده یا نبوده، اما این اصول کارمایه نوینی را آزاد ساخت و جامعهای را شکل داد که پایدار ماند و اگر نمایندگان مجلس دروس فیلوزوفها را خوانده بودند، دانستههایشان نه مانع درکشان از وقایع میشد و نه آن را تضعیف میکرد. نمایندگان زیر تهدید مداوم ضدانقلاب و فاصله گرفتن از مردم، در برخورد با کشیشهای بخش و نجبای میهنپرست و به ویژه مستعمرهنشینان و در مدیریت مصالح اقتصادی، محتاطانه رفتار میکردند و هرگز از شرایط غافل نشدند. در واقع، به دلیل همین حزم و تامل موشکافانه نمایندگان بود که بخشی از کار ایشان گذرا و بیدوام از آب درآمد.
مجلس موسسان و اروپا
سرانجام لویی گریخت، به امید کسب حمایتی که از قدرتهای بیگانه تمنا کرده بود. هیچ تردیدی نبود که حکام خارجی خصم انقلاب بودند: زیرا انقلاب اصولی را اعلام کرده و به اجرا درآورده بود که از قانون ملل و نیز حکومت و جامعه تعریف نوینی به دست میداد. با این همه، دولتهای اروپایی غرق در اندیشه مقابله با حریفانشان بودند تا اینکه فرار پادشاه یکباره وضعیت امور در فرانسه را در مرکز توجه قرار داد. فرار پادشاه به وارن ضربه مهلکی بود بر سلطنت فرانسه و تاثیرش بر مناسبات بین اروپا و انقلاب نیز به همان نسبت تعیینکننده بود.
فرار پادشاه و اعلان جنگ علیه اتریش؛ ژوئن ۱۷۹۱ تا آوریل ۱۷۹۲
فرار لویی شانزدهم یکی از مهمترین رویدادهای دوران- برای اروپا و نیز برای انقلاب بود. مردم فرانسه تردیدی نداشتند که پادشاهان کشورهای اروپایی خصم انقلابند، با این همه، درگیری آنها در امور دیگر به انقلاب امکان میداد که کار خود را دستکم تا مدتی در صلح و آرامش پیش ببرد. اقدام لویی شانزدهم به آتش منازعهای دامن زد که منجر به سقوط وی شد.
انقلاب دوم فرانسه؛ اوت- سپتامبر ۱۷۹۲
جنگ محاسبات تمام کسانی را که هر یک به دلیلی مسبب بروز آن بودند، نقش بر آب کرد. به استثناء مدتی کوتاه، این جنگ تا سال ۱۸۱۵ ادامه یافت و تا آن زمان سرتاسر اروپا را به لرزه درآورد. اما نخستین تاثیرات آن در فرانسه محسوس بود: در اینجا بود که جنگ سقوط پادشاه را رقم زد و دموکراسی سیاسی را به ارمغان آورد.
هجوم به لهستان و فرانسه
انفعال فرانسه به اتریشیها و پروسیها امکان داد تا تدارکات نظامی خود را بی دردسر پیش ببرند. اما اعضای ائتلاف چندان هوشیار نبودند تا از این مهلت بهره کافی ببرند: تاخیرهای ایشان به جمهوریخواهای فرصت داد تا خود را از شر پادشاه خلاص کنند و بگومگوهای آنان به ارتشهای انقلابی اجازه داد تا بار دیگر موضع تهاجمی بگیرند.
سرچشمههای ائتلاف اول
انقلاب که تا اینجا پیروزمند پیش آمده بود، اگر تضمینهای سرزمینی به دست میآورد و تا زمان تقسیم دوباره لهستان به نوعی وقت میخرید، به احتمال خیلی زیاد میتوانست با استرداد غنائم به دست آمده و به این شرط که استقلال کشور محترم شمرده شود، با اعضای متخاصم ائتلاف به صلح برسد. این چشماندازی بود که بیتردید دانتون در اوایل سال ۱۷۹۲ پیشبینی کرده بود. با این حال، برای حصول به چنین چشماندازی، فرانسویان باید در برابر سرمستی بعد از پیروزی که ایشان را به سوی جنگ تبلیغاتی، متصرفات بیشتر و در نتیجه جدا شدن از انگلستان سوق میداد، مقاومت میکردند. آنها همچنین مجبور میشدند تا به لویی شانزدهم آسیبی نرسانند. دستیابی به چنین چشماندازی نیازمند وحدت و سازگاری بین جمهوریخواهان فرانسه بود. کنوانسیون که خود دچار اختلافات فرقهای شده بود، نتوانست صلح را برای اروپا به ارمغان بیاورد.
جلد نخست کتاب «انقلاب فرانسه» تالیف ژرژ لوفور و ترجمه عبدالعلی براتی با ۴۲۰ صفحه، شمارگان ۲۲۰ نسخه و بهای ۵۱۰ هزار تومان از سوی انتشارات صدای معاصر به بازار کتاب آمد.
۲۵۹