یزدان سلحشور<BR>

دیوید فینچر را دوست دارم سینمای‌اش را هم دوست دارم. از لحاظ سن و سال، شش سالی از من بزرگ‌تر است یعنی 50 را شیرین دارد و البته کارنامه‌اش به گمانم فراز و فرود دارد گر چه به عنوان سینماگری که از کلیپ‌سازی به این حوزه وارد شده، واقعا محشر است.

«دختری با خالکوبی اژد‌ها» را تازه دیدم و نسخه‌اش هم پرده‌ای بود یعنی غیر از تصویری با افت 60 درصدی، مواجه بودم با با صدایی با افت 95 درصدی! نوشتن درباره چنین نسخه‌ای مثل حدس زدن فیل در تاریکی‌ است اما من می‌خواهم حدس بزنم!

وقتی فیلم شروع شد، واقعاً فکر کردم فینچر رفته طرف سینمای «خوش سر و شکل» بدنه و از جاه‌طلبی‌های هنری‌اش دست کشیده؛ لااقل تا قبل از ورود به بخش دوم فیلم [که تریلر سیاسی بدل شد یک دفعه به «تریلر آیینی» به شیوه «امبرتو اکو»‌ای] تصورم همین بود. خُب، چه باید فکر می‌کردم درباره فیلمی که تیتراژش نوعی بازآفرینی گوتیک تیتراژهای مجموعه «جیمز باند» بود و بازیگر نقش جیمز باند هم در آن بازی می‌کرد و بر اساس یکی از سلسله رمان‌هایی ساخته شده بود که بیش از آن‌که مدیون فرضاً آثار جان لوکاره باشند [که به زعم من به سلیقه فینچر در این ژانر خیلی نزدیک ترند] به آثار «یان فیلمینگ» ادای دین می‌کنند البته با رویکردی پست‌مدرنیستی؟

این فیلم، بازگشت دوباره فینچر به ایده‌های «هفت» است؛ فیلمی که بعد از موفقیت تجاری «بیگانه 3» [کم آوردن این نسخه برابر دونسخه قبلی ساخته اسکات و کامرون انکارناپذیر است] ساخت و به مخاطبان سینمای بدنه آمریکا هشدار داد که دیگر قرار نیست فیلم‌های معمولی بسازد که فقط جذابیت داشته باشند برای مخاطبان عام اما مخاطبان خاص را فراری دهند از سینما!

از طرف دیگر، این فیلم به «بازی» هم گوشهٔ چشمی دارد فیلمی که پس از «هفت» ساخت [به نظر من بهترین فیلم‌اش تا به امروز] که گزاره‌های مشهود کتاب مقدسی را بدل به تمثیل‌های مدرن جهان امروز می‌کرد. این سیر «گزاره مشهود آیینی» به «تمثیل‌های مدرن» در یک سوم پایانی «دختری با خالکوبی اژد‌ها»، برگ برنده فیلمساز است برای گرفتار نشدن در دام همیشگی روایت معمایی. [معما چو حل گشت، ویران شود! جذابیت این ژانر تا نقطهٔ پیش از گره‌گشایی‌ست و پس از آن، کار قصه یا فیلم، تمام است؛ بنگ!]

البته فینچر زیپ کاور فیلم را در انتها می‌کشد یعنی آن تریلر سیاسی اول فیلم را که قرار است جوابگوی دوستداران آثار جیمزباندی باشد، به نتیجه می‌رساند آن هم خیلی موجز اما با هوشمندی، پایان خوش مورد انتظار مخاطب را بدل به زهرمار می‌کند!
 

این پایان به ما خاطرنشان می‌سازد که فینچر از پایان‌های خوش به شیوه سینمای بدنه متنفر است و در ضمن، قرار نیست شخصیت زن فیلم که نام فیلم هم از او به وام گرفته شده، شخصیت دوم باشد و دانیل کریگ بشود آدم اول قصه! بعد از «بیگانه 3» [که فینچر به دلیل مجموعه بودن آن ساختار مجبور بود وفادار بماند به محور بودن شخصیت زن فیلم] این یک گردش غافلگیرکننده است که جهان مردانه فینچر به‌‌ همان سبک و سیاقی که جهان مردانه تارانتینو [از فیلم سومش] دچار تغییر شد، دگرگون می‌شود و از این نظر، «نوآر» پساپست مدرن او در این فیلم، با عکس کردن قاعده بازی، به زن شکست خورده و مرد ویرانگر می‌رسد و ما را روبرو می‌کند با روایتی به شدت فمینیستی از «نوآر» که دیگر شاید نیازمند نام تازه‌ای باشد نه الصاق به ژانری، که مخاطبان پرو پاقرص خودش را دارد!

به گمانم این فیلم فینچر، به قول فردوسی‌پور نوعی بازگشت به بازی ا‌ست! او به ریشه‌های خودش رجوع کرده و شاید فیلم بعدی‌اش یک شاهکار تمام‌عیار باشد نه فقط یک فیلم جالب توجه و در پاره‌ای از سکانس‌ها، درخشان. [آن هم در سالی که ساخته شدن فیلم‌های معمولی توسط کارگردانان صاحب‌نام خیلی طبیعی بود!]

5858
 

منبع: خبرآنلاین