وطن، فقط نام یک سرزمین و نقشه و مرزهای سیاسی نیست، دشتها و مزارع و درختان و میوههایش نیست، درهها و کوههایش نیست، وطن، جغرافیایی با مجموعهای شهرها، روستاها و خیابانها و پرندگان نیست، کوچهها و ساختمانها نیست. وطن، قطعهای زمین محدود و مشخص، زیر آسمان لایتناهی نیست.
وطن، همهی اینها هست، اما فقط اینها نیست.
وطن، همچون خانهای است که در آن سکونت داریم و چهار دیواری که در آن زندگی میکنیم. خانه نیز فقط از سنگ، خاک، آجر و آهن و چوب نیست. خانهی همهی ساکنان زمین، از سنگ و گچ و خاک و آهن و سیمان ساخته شده، اما با این همه شباهت چرا آدمیان احساس میکنند هیچ خانهای خانهی او نمیشود؟ چرا آرامش و قراری که در خانهی خود احساس میکنند، در هیچ خانهای و مکانی و سرزمینی دیگر ندارد؟
زیرا خانه، مانند وطن، فقط نام یک مکان نیست، فقط یک ساختمان نیست، فقط آدرس و شماره پستی نیست، بلکه چیزی بیشتر و بیشتر از مکان جغرافیایی است که قابل مشاهده، عینی و مادی باشد.
هر آنچه اشاره شد و بسی بیشتر از اینها، به منزلهی کالبد خاکی وطن تلفی میشود. تجسد مادی و عینی و قابل لمس و مشاهده است که امکان زیست آدمیان را فراهم میکند. درون این کالبد، اما روحی دمیده شده است. نفسی از ساکنان و مردمانی که با کاروان تاریخ بر این خانه که نامش وطن است، میآیند و سپس میروند.
از این بخش از وطن میتوان با عبارت "متافیزیک وطن" یاد کرد.
"متافیزیک وطن"، یعنی هر آنچه در این آب و خاک نهفته و به ظاهر نادیدنی است مانند: تاریخ، فرهنگ، زبان، آداب و رسوم، ارزشها، هویت جمعی.
یعنی تجربههای زیستهی تاریخی، دردها و رنجهای یک ملت که در رگ و پی وطن جریان دارد. و اشکهای مادران و دستهای پینه بستهی پدران. یعنی موسیقی که جریان دارد در روحها و نوایی که مینوازد جانها را.
متافیزیک وطن، هویت فردی و جمعی انسانهای همسرنوشت است که در تاریخی دراز دامنه زیستهاند و اندوختههای حکمت، دانش، احساسات و عواطف را برای نسل جدید به ارث گذاشتهاند و خودشان در خاک شدهاند. وطن، ما را به گذشتهگان و تاریخ متصل میکند. از این رو حس یکپارچگی وجودی داریم.
وطن، یک "روح جمعی" است که از تاریخ، رنجها، شادیها، آرمانها، آرزوها، شکستها، پیروزیها، گریستنها، لبخندها و تجربههای مشترک مردمانش شکل گرفته است. این روح، فراتر از افراد منفرد، در تار و پود جامعه و فرهنگ آن جای دارد و به نوعی، هستی متافیزیکی وطن را میسازد.
وطن، نمادی از یک آرمانشهر، بهشت گمشده یا سرزمین موعود است. حس قداست وطن، از همین آرمان شهری برمیآید که ساکنان امروز را با تاریخ پیشینیان و بلکه با تمام هستی آشتی میدهد. تقدسی برآمده از باورهای دینی، اسطورهها، و نمادهای ملی.
دفاع از وطن،
یعنی دفاع از سرزمینی که در آن زاده شدیم و بالیدیم. سرزمینی که امکان هستی ما را فراهم کرد.
یعنی دفاع از هستی خویش، از هویتی تاریخی، دفاع از همهی پیشینیانمان که روزگاری "آمدند، رنج کشیدند و رفتند".
دفاع از وطن، دفاع از شرافت تاریخی و امنیت وجودی خویش است. دفاع از خاطراتی است که در لحظهلحظهی این سرزمین نقش بسته است.
دفاع از وطن، وفاداری و تکریم همهی کسانی است که در تمام تاریخ، برای حفظ و یکپارچگی و بقایش، جنگیدند. از جانشان گذشتند اما از وحدت سرزمینشان محافظت کردند. روح جاری در آن را پاس داشتند،
ما نیز چنین کنیم.
216216