آغاز مواجهه با نمایش «بر زمین می‌زندش»، از دل شرایط ناخوشایند سالن تئاترشهر رقم می‌خورد؛ فضایی سنگین و دم‌کرده، جایی که گرمای طاقت‌فرسا و نبود تهویه، نفس تماشاگر را می‌گیرد.

قطع آب و بی‌رمقی هوا سالن را به محیطی دشوار برای تجربه تئاتر تبدیل می‌کند. در چنین وضعیتی، مخاطب با فرسودگی جسمی و ذهنی روبه‌روست، زمانی که باید نخستین دقایق را با تلاشی برای کنار آمدن با این شرایط سپری کند. بروشورهای نمایش، که قرار است پلی برای ورود به جهان اثر باشند، زیر فشار گرما به ابزاری ابتدایی برای مقابله با ناراحتی تبدیل می‌شوند. بادبزن‌هایی چرخان در هوا، هنوز اجرا آغاز نشده، ذهن مخاطب میان تحمل و انتظار سرگردان است. تئاتر، در این فضا، پیش از شروع روایت خود، مخاطب را وارد آزمونی برای تاب‌آوری می‌کند.

«بر زمین می‌زندش» کاری از علی شمس از همان ابتدا زمین را از معنای آشنا تهی می‌کند. دیگر نشانی از ثبات باقی نمی‌ماند. زمین، به بستری برای اضطراب بدل شده و ذهن تماشاگر را پیوسته در تعلیق نگه می‌دارد. زمان نیز در این جهان، از مسیر خطی فاصله گرفته است؛ با تکرارها و وقفه‌هایش، حس تعلیق و بی‌قراری را تشدید می‌کند. این دو محور، مخاطب را ناچار می‌سازند میان خاطره و واقعیت، مکث و حرکت، در رفت‌وبرگشت دائم باقی بماند.

تصویر نخست، گاوی با پاهای رو به آسمان، تماشاگر را از همان ابتدا به دل اسطوره و بدن پرتاب می‌کند. شخصیت اصلی، با حرکتی غریزی، در جستجوی معنا در دل بدن است. اما این زایش، تقدس همیشگی را در خود ندارد. همه چیز یادآور چرخه‌ای بی‌پایان است؛ جایی که آرزوی بقا جای مفهوم را گرفته است. از معده و گرسنگی تا تمنای باروری، هر حرکت بازیگران ردی از درهم‌تنیدگی میل و معنا را در خود دارد. بدن‌ها، با هر انقباض و کشش، مرزهای زیست‌شناسی و فلسفه را جابه‌جا می‌کنند.

طراحی صحنه و حرکت دایره‌وار آن، تماشاگر را ناگزیر به بازنگری جایگاهش می‌کشاند. چرخش، استعاره‌ای از آشوب و عدم قطعیت در تاریخ و معرفت است. در این حرکت، نه‌فقط تماشاگر که ذهنیت جمعی نیز به تزلزل می‌افتد. جایی در میانه‌ی چرخش، گالیله وارد می‌شود؛ نماینده‌ی تاریخی علم که این بار، سهمش سقوط است. مخاطب همراه با او سرگیجه می‌گیرد، زیر سوال می‌رود و مجبور به پرسش از حقیقتی می‌شود که حالا دیگر معلوم نیست اساساً وجود داشته باشد.

استفاده از اسکرین در دل صحنه، رابطه‌ای تازه میان تکنولوژی و بدن ایجاد می‌کند. تصویر و معنا، در این تعامل تصویری و زیستی، پیوندی ناگسستنی یافته‌اند. صفحه نمایش نه وسیله، که عضوی حیاتی و زنده از پیکر اجراست. هر نویز و برفک، نشانی از تداخل جهان زیستی و نشانه‌ای می‌گذارد؛ جایی که حیات و نشانه به یکدیگر آغشته می‌شوند.

بدن بازیگران، ویژه دانیال خیری‌خواه، حضوری بی‌واسطه و متحول دارند. بازیگری که از قالب صرف عبور کرده و ماده‌ای زنده و در حال دگردیسی را روی صحنه می‌آورد. کشش و انقباض‌های او، ایده را به فرم و فرم را به ایده تبدیل می‌کند. هیچ نشانه‌ای از تظاهر در رفتارشان دیده نمی‌شود. حتی هنگام چرخش و معلق شدن، آرامش بدن‌ها، مهارت و تمرین را فریاد می‌زند.

در این نمایش، روایت‌ها همواره در آستانه‌ی پراکندگی‌اند. زروان، آدم، رنه مگریت، دایناسور و سایر نمادها، ذهن را در رفت‌وبرگشت مدام قرار می‌دهند. طنزهای تلخ، نورهای تیز و صداهای گاه خشن، روح را آزرده می‌کنند. تجربه‌ی این اجرا برای ذهن خسته‌ی این روزها آسان نیست.

با وجود این تلخی و شکنجه‌ی ادراکی، جسارت تیم اجرا انکارناپذیر است. اجرایی که با جسارت در فرم و معنا، مرزهای قراردادی تئاتر را درمی‌نوردد و بار دیگر یادآور روزگاری می‌شود که تئاتر می‌توانست طوفان بیافریند، بی‌هیچ هراسی از تکرار و آسودگی. عصیانی که در این نمایش موج می‌زند، به هر بیننده‌ای یادآور می‌شود که تئاتر هنوز هم می‌تواند میدان نبرد معناها و مرزها باشد.

حسرت، بی‌شک سهم سالن است. سالن بی‌امکانات و بی‌امان، تجربه‌ی عمیق این اجرا را به رنج بدل می‌کند. اما باز، نمایش با همه‌ی چالش‌ها، گامی به سوی زیستن دوباره‌ی تئاتر برمی‌دارد؛ تجربه‌ای که تماشاگر را تا مرز زمین می‌برد و با ضربه‌ای ناگهانی، یادآور می‌شود که معنای بودن، همیشه در آستانه‌ی سقوط زاده می‌شود.

5959

منبع: خبرآنلاین