حاکمان در قدرت و حاکمیت سیاسی مستقر در ایران، در هر چه ناتوان و ناکارآمد بودهاند اما در یک چیز بسیار درخشان و کارآمد عمل کردهاند. موفقیت نظام سیاسی در این است که توانسته است ذهنیت موافقان خود را به نحو چشمگیری تسخیر نماید و قوهی ادراک و داوریشان را به تعلیق ببرد، به نحوی که هر آنچه حکومت درست میداند، آن ها (بیتامل و اندیشه)، آن را درست و هر آنچه نادرست بداند، آن را نادرست مییابند.
"تلهی هواداری" در میان گروه حامی، قوهی داوری و قضاوتشان را به بنبست کشانده است. با چنین افرادی سخن از دلیل و استدلال گفتن و حتی ارائهی شواهد تجربی، تماما بیفایده است، زیرا ترازوی سنجش اخلاقی و معرفتی خود را به کلی وانهاده و چونان "مریدان راستین"، در پی مراد خویش، چشم خرد سنجشگرانهی خود را کور کردهاند.
برای این گروه، اخلاق و حقیقت، امری پساحکومتی است. این گروه، چونان اشاعره، اخلاق را امری مستقل و پیشادینی نمیدانند. حقیقت نزد این افراد، همان است که حاکمیت آن را حقیقت میداند و امر اخلاقی آن است که حاکمان، آن را غیراخلاقی معرفی میکنند. نزد این گروه، معیارهای مستقل سنجش اخلاق از میان رفته و داوری اخلاقی تا معلوم شدن "امر حکومتی"، تعلیق شده است.
خلاصهی کلام این که گروه اول از کسانی که "ذهنیت تسخیرشده" دارند، بخش بزرگی از مدافعان نظام سیاسیاند که سنگ ترازوی اخلاقشان، جهتگیریها و رفتارهای نظام است.
اما در جبههی مقابل، در آنسوی طیف، گروهی از مخالفان نیز ناخواسته در "تلهی دشمنی" با حکومت افتادهاند و ذهنیتشان، ناآگاهانه و ناخواسته و البته به نحو معکوس، چونان ذهنیت موافقان نظام، به اشغال حاکمیت در آمده است.
به این معنا که "امر درست و نادرست" را نه بر معیارهای پیشینی و مستقل از حاکمیت سیاسی که بر اساس جهتگیریها و رفتارهای حکومت (و اما به نحو معکوس)، استوار کردهاند. اگر مدافعان نظام، کار درست و نادرست را آن میدانند که حاکمیت آن را درست و نادرست میداند، در این سو، گروهی از مخالفان نیز به نحو وارونه، هر آنچه حکومت درست میداند، آن را نادرست و هر آنچه نادرست معرفی میکند، آنرا درست مییابند.
آن چه گروهی از مخالفان و موافقان با حاکمیت را به هم گره زده (گرچه به ظاهر در جهت مخالف یکدیگر عمل میکنند اما در عمل، شبیه به یک دیگرند)، همانا "ذهنیت اشغال شده" است. هر دو گروه، معیار موافقت و همراهی و یا مخالفت و طرد کردن را با توجه به جهت گیریها و رفتار حاکمیت تنظیم میکنند. پر واضح است که چنین ذهنیتی نمیتواند بر اساس منطق و معیار پیشینی به داوری بنشیند.
یکی از نمونههای بحران در دستگاه داوری ناشی از انحطاط اخلاقی در میان مخالفان"تسخیرشده"، ارزیابی آنان نسبت به "فاجعه غزه" است. کسانی از مخالفان و بخشی از اپوزیسیون حاکمیت سیاسی ایران، در دام مخالفت با حکومت، نسبت به فاجعهی انسانی غزه و کشتار بیرحمانهی مردمانی بیپناه، و نیز نسل کشی اسراییل، یا سکوت میکنند و یا حتی گاهی آشکارا و گاهی ناآشکار از اقدام اسراییل در این فاجعه، حمایت میکنند.
سکوت در برابر چنین جنایتی و بدتر، حمایت از این کشتار بیرحمانه و قساوتآمیز اسراییل، به این علت است که حاکمان ایران را حامیان غزه میدانند و چون با حاکمیت سرخصومت و مخالفت دارند، با هر موضعگیری حاکمیت، مخالف میشوند. در حقیقت اینگونه قضاوت کردن، نشاندهندهی آن است که ذهنیت آنان توسط کینه و عداوت با نظام سیاسی مستقر در ایران، اشغال شده و در نتیجه، از مدار حقیقتجویی و عدالتطلبی خارج شده است.
هر دو گروه یاد شده، توسط احساسات درونی، یکی به کینه و دیگری به مهر، قوهی داوریشان را از دست دادهاند و به جای سنجش واقعیت با موازین و معیارهای اخلاقی، قضاوت وداوری مثبت و منفیشان را با جهتگیریها و رفتارهای حاکمان در قدرت، تنظیم میکنند. هر دو گروه، "ازخودبیگانه" شده و دیگری را به جای خویشتن خویش نهادهاند.
آسیب معرفتشناختی و نیز اشکال داوری اخلاقی این گروه، منتج از یک آسیب بزرگتری است که میتوان از آن به عنوان "واقعیتگریزی" یاد کرد. آسیبی که قدرت فهم و داوری را از آدمی میستاند و به جای آن، امواجی سرکش از احساسات کور مینشاند. به جای دیدن واقعیت، به شخصی نگاه میکنند که یا عاشق اویند و یا از او نفرت دارند.
بر این نکته تامل کنیم که چه کنیم ذهن و روان و قوهی فهم و داوریمان مصادره نشود؟ و تفاوتی هم نمیکند چه کسی و چه چیزی آن را مصادره میکند. چه عشق باشد و چه نفرت، چه هواداری و چه مخالفت، هر دو یکی است. یکی از شقوق مهم مراقبت از خود، مراقبت از قوهی فهم و داوری است. از خود در برابر عشق و نفرت، مراقبت کنیم.
منبع: کانال نویسنده
۲۱۶۲۱۶