جنگ اخیر، جامعه ایران را با بحران «بلاتکلیفی» مواجه کرده است. این وضعیت، آینده شغلی و خانوادگی بسیاری را متوقف کرده و با فلج کردن تصمیم‌گیری‌ها، اضطراب گسترده‌ای را پس از آتش‌بس به یک بحران روانی-اجتماعی تبدیل کرده است.

خبرآنلاین - علی جوکار دهویی - «فاطمه» اخیراً در آزمون استخدامی، پذیرفته شده، «علی» مدتی است که به توسعه شغلش فکر می‌کند و «رضا» و «الهه» به بچه‌دار شدن فکر می‌کنند، اما جنگ ناگهان همه برنامه‌ها و پیش‌بینی‌های آینده را دگرگون کرد و حتی اکنون، روزها پس از آتش‌بس، آنها هیچ نشانه‌ای از کنترل موقعیت را برای خواسته‌هایشان نمی‌بینند. این روایت‌ها نمونه‌های از بلاتکلیفی گسترده‌ای است که جامعه با آن روبه‌روست. بحرانی که ریشه در نیاز ذاتی انسان به پیش‌بینی و کنترل دارد. زمانی که این نیاز برآورده نمی‌شود، پیامدهای روانی آن از اضطراب فلج‌کننده تا تعلل در تصمیم‌گیری، گریبانگیر فرد و جامعه می‌شود. این مقاله می‌کوشد با نگاهی روانشناختی، هم به ریشه‌های این پدیده و ارتباط آن با نیاز ذاتی ما به کنترل بپردازد و هم راهکارهای عملی برای تقویت «تحمل بلاتکلیفی» ارائه دهد؛ از سطح فردی تا جمعی. زیرا درک این مکانیسم، اولین گام برای تبدیل تهدید بلاتکلیفی به فرصتی برای رشد انعطاف‌پذیری روانی است. هدف نهایی، نه حذف کامل عدم قطعیت -که امری ناممکن است- بلکه افزایش توانایی ما برای زندگی کردن در میانه طوفان، بدون ازدست‌دادن توانِ عمل و امید است.

مغزِ آشوب‌زده: ریشه‌های روانشناختی اضطراب مدرن

بلاتکلیفی، اگرچه پدیده‌ای همزاد بشر است، اما در عصر مدرن به بحرانی گسترده و فراگیر تبدیل شده است. دنیای پیش‌بینی‌ناپذیر امروز، با سیلاب اطلاعات متناقض و شتاب تحولات سیاسی و اقتصادی، انسان را در مرکز طوفانی از نبود قطعیت قرار داده است. ریشه این رنجِ مدرن، در عمیق‌ترین نیاز روانی انسان، یعنی نیاز به کنترل و پیش‌بینی نهفته است. «راتر» از روانشناسان قرن بیستم، ادراک انسان نسبت به علیت رویدادها را به دو گونه تقسیم‌بندی می‌کند. عده‌ای علیت رویداد را «درون» خود می‌بینند و پاره‌ای دگر آن را در «بیرون» جست‌وجو می‌کنند. به‌عبارتی، افراد منابع کنترل را «درونی» یا «بیرونی» تعبیر می‌کنند. مغز ما برای احساس امنیت، همواره در تلاش است تا الگوها را تشخیص دهد و آینده را پیش‌بینی کند؛ و زمانی که در این امر ناکام می‌ماند، پاسخ طبیعی آن اضطراب، اجتناب و فلج تحلیلی و شناختی است. پژوهش‌های «الفستروون» و «کراتز» در سال ۲۰۰۶ نشان داد افرادی که منبع کنترل را بیرونی تعبیر می‌کنند، عصبی‌تر، بی‌اعتمادتر، مملو از کینه و تحریک‌پذیر هستند. پژوهش دیگری توسط «تیلور» در سال ۲۰۰۳ نشان داد یکی از مواردی که در آنها منبع کنترل اهمیت پیدا می‌کند، موقعیت‌های استرس‌زا هستند. یعنی موقعیت‌هایی که فرد دچار یک تغییر غیرمنتظره شده است و با توجه به منابع درونی نمی‌تواند خود را تطبیق دهد. نداشتن احساس کنترل می‌تواند باعث درماندگی آموخته‌ شود که خود افسردگی‌زا است.

«علی» که از سال گذشته در حال فراهم کردن مقدمات لازم برای توسعه کسب‌وکارش بود و برنامه داشت این طرح را تا تابستان امسال عملیاتی کند، می‌گوید: «حس اضطراب و سرخوردگی دارم؛ سرخوردگی بابت آن همه زحمتی که کشیدم و الان بلاتکلیف مانده. دست و دلم به کار نمی‌رود. انگار هیچ‌چیز دست من نیست. فقط باید منتظر باشم و ببینم چه بلایی سرم می‌آید.»

«فاطمه» خرداد پارسال در آزمون استخدامی پذیرفته شد. تا پیش از جنگ، پذیرفته‌شدگان به‌صورت گروه‌بندی‌شده و منظم، دوره‌های آموزشی را پشت سر می‌گذاشتند و به‌تدریج به محل‌های خدمت خود اعزام می‌شدند. اما پس از جنگ، این روند با اخلال مواجه شده و فاطمه ماه‌هاست که بلاتکلیف است. او می‌گوید: «در خانه مانده‌ام و کلافه‌ام. سر کار دیگری هم نمی‌توانم بروم، چون باید قرارداد (با مدت مشخص) ببندم و نمی‌دانم کی دعوت به کار می‌شوم. وضعیت مالی‌ام هم خوب نیست و مجبورم در خانه بنشینم. نمی‌توانم به تفریح و ورزش و… بپردازم و افسردگی‌ام حاد شده. در خانه هم که باشم بیشتر خودخوری می‌کنم. اگر در این مدت می‌توانستم بروم سر کار، مسلماً روی احساس ارزشمندی‌ام و اعتمادبه‌نفسم تأثیر داشت. اطرافیان هم زیاد می‌پرسند که چرا هنوز سر کار نرفتی. بعضی‌ها به‌گونه‌ای رفتار می‌کنند، انگار من دروغ گفتم که قبول شدم!»

در گذشته، منابع عدم قطعیت اغلب محدود، ملموس و قابل‌مدیریت بودند: یک فصل خشکسالی، یک بیماری محلی یا یک تغییر در ساختار قبیله. چهارچوب‌های سنتی، اعم از خانواده‌های گسترده، باورهای مذهبی راسخ و ساختارهای اجتماعی باثبات، به افراد کمک می‌کردند تا بر این ناپایداری‌ها غلبه و حس پیش‌بینی‌پذیری نسبی را حفظ کنند. آنچه امروز بلاتکلیفی را به پدیده‌ای بی‌سابقه تبدیل کرده، فرسایش این چهارچوب‌های حمایتی در کنار مواجهه هم‌زمان با چندین بحران در سطوح محلی، ملی و جهانی است. دیگر نمی‌توان نبود قطعیت را تنها به یک حوزه از زندگی محدود کرد؛ بحران‌ها به‌هم پیوسته‌اند و امور اقتصادی بر سیاست، محیط‌زیست بر امنیت غذایی و بین‌الملل بر زندگی روزمره تأثیر می‌گذارند.

ویژگی دیگر بلاتکلیفی مدرن، شتاب و تداوم آن است. در گذشته دوره‌های بحران معمولاً پایان مشخصی داشتند، اما اکنون وضعیت‌های مبهم به‌صورت مزمن درآمده‌اند. این تداوم، منابع روانی افراد را خسته می‌کند و توانایی سازگاری را کاهش می‌دهد. همچنین، در عصر دیجیتال، اطلاعات بیش‌ازحد ولی متناقض، خود به عاملی برای تشدید بلاتکلیفی تبدیل شده است. شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌ها با انتشار اخبار ضدونقیض، امکان تشخیص واقعیت را سخت‌تر کرده‌اند.

عصر مدرن با گسترش بی‌سابقه انتخاب‌ها در تمامی عرصه‌های زندگی، خود به عاملی برای بلاتکلیفی تبدیل شده است. امروزه انتخاب یک مسیر شغلی، رشته تحصیلی یا حتی سبک زندگی با هزاران امکان مختلف روبه‌رو است که هر کدام می‌توانند نتایج کاملاً متفاوتی در سرنوشت فرد ایجاد کنند. حاصل این گستردگی انتخاب‌ها فقط آزادی عمل بیشتر نیست، بلکه بار مسئولیت تصمیم‌گیری را سنگین‌تر می‌کند و ترس از انتخاب نادرست را افزایش می‌دهد.

افزون‌براین، در جهان به‌هم‌پیوسته امروز، هر تصمیم فردی می‌تواند تأثیراتی در ابعاد مختلف زندگی داشته باشد. انتخاب شغل بر سلامت روان، انتخاب محل زندگی بر فرصت‌های آینده و حتی انتخاب‌های کوچک روزمره بر پایداری محیط‌زیست تأثیر می‌گذارند. این پیچیدگی باعث شده هر تصمیم به محاسباتی چندبعدی تبدیل شود که ذهن را با انبوهی از متغیرها و احتمالات روبه‌رو می‌کند.

همچنین، تنوع بی‌پایان نظرات و دیدگاه‌های متخصصان در هر زمینه، به‌جای ایجاد شفافیت، گاه بر سردرگمی می‌افزاید. وقتی برای هر موضوعی نظرات کاملاً متضادی وجود دارد، فرد در دریایی از اطلاعات متناقض غرق می‌شود و توانایی تصمیم‌گیری منطقی را از دست می‌دهد.

جامعه ایران امروز، به‌ویژه پس از جنگ دوازده‌روزه، تجسم عینی این بلاتکلیفی مدرن است: بازارهای مالی در انتظار نخستین نشانه‌های اطمینان، جوانان در موقعیت‌های شغلی لرزان و خانواده‌ها در انتظار فردایی مبهم. در چنین شرایطی، حتی تصمیمات ساده‌تر در گذشته نه‌چندان دور، مانند خرید یک خودرو، سرمایه‌گذاری کوچک یا برنامه‌ریزی برای فرزندآوری، اکنون به معادلاتی پر از متغیرهای ناشناخته تبدیل شده‌اند. این وضعیت فقط یک بحران اقتصادی یا سیاسی نیست، بلکه بحرانی روانی-اجتماعی است که تاب‌آوری فردی و جمعی را به‌شدت می‌آزماید.


سایه جنگ، آینده‌ی محو

دراین‌باره «فردین نمیرانیان»، جامعه‌شناس و کارشناس منابع انسانی، می‌گوید: «تصور اغلب جامعه بر این است که جنگ کماکان تمام نشده و بحران عدم قطعیت وجود دارد و این تفاوت کلیدی بین شرایط کنونی و دوران پس از جنگ هشت‌ساله و تداوم بحران عدم قطعیت در اذهان عمومی است. در آن مقطع، با وجود خرابی‌های گسترده، جامعه به‌وضوح می‌دانست جنگ به پایان رسیده و بلافاصله فرایند بازسازی و سازندگی با حداکثر توان آغاز شد. اما امروز بخش قابل‌توجهی از جامعه این احساس را دارد که جنگ به‌شکل کامل پایان نیافته و این بحران روانیِ تداوم عدم قطعیت، تأثیرات عمیقی بر تمامی سطوح زندگی گذاشته است.

نکته حائز اهمیت این است که پدیده بلاتکلیفی در تمامی طبقات و سطوح جامعه مشاهده می‌شود، هرچند که نمود و پیامدهای آن در هر گروه متفاوت است. به‌عنوان مثال، در سطح نهادهای دولتی و شبه‌دولتی، شاهد نوعی بلاتکلیفی و حتی انتظار برای وقوع جنگ بعدی هستیم. این وضعیت باعث شده است بسیاری از این نهادها و شرکت‌ها، ریسک سرمایه‌گذاری و شروع پروژه‌های جدید را بالا تخمین بزنند و از انجام آن خودداری کنند. به‌تبع آن، بسیاری از شرکت‌های خصوصی که با این نهادها همکاری می‌کنند، به‌دلیل کاهش پروژه‌ها مجبور به تعدیل نیرو شده‌اند.

از سوی دیگر، بخشی از کارفرمایان به‌دلیل ناترازی‌های زیرساختی ازجمله مشکلات مربوط به برق، سوخت و سایر موارد مشابه، با کاهش توان تولید مواجه شده‌اند. در چنین شرایطی، ریسک آغاز پروژه‌های جدید افزایش یافته و این نیز به‌نوبه خود به تعدیل نیرو منجر شده است.

حتی در بین قشر کارگر و کارمند، چه افرادی که مستقیماً تحت‌تأثیر تعدیل نیرو قرار گرفته‌اند و چه دیگران، شاهد تغییر الگوهای رفتاری در عرصه اقتصاد هستیم. جامعه به‌دلیل انتظار وقوع جنگ، تمایل چندانی به پذیرش ریسک سرمایه‌گذاری در بورس ندارد و این امر بحران تولید و اقتصاد را تشدید می‌کند. همچنین، مردم بسیاری از کالاها را از سبد خرید خود حذف می‌کنند تا توانایی مالی خود را برای تأمین کالاهای ضروری درصورت وقوع جنگ حفظ کنند و این مسئله به کاهش درآمد کسب‌وکارها دامن می‌زند.»

علی می‌گوید: «هیچ‌چیز مشخص نیست. روند بازار کاملاً مبهم است. اصلاً نمی‌دانم اگر کارم را گسترش دهم، از عهده هزینه‌ها و اقساط برمی‌آیم یا نه؟»

راهی به رهایی

برون‌رفت از وضعیت بحرانی و به‌ویژه این بلاتکلیفی چه راه‌هایی دارد؟ «مجید یوسفی لویه»، روان‌درمانگر برجسته، در گفت‌وگو با «پیام ما» درباره مواجهه با بحران‌های خارج از کنترل ما، توجه به سه اصل پذیرش، تسلیم و سپردن را توصیه می‌کند:

پذیرش: مشکلاتی در زندگی وجود دارد و بهتر است بپذیریم که اینها بخشی از ماهیت زندگی است. این مشکلات ممکن است شخصی، اجتماعی یا مربوط به کل جامعه باشد. بهتر است از مقایسه این موقعیت‌ها با موقعیت دیگران اجتناب کنیم. در همه دوران‌ها، انسان‌ها با چنین تجربه‌ها و موقعیت‌هایی روبه‌رو بوده‌اند و خواهند بود. پذیرش به‌معنای خوب یا بد بودن (شرایط) نیست، بلکه به این معناست که موقعیت‌ها را به‌عنوان یک «مشاهده‌گر» بنگریم.

تسلیم:‌ حداقل کاری که می‌توانیم را انجام دهیم. در تسلیم دو جنبه اهمیت دارد. اول اینکه تقلا نکنیم شرایط را کاملاً تحت کنترل خود درآوریم؛ چون عملاً بسیاری از مسائل در کنترل ما نیست. دوم، اینکه تسلیم به‌معنای منفعل شدن و هیچ کاری نکردن نیست، بلکه به این معناست که هر اقدام مؤثری که می‌توانیم انجام دهیم. 

سپردن: اینکه نتیجه‌ کارهای «من» چه خواهد شد و چه اتفاقاتی در آینده رخ خواهد داد را به جریان هستی و زندگی بسپاریم. این گونه بنگریم که «هر چه می‌خواهد بشود. من کاری را که از دستم برمی‌آمد، انجام دادم و بقیه را به جریان زندگی می‌سپارم».

به‌گفته این روان‌درمانگر، آنچه را که در عمل در زندگی روزمره در رابطه با بلاتکلیفی قابل‌استفاده است، می‌توان در سه دسته راهبردهای فردی، حمایت‌های خانوادگی-اجتماعی و تغییر نگرش دسته‌بندی کرد.

  • راهبردهای فردی:

۱- تمرین متمرکز شدن بر جنبه‌های قابل‌کنترل زندگی: به‌جای اینکه تلاشمان را صرف آینده‌ای غیر قابل پیش‌بینی و کنترل کنیم، نیروی خود را بر کارهای روزمره، مراقبت از خود و هدف‌های کوچک و کوتاه‌مدت متمرکز کنیم. مثلاً در زندگی روزمره ورزش کنیم، چیزی یاد بگیریم و خوب تغذیه کنیم (منظور از تغذیه خوب، غذای شیک و مرفه نیست، بلکه حداقل مراقبت‌های غذایی است که می‌توانیم داشته باشیم). حس داشتن یک روتین مشخص، آرامش‌بخش است.

۲- تمرین‌های ذهن‌آگاهی: این تمرین‌ها می‌توانند اضطراب ناشی از بلاتکلیفی را کاهش دهند. مانند نفس‌کشیدن آگاهانه، مدیتیشن‌ یا مراقبه‌های یک‌دقیقه‌ای، برقراری حداقل ارتباط با طبیعت، انجام کارهای نیمه‌تمامِ کوچکِ روزانه و هر عملی که فعالیت سیستم حسی-حرکتی ما را افزایش دهد. به‌عبارتی، هوشیارانه در هر کاری که انجام می‌دهیم حضور داشته باشیم.

۳- کاهش قرارگیری در معرض اطلاعات زیاد و متناقض: یک یا دو منبع خبری معتبر را انتخاب کنیم و روزانه حدکثر دو مرتبه و هر بار پنج دقیقه این منابع را بررسی کنیم. بمباران اطلاعاتی مغز با گردش در فضای مجازی، بحران را برای ما تشدید می‌کند.

۴- بازتعریف (بازسازی) مفهومی شرایط بلاتکلیفی: وقتی چیزی خارج از کنترل ماست و درعین‌حال دردناک است، می‌توانیم آن را به فرصتی برای چالش تعبیر کنیم؛ فرصتی برای یادگیری یک راه متفاوت، افزایش خلاقیت و حتی یافتن راه‌های جدیدی برای درآمدزایی. با این نگاه و بازتعریف مفهومی، سیستم عصبی ما منعطف‌تر عمل می‌کند، آرامش پیدا می‌کنیم و راحت‌تر فکر می‌کنیم و درنهایت امکان یافتن راه‌های متفاوت افزایش می‌یابد.

  •     راهبردهای حمایت‌های خانوادگی- اجتماعی

۱- راهبرد خانوادگی: کارهای مشترکی را با دیگر اعضای خانواده انجام دهیم، مانند تمیزکردن خانه، آشپزی، ایجاد تغییرات کوچک در دکوراسیون، پیاده‌روی یا انجام بازی‌های مشترک. فعالیت‌های جمعی خانوادگی به‌ویژه برای کودکان و نوجوانان بسیار کمک‌کننده است و به آنان احساس امنیت و آرامش عاطفی می‌دهد؛ چراکه سطح اکسی‌توسین (هورمون «دوست‌داشتن») و سروتونین (هورمون شادی) را افزایش می‌دهد. شنونده‌ ترس‌ها و نگرانی‌های همدیگر باشیم و فضایی برای این امر فراهم کنیم. با گفتن جملاتی مثل «نمی‌خوام بشنوم» یا «از این چیزها نگو» باعث نشویم دیگری ترس‌ها و نگرانی‌هایش را در خود بریزد. با بازخورد (مناسب)، مثلاً گفتن «طبیعی است که تو الان این حس را داری و این مشکل مربوط به تو نیست، مربوط به شرایط است»، نشان دهیم که احساسات گوینده را درک می‌کنیم. البته از ابراز پیوسته ترس‌ها و نگرانی‌ها نیز دوری کنیم.

۲- راهبرد اجتماعی: پیوندهای اجتماعی کنونی را حفظ کنیم و حتی افزایش دهیم. به رابطه‌ها و حمایت‌های متقابل بین خود، دوستان و دیگر گروه‌های کوچک اجتماعی بیشتر توجه کنیم. با افرادی که «امن» هستند، صحبت کنیم و به این شکل، تاب‌آوری جمعی را بالا ببریم. به‌جای اینکه دورهمی‌هایمان را به مناظره‌های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی تبدیل کنیم، بدون نقد و قضاوت، همدلانه به یکدیگر گوش دهیم و بنا را بر این بگذاریم که هر کس احساس و نقطه‌نظرش را آزادانه بیان کند.

  • راهبردهای تغییر نگرش:

۱- انعطاف‌پذیری: به‌جای برنامه‌های سختگیرانه که خود را ملزم به انجام آن بدانیم، از اهداف دایره‌ای استفاده کنیم. به این صورت که اگر برنامه «الف» نشد، «ب» را انجام دهیم، اگر «ب» نشد «ج» را و الی آخر. مثلاً اگر امروز نتوانستم ورزش کنم، یک دقیقه مدیتیشن می‌کنم. در انجام تمرین‌های فردی و خانوادگی-اجتماعی که ذکر شد، مراقب باشیم که به آنها به‌عنوان تکلیف نگاه نکنیم و خود را مجبور به انجام آنها نکنیم. این‌طور به خود بگوییم: «هر کدام که شد انجام می‌دهم، بهتر از هیچ است».

۲- قدردانی کردن: قدردان کوچک‌ترین و کمترین رویدادهای مثبت اطراف خودمان، اجتماع یا زندگی باشیم و به آنها اهمیت دهیم. مثلاً «امروز دوستم به من زنگ زد و من خیلی خوشحالم» یا «یک نفر در آسانسور به من لبخند زد و خوشحال شدم». برای این رخدادها ارزش قائل شویم، توجه داشته باشیم و لذت ببریم. ‌بها دادن به چیزهای ارزشمندِ کوچکِ روزانه، می‌تواند وزن بلاتکلیفی را کم کند.‌

۳- هشیاری: در زمان‌هایی که اخبار جدید و تکان‌دهنده‌ای به گوشمان می‌رسد، هشیار باشیم و به خود یادآوری کنیم: «چیزی که الان نیاز دارم، انجام یک کار کوچک سازنده است»؛ به‌ویژه اینکه این کار کوچک و روزمره، یک جنبه اجتماعی هم داشته باشد. این وجه می‌تواند شامل خانواده، دوستان، همسایه‌ها یا حتی غریبه‌ها باشد، مانند انجام یک کار خانوادگی یا کمک به یک غریبه. این جنبه کمک می‌کند حس کنیم هنوز کنترلی بر زندگی خود دارم. به این معنی که «من حداقل کار هدفمند روزانه‌ای که می‌توانستم را انجام دادم»؛ این اقدام، حتی احساس «من برای دیگران هم کاری توانستم انجام دهم» به‌دنبال دارد و درنهایت موجب تقویت حس نوع‌دوستی و احساس ارزشمندی می‌شود.»