تاریخ انتشار: ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۱ - ۱۲:۴۵

یزدان سلحشور

اردیبهشت برای من ماه خوبی ا‌ست شاید به دلیل خاطراتم که بخشی از آن مال نمایشگاه کتاب است. آن روز‌ها بازار نشر ایران به رغم مشکلات متعدد فرامتنی، خیلی فعال و غافل‌گیرکننده بود.
 
خُب، اول می‌خواستم درباره نمایشگاه کتاب بنویسم و کتاب‌های مهمی که امسال در حوزه شعر و قصه منتشر شده، اما چون همه کتاب‌های مهم به دستم نرسیده، دیدم بهتر است دست نگه دارم و فقط بروم سراغ فضای کلی نمایشگاه و اشاره‌ای هم کنم به خاطرات و حس‌های قدیمی. این وسط ایرج قادری هم به دیار باقی رفت و نگفتن از او، برای من که دلمشغولی سینمایی‌نویسی هم دارم، حتماً اشتباه بود؛ بنابراین تصمیم گرفتم مثل عادل فردوسی‌پور که توی برنامه 90 و وسط نمایش کتک خوردن یک داور فوتبال، یادی هم کرد از ایرج قادری، من هم یادی کنم وسط نمایشگاه کتاب و روزهای اردیبهشت!

یک. ایرج قادری را به عنوان بازیگر دوست دارم مخصوصا بازی‌اش را در «آکواریوم» و در آن سکانسی که مقابل ایرج نوذری رجز می‌خواند. دیالوگ‌نویسی قادری در این فیلم و مخصوصا در همین سکانس قابل توجه است.

دو. اردیبهشت و نمایشگاه کتاب با هم در تعامل و تعادل‌اند سال‌ها. من البته هیچ وقت برای خرید کتاب درسی به این نمایشگاه نرفته‌ام [مثلاً مثل رضا امیرخانی یا محسن پرویز] شاید به این دلیل روشن که هیچ وقت نه می‌توانستم و نه می‌خواستم بچه سربه‌راهی باشم و الگو باشم و درس‌خوان و بچه مثبت. من که با فیلم‌های ایرج قادری بزرگ شده بودم اصلاً این چیز‌ها تو خونم نبود. می‌رفتم نمایشگاه کتاب برای عاشقی.

سه. قادری را نسل ما با بازی‌های‌اش می‌شناخت شاید به این دلیل مهم که زمان ما، بازیگر‌ها آن قدر مهم بودند که خودشان بدل به نوعی ژانر می‌شدند: فیلم جان وین، فیلم بروس لی، فیلم استیو مک کوئین، فیلم فردین، فیلم ناصر ملک مطیعی. قادری فیلم‌های‌اش می‌فروخت یعنی تماشاگر داشت و این فروش ربطی نداشت مثلاً به خبرسازی اینکه قرار است توی ترکیه و با مشارکت فخرالدین [ستاره پرطرفدار آن موقع فیلم‌های ترکیه] فیلمی بسازد که امل ساین هم [خواننده‌ای که در ایران دههٔ 50، چند سالی محور خبرهای رسانه‌ای داخل بود] توش بازی کند. بازی و ظاهر قادری جذبه داشت و البته بلد بود ریتم مخاطب‌پسند بدهد به فیلم‌های‌اش اگر کارگردان بود و حتی اگر نبود.

چهار. آن موقع [دهه 60] دچار دوگانگی بودم توی نمایشگاه کتاب. از یک طرف، دیگر سیر مطالعاتی و سلیقه فیلم‌بینی و حتی گوش موسیقی‌ام دیگر ربطی به فیلم‌های قادری نداشت و حتی نفی می‌کرد این فیلم‌ها را و از طرف دیگر، واکنش‌هایم در قبال حوادث بیرونی، شبیه او و شخصیت فیلم‌های‌اش بود. هنوز قادری «برادرکشی» جلوی چشم‌ام بود که یک تنه دخل همه را می‌آورد. این تصویر را برای منطبق کردن روی تصویر عشقِ کتابی که ضامن‌دار هم با خودش این ور آن ور می‌برد، بهتر می‌دیدم تا تصویر درحال مرگ سعید راد را در «تنگنا» امیر نادری. دانش و عقلم به من می‌گفت فیلم نادری اصل قصه است، اما دلم چیز دیگری تحویلم می‌داد. به نظرم حتی امروز هم که من و همنسل‌هایم می‌انسال شده‌ایم هنوز این تضاد حل نشده. هنوز دلم برای ضامن‌دار قدیمی‌ام که جامانده کنار پنجه بوکسم در خانه پدری، تنگ می‌شود موقعی که توی نمایشگاه کتاب می‌رسم به کتابی از فوکو و مفهوم اقتدار و قدرت. دنیای قدیم ما کوچک و ساده بود؛ دنیایی که می‌شد مشکلات بزرگ را با چاقوهای کوچک حل کرد.

پنج. نمایشگاه کتاب امسال که نه، نمایشگاه‌های چند سال اخیر دیگر آن حال و هوای قدیمی را ندارند؛ شاید به این دلیل ساده که صنعت نشر ما در حال ایستایی مخفی و آشکار است و نمایشگاه چند سالی‌ است که بیشتر محل فروش و عرضه کتاب درسی ا‌ست تا اینکه به هدف اصلی‌اش برسد که رونق دادن به فضای ادبیات و «تولیدات ذهنی خلاقه» است. این نمایشگاه، منتقد زیاد دارد‌‌ همان طوری که فیلم‌های آخر قادری زیاد داشت و او به رغم پیشرفت فیلم به فیلم‌اش توی جلسات نقد وبررسی داغ می‌کرد که این منتقد‌ها چه مرگشان است؟! و بعد می‌دید که این فیلم‌ها، دیگر مخاطب عام را هم به سالن نمایش نمی‌کشانند مثل قدیم‌ها. یک جای کار ایراد داشت. یک جای کار این نمایشگاه هم ایراد دارد. دوست نداشتم بعد از مرگ نمایشگاه این حرف‌ها را بگویم، حالا گفتم.

5858
 

منبع: خبرآنلاین