به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، زنی با چادر مشکی آرام وارد مغازه میشود. فروشنده بعد از یک احوالپرسی کوتاه، نایلونی از زیر میز بیرون میکشد و به دستش میدهد: «نگاه کن، هرکدوم به کارت میخوره بردار.» زن چند لحظه داخل کیسه را میگردد، بعد چشمش به پالتویی پشت ویترین میافتد: «اینا به دردم نمیخوره… اگه میتونی اون پالتو رو یه کم ارزونتر بده که ببرم.» چند دقیقه بعد، با کیسهای که حالا کمی سنگینتر شده است از مغازه خارج میشود.
اعتماد نوشت: برای فروشندگان این صحنه، غریبه نیست. آنقدر تکرار شده که دیگر واکنششان چیزی میان عادت و بیحسی است؛ بعضی از مراجعهکنندگان را آنقدر میشناسند که پیش از درخواست، کیسهای از اجناس بلااستفاده، برگشتی یا حتی دست دوم را به دستشان میدهند. بعضی دیگر اما سرشان را تکان میدهند و میگویند نمیتوانند کمکی کنند، و مراجعهکننده بیحرف یا با فحش و نفرین فروشنده، از مغازه بیرون میرود. داخل این بازارچه سرپوشیده که حوالی غرب تهران است، همهچیز شکل آرامی دارد. صبح است و بازار گرمایی ندارد. فروشندهها در حال چیدن اجناس، گردگیری و تمیزکاری هستند. یکی از فروشندهها وقتی صحبت از اوضاع این روزها و شرایط اقتصادی سالهای اخیر میشود، از زنانی میگوید که قصد خرید دارند، یعنی مثلا لباسی را برای خود یا دخترشان میپسندند و نیاز دارند اما پولشان کم است یا اساسا لباس در میان حساب و کتابهایشان، جای چندانی برای عرضاندام ندارد. از روایتی میگوید که چند روز پیش یکی از همسایهها برایش تعریف کرده و بعد من را نزد او میبرد تا آنچه چند روز پیش شنیده را بشنوم.
مغازه کیففروشی چند مغازه آن طرفتر است. داخل مغازه، مرد جوانی در حال جابهجایی کیفها از طبقه بالای قفسهها به پایین است. وارد که میشویم روی خوش نشان میدهد و اینطور ماجرا را توصیف میکند.«دو، سه روز پیش یه خانم خیلی شیک اومد تو مغازه. با دخترش بود. چندتا کیف رو برداشت، جنسشون رو نگاه کرد. بعد از مکثهای طولانی، آخرش یکی رو انتخاب کرد و قیمت رو پرسید. گفتم؛ ۳۵۰ هزار تومن و در ادامه باز هم برای حرف زدن مردد بود. خانم رو میشناختم از محلیهاست، آبروداره و از مشتریهای همین بازارچه است. خلاصه یه دفعه گفت که میشه این کیف رو به من قسطی بدی؟ دو سهماهه پولش رو پرداخت میکنم. راستش موندم چی بگم. ظاهرش طوری بود که اصلا فکرش رو نمیکردی همچین درخواستی بکنه. دلم خیلی به درد اومد و متاسفانه به قدری این صحنهها زیاد شدند که آدم ناراحت میشه. خلاصه کیف رو قسطی بهش دادم. چیکار میکردم؟ بنده خدا ازم درخواست کرد؛ حتما نیاز داشت وگرنه هیچ کس با اون سر و وضع، اگه مجبور نباشه چنین درخواستی نمیکنه...خیلی حالم گرفته شد و غم تمام دلم رو گرفت. آدم واقعا خجالت میکشه. ایرانی باشی و ببینی یه هموطن کیف ۳۵۰ هزار تومنی رو میخواد قسطی بخره؟ نمیخوام بحث رو سیاسی کنم اما مردم تحت فشار هستند و این غصه بزرگیه خانم. بعد از این همه سال کاسبی، چنین موردی حالم رو به شدت بد کرد.»
او از افزایش قیمت خام کیفها میگوید که در ماههای اخیر به واسطه خروج افغانستانیها برای بازار به وجود آمده است. کارگران این صنف که اغلب افغانستانی بودهاند در ماههای پس از جنگ ۱۲روزه رد مرز شدهاند و کارگاهها تقریبا خالی از کارگر است. چرا؟ چون برخی تولیدکنندهها ترجیح میدهند؛ کارگری استخدام کنند که با کمترین مزایا، حقوق کمتری به او بدهند و حق بیمه هم پرداخت نکنند تا هزینههایشان را پایین بیاورند. در این شرایط کارگر ایرانی با همان درآمد و مزایای محدود کارگران افغانستانی، حاضر به همکاری با این تولیدکنندهها نیست بنابراین کارگاهها خالی مانده یا تعطیل شده است. بنابراین عرضه کم شده و این موضوع در کنار سایر عوامل باعث افزایش قیمتها شده است. کرایه مغازهها در اغلب مراکز خرید بالاست؛ مثلا در همین بازار سرپوشیده محلی که زیرنظر شهرداری تهران است کرایهها به گفته این فروشنده به ۴۰ و حتی ۵۰ میلیون تومان هم میرسد در حالی که فروشندهها و کاسبان میگویند، فروش نسبت به سالهای قبل بهشدت کم شده است: « فروش من نسبت به دو سال پیش یک سوم شده. بماند که در طول روز خیلیها میان و کیف زدهدار میخوان که ارزونتر بخرن یا مثل همون خانمی که گفتم؛ میخوان شرایطی جنس ببرن. الان اگر دفترم رو باز کنم میبینید که حداقل ۴-۵ نفر هستند که کیف با چنین قیمتهایی رو از من قسطی خرید کردن و اینجا حساب دفتری دارن.»
خلاف نظر او، فروشندهای که کمی آنطرفتر مغازه کفشفروشی دارد، میگوید که بعضی از اینها که میآیند و چنین درخواستهایی دارند، واقعا نیازمند نیستند: « البته من اگه تشخیص بدم کسی واقعا نیازمنده بهش کمک میکنم منتها فکر میکنم اینجا و توی این محل تعدادشون خیلی زیاد نباشه و توی محلهای شلوغتر مثلا آریاشهر این موضوع بیشتره. سبک، سنگین میکنم و تخفیف میدم. اینطور هم پیش اومده که یک نفر کلی خواهش کرده و چند ساعت بعد دم در بازارچه دیدمش که ماشین زیر پاش سه میلیارده. بهطور کلی اما شرایط مملکت نسبت به پارسال چطوره؟؟ این هم همونطوره، مردم ضعیفتر شدن... »
زن فروشنده دیگری که در حال صحبت با تلفن همراه خود است، تلفن را قطع میکند و به سمت جایی که ایستادم میآید.« چیزی میخواستید خانم؟» میگویم؛ از فقر بگو و آدمهایی که توان خرید ندارند. میگوید: « چند روز پیش خانمی اومد و از من کمک خواست. یک شوینده گرفت تا ببرد بیرون و بفروشد. ظاهرا از هر کدام از مغازهدارها جنسی میگیرد، بعد میرود بساط میکند و میفروشد.»
کمی جلوتر یک مغازه لباس ورزشی است و دختر جوانی پشت میز نشسته. میگوید: «بعضیها پول میخوان بعضیها مثلا با بچه میان و انتظار دارن شما کفش یا لباس نو بهشون بدی اما ما هم نمیتونیم چون شرایط برای ما هم خوب نیست. کلا اگه جنس زدهدار داشته باشم یا مثلا لباسی تک سایز باشه یا روی دستم مونده باشه رو میذارم کنار و اینطور مواقع میدم بهشون تا اگه دوست دارن بر دارن. ارزونترین جنسی که دارم جورابه، ۳۰ هزار تومن و گرونترین اون هم لباسه که یه میلیون و پنجاه و هشت هزار تومن قیمت خورده. بعضیها با همین قیمتها هم خرید نمیکنن.»
در میان آدمهایی که به اینجا رفت و آمد دارند، همین چند وقت پیش زنی به مغازهای که زیور خانم در آن فروشنده است رفته و از او خواسته تا لباسی که قبلا پوشیده را بخرد: « لباس خودش رو رفو کرده بود و درواقع مدل آن را عوض کرده بود. اون رو به من نشون داد و گفت که میشه این رو از من بخری؟ به پولش احتیاج دارم.. من نمیتونستم بخرم چون خودم اینجا فروشنده هستم بعد هم، اون لباس دستدوم رو کسی از من نمیخره.»
روایت تعمیرکار از شرمِ نان و آبروداری
راهروها را رد میکنم به یک مغازه رفوگری کیف میرسم. زن پشت یک چرخ خیاطی بزرگ که مخصوص کیف دوزی است نشسته و بند کیف را زیر چرخ برده و با دست دیگرش آن را از زیر سوزن میکشد. سایهام را میبیند، سرش را بلند میکند و در پاسخ به سئوالهایم کمی مکث کرده و سپس میگوید: « به قدری این چیزها رو اطرافمون دیدیم که دیگه عادی شده. انگار فقر آدمها دیگه عحیب نیست. دلمون هم میسوزه اما نمیتونیم کاری کنیم.» هم کیف میفروشد و هم تعمیر میکند اما بهطور کلی هزینههای مغازهاش با تعمیر کیف میچرخد چون خیلیها دیگر قدرت خرید کیف ندارند و همان کیفهای کهنه قبلی را رفو میکنند. لحظهای سکوت میکند، بعد انگار چیزی به یادش میآید. خاطرهای که میخواهد تعریف کند، هنوز هم برایش سنگین است و موقع گفتن آن صدایش را به سختی میشنوم.« چیزی که واقعا من رو تکون داد این بود که یه بار خانومی اومد مغازه، خیلی مرتب و آراسته بود. یه جعبه شیرینی خونگی هم با خودش آورده بود. گفت: این شیرینی رو برای شما درست کردم. من هم تشکر کردم و ازش گرفتم. همراهش یه کیف خیلی خراب آورده بود برای تعمیر. گفت: من یه دوقلو دارم، اوضاعمون خیلی بده. باید پول شیرخشک و پوشک بدم، اینقدر وضعیتمون بده که نمیتونم برای خودم کیف بخرم… اینو برام درست کن.. کیف از چند جا پاره بود، گوشههاش داغون شده بود، دستهش هم باید کامل عوض میشد. قبول کردم و براش درستش کردم.وقتی برگشت که کیف رو تحویل بگیره، گفت: من همون شیرینی رو آوردم جای دستمزدتون، چون ندارم پول بدم. هر چی اصرار کردم که پول شیرینی رو بگیر، تعمیر کیف هم مهمون من باش، قبول نکرد. گفت: نه، من که صدقهبگیر نیستم. این موضوع خیلی روی من تاثیر گذاشت... تا چند روز حالم بد بود و به هر کسی که میرسیدم ماجرا رو تعریف میکردم. آخه فکر کن یه زن چقدر باید تحت فشار باشه که همچین حرفی بزنه. واقعا این زن چقدر باید از این کار و از این گفتوگو ناراحت شده باشه؟ خیلی ناراحت کننده بود.»
این جملهها را که تعریف میکند، لایه نازکی از اشک چشمهایش را میپوشاند، اما خودش را جمعوجور میکند تا اشک از چشمهایش جاری نشود.«این صحنهها کم نیست. مردم با کیفهای خیلی داغون میان؛ حتی اونایی که ظاهرشون خوبه و مرتبن. نزدیک مدرسهها که میشه، تعمیر کیف بچهمدرسهایها بیشتره؛ زیپها پاره، دستهها کنده...میگن کیف گرونه این رو یه جوری درست کن. دستمزد تعمیرات کیف از بیست تومن شروع میشه تا سیصد تومن. گرونترین کیفم هم یه میلیون و نیمه، ولی بیشتر درآمدم از تعمیراته چون مردم نمیتونن کیف بخرن. یه روزایی سه، چهار تا کیف برای تعمیر دارم، یه روزهایی هم هیچی البته.»
پیرمرد بازنشستهای که با کمک دیگران زندگی میکند
یکی از مغازهداران هم که سالهاست در این بازار سرپوشیده کار کرده، تعریف میکند: «یه خانمی هست که از یه جای دور میاد و کمک میگیره، این کارو هم سیستماتیک انجام میده، همیشه میاد. یه پیرمرد دیگه هم هست که بعدازظهرها میاد... اول فکر میکردم فقط دور میزنه، میگرده و پیاده روی میکنه، بعد فهمیدم که مغازهدارهای دیگه بهش کمک میکنن. اگر با چشم خودم نمیدیدم باورم نمیشد، خیلی آدم محترم و با آبروییه... یه بار باهاش حرف زدم، گفت بازنشستهست ولی حقوق بازنشستگیش کفاف زندگیِشو نمیده بنابراین بچههاش هم کمکش میکنن. طوری رفتار میکنه که اصلا فکر نمیکنید نیازمند باشه و با همه هم خوش و بش میکنه.»
جلوتر یک مغازه لوازم تحریرفروشی هست که حالا بیشتر از همه خلوت است. فروشندهاش میگوید: « دم مدرسهها همیشه یه شلوغی هست، چند نفر میان دفتر میخوان و میگن کار با قیمت پایین به ما معرفی کن. در مقابل آدمهایی هم هستند که میگویند کار گرانقیمت و با کیفیت به ما معرفی کن. یه خانمی هم هست که میشناسیمش، همیشه میاد و موقع مدرسهها هم به بچههاش کمک کردیم. یه آقای دیگه هم چند تا بچه داره، میاد و صاحبکارم خیلی بهش کمک میکنه.»
دختر جوانی که از حدود یک هفته پیش جلوی بازار، غرفه تغذیه دارد هم روایت دیگری دارد: « تازه اومدم اینجا، ولی توی همین هفته دو نفر اومدن و گفتن: «پول نداریم، ولی گرسنهایم، اگه چیزی داری بده ما بخوریم.» از ظاهرشون کاملا مشخص بود که فقیرن؛ لباسهای پاره، صورتهای کثیف و دستهای سیاه. به هر حال، اگه چیزی آماده داشته باشم بهشون میدم، اما اون روز آخر شب بود و متأسفانه چیزی نداشتم که بهشون بدم.»
همه هم البته نگاه یک جور و یک دست به ماجرا ندارند، مثلا یکی از مغازهدارها که ظاهرا فرد سرشناس و معتمدی در این بازارچه است و به گفته همسایهها دست به خیر دارد، میگوید که تعداد این آدمهایی که به عنوان فقیر میآیند، زیاد نیست: « یه عده آدم خاصن که ما میشناسیمشون. فقط پول میخوان. بعضیها میان میگن برای پسرم شلوار بده، یه شلوار میدی، میخواد برای همه خانوادهش ببره. بعضیها هم میان دو قلم جنس میگیرن، اگه سومی رو ندیم فحش میدن و نفرین میکنن. آدم وقتی میبینه، میفهمه بعضیها دروغ میگن ولی خانم هیچ کس از اینجا یعنی از مغازه من، دست خالی نمیره. راستشو بخوای، وقتی یه نفر داره گدایی میکنه در حالی که ممکنه که نیازمند نباشد ما باز هم بهش کمک میکنیم چون به نظر من اون واقعا فقیره و اگه پولی هم بهش داده بشه، حقشه.»
در این بازارچه سرپوشیده، هر مغازهدار روایت خودش را دارد؛ روایتهایی که گاهی با هم تناقض دارند اما در یک نقطه به هم میرسند: فشاری که از دیوارهای زندگی مردم بالا رفته و حالا از پشت ویترینها، از لابهلای پارچهها و کیفها، از چرخخیاطیها و سینیهای خوراکی خودش را نشان میدهد. اینجا که نه محله پایینشهر است و نه مرکز یک بازار پررفتوآمد همین تصویر نگرانکننده دیده میشود؛ و همین کافی است تا حدس بزنیم وضع در محلههای ضعیفتر و شلوغتر شهر چگونه است. مثلا یکی از مغازهداران بازار سنتی ستارخان که چند روز پیش بهطور اتفاقی با من هممسیر بود و جرقه نوشتن این گزارش را روشن کرد، میگفت؛ من بعضی از لباسهای دستدومی که خودم نمیخواهم را به بعضی از این زنان که برای دریافت کمک به مغازهام میآیند، نشان میدهم، با چنان ذوقی این لباسها را میبرند که باورتان نمیشود.«گاهی بعضی لباسها خیلی کهنهان اما بعضیها باز هم اونا رو بر میدارن و کلی هم دعا میکنن اما بعضیها توقع دارن همیشه لباس نو به اونها بدی. یکی دو نفر هم نیستند که ... به یه نفر لباس نو میدی، به دو نفر، به سه نفر؛ اگه بخوام به همه لباس نو بدم که باید یه نفر سر ماه بیاد دست خودم رو بگیره و حساب طلبکارها رو صاف کنه... قیمتها هم که هر روز بالا میره و گاهی فکر میکنم اینجا، تبدیل شدم به کارگر عمدهفروشهای بازار، نه دل دارم قیمتها رو بالا ببرم و نه میتونم، چون مردم نمیتونن بخرن. گاهی بعضی از زنها که معلومه خونهدار هستن و درآمدی ندارن لباسی رو میخرن و همسرشون فرداش با دعوا میاد که لباس رو پس بده یا اگه همراهشون باشه اصلا اجازه خرید بهشون نمیده. یک نفر هست، شوهرش مریضه و نمیتونه کار کنه. معلومه که آبروداره و حلالخور، این زن سبزی قرمه درست میکنه و هر چند وقت یک بار میاد اینجا. من گاهی ازش میخرم و گاهی هم بهش لباس میدم. نوش جونش واقعا.»
قدرت خرید مردم در چند سال اخیر بهشدت افت کرده و بعد از جنگ دوازدهروزه هم آثارش پررنگتر شده است. در مقابل، قیمتها از خوراک و پوشاک تا سایر مایحتاج هر روز بالاتر میروند؛ بهویژه در رده مواد غذایی، لبنیات، گوشت و میوهها. همین هفته قیمت شیر کمچرب به ۴۲ هزار و ۵۰۰ تومان و شیر پرچرب به ۵۲ هزار تومان رسید. هر سطل ماست پرچرب یکی از برندها از ۱۷۸ هزار تومان در روزهای اخیر به ۱۹۵ هزار تومان رسید. دلیل آن هم تب برفکی اعلام شده. گزارشهای میدانی نشان میدهد ران ممتاز گوسفندی در ۱۰ آذر ۱۴۰۴ با قیمت ۸۰۳ هزار تومان عرضه شده است چرا؟ ظاهرا قیمت نهادههای دامی و مشکل توزیع آن، این افزایش قیمت را رقم زده. طبق دادههای مرکز آمار ایران، نرخ تورم خوراکیها و آشامیدنیها در آبانماه به ۶۶.۲ درصد رسیده است؛ عددی که هر دلیلی؛ جنگ یا بیماری و کم آبی داشته باشد بهروشنی فشار سنگین بر معیشت خانوادهها را نشان میدهد. انجمن تولیدکنندگان پوشاک چندی پیش اعلام کرد که هزینههای تولید پوشاک از سال ۱۳۹۰ تاکنون با افزایش ۱۰۰۰ درصدی همراه بوده و مطابق جدیدترین آمار مرکز آمار ایران تورم سالانه گروه پوشاک و کفش بیش از ۳۳ درصد گزارش شده است. تمام اینها در حالی است که هنوز افزایش قیمت بنزین اجرایی نشده و تاثیر آن بر زندگی و قیمتها مشخص نیست. مردم شاید بتوانند خرید کیف و کفش و لباس را حذف کنند و به تعویق بیندازند، لباس و کیفهای کهنهشان را رفو کنند و از خرید پوشاک نو چشم بپوشند اما حذف مواد غذایی سالم، پروتئین و ویتامینها، برابر است با فرسایش تدریجی سلامتی؛ چیزی که نه میتوان از آن صرفنظر کرد و نه میتوان ترمیمش را قسطی خرید.
۲۲۳۲۲۵