در این نقاشیها، زمینههای سفید و خاکستریِ روشن همچون میدان سکوت و تعلیق عمل میکنند؛ بستری خاموش که ضربههای سیاه و پراکنده بر آن فرود آمدهاند. این ضربهها چشم را بهسوی حرکت، تنش و ردّ کنش هدایت میکنند. خطوط و لکهها پویا، سریع و پرانرژیاند و چنین مینماید که هنرمند با حرکات تند و بیقرار بدن، بیواسطه و بیمیانجی، خود را در اثر رها کرده است.
با وجود آشوب ظاهری، تعادل بصری در آثار برقرار است؛ تعادلی که نه از راه نظم کلاسیک، بلکه از دل پراکندگی نامنظم شکل میگیرد. برخی نواحی متراکم و فشردهاند و برخی دیگر خالی و رها؛ و همین نسبت میان تراکم و خلأ، حسی از حرکت، بیقراری و گاه طوفان یا انفجار را القا میکند. تفاوت میان بخشهای محو و بخشهای واضحتر، به آثار عمق میبخشد و آنها را به ساختاری چندلایه بدل میکند؛ گویی نگاه مخاطب میان لایههای زمان و حرکت سرگردان میشود.
فضای سفید بوم میتواند نماد سکوت، خلوص یا بینهایت باشد؛ در حالیکه لکهها و خطوط سیاه همچون طوفانهایی ناگهانی یا سایههای ذهنی، این آرامش را میشکنند. اثر آرامشبخش نیست؛ بلکه پرتنش، پویا و ناآرام است، اما همین ناآرامی، زیباییای مسحورکننده میآفریند که مخاطب را مجذوب میکند.
در این آثار، ردّ کنش حضوری پررنگ و انکارناپذیر دارد؛ همان چیزی که مرلوپنتی نظریه پردازه معاصر هنر به آن اشاره دارد: «انسان بهمثابه پیکره حذف شده، اما بهمثابه اثر باقی مانده است.» در اینجا، اثر هنری ادامهی بدن است، حتی آنگاه که بدن دیده نمیشود. بدن به لکه، ضربه و حرکت بدل شده و حضورش در غیابِ تصویر مستقیم، همچنان احساس میشود.
تقاطع خطوط عمودی و افقی ــ که گاه حالتی صلیبیگونه مییابند ــ میتواند نشانهی استواری و برخورد نیروهای متضاد باشد؛ نیروهایی متزلزل، زخمی و ناآرام. این تقاطعها، بهویژه در مرکز آثار، حس انفجار، فروپاشی و بیقراری را تشدید میکنند؛ گویی نقطهای است که تنشها در آن به اوج رسیدهاند.
در نهایت، آثار این مجموعه شبیه ثبت یک لحظه نیستند؛ بلکه نشان دهنده حضور یک واقعه میمانند؛ اثری که پس از عبور نیرو، حرکت و بدن، همچنان بر بوم مانده و مخاطب را با پرسشِ آنچه رخ داده، تنها میگذارد.
*مدرس دانشگاه