بیلی وایلدر که 22 ژوئن سالروز تولد اوست، یکی از محبوبترین فیلمسازان دنیاست که بعید میدانم حتی در میان کسانی که سینما را به طور جدی و شورانگیزی دنبال نمیکنند، کسی پیدا شود که تابحال فیلمی از او را ندیده باشد.
شاید افرادی باشند که وایلدر را نشناسند، اما فقط کافی است درباره بعضی از فیلمهای محبوب او حرفی بزنیم تا ببینیم همان کسانی که اسم وایلدر هم به گوششان نخورده و حتی شاید اسم فیلمهایش را هم به درستی به یاد نیاورند، چطور سر ذوق میآیند و از لذتی که از تماشای فیلمهایش بردهاند، حرف میزنند.
شاید بتوان مهمترین خصلت سینمای وایلدر را در همین ارتباط گستردهاش با طیفهای مختلف و متنوع تماشاگران دانست که میتواند سلیقههای متفاوتی را به خود جلب کند و راضی نگه دارد.
مخصوصا وقتی پای بعضی از بهترین کمدی رمانسهایش مثل «بعضیها داغش را دوست دارند»، «آپارتمان»، «ایرما خوشگله»، «سابرینا»، «عشق در بعد از ظهر» و «آوانتی» وسط میآید. آن وقت همان تماشاگر غیرحرفهای هم مثل کسانی که عمرشان را به پای سینما گذاشتهاند، کلی خاطره و نقل قول و صحنه ماندگار از آنها در ذهن دارند.
درواقع وایلدر به طرز حیرت انگیزی میتواند تماشاگران خسته و بیحوصلهای را که با سینما میانهای ندارند، سرحال بیاورد و اوقات خوشی را برایشان بسازد. به طوری که اگر یک تماشاگر معمولی خیلی اتفاقی یکی از این کمدی رمانسهایش را ببیند، هرگز نیمه کاره آن را رها نمیکند و از دیدن آن منصرف نمیشود و آنقدر او را جذب میکند که حتی میل و شوق به تماشای فیلمهای دیگرش را نیز در او دامن میزند.
بیلی وایلدر و جک لمون در پشت صحنه فیلم «آپارتمان»
کمرون کرو در آن گفتوگوی معروفش با وایلدر میگوید «شما با فیلمهایی که ساختهاید، ضیافت عظیمی را برای دیگران برپا کردهاید». این یکی از بهترین تعبیرهایی است که میتوان درباره آثار وایلدر به کار برد. واقعا تماشای هر یک از این کمدی رمانسهایش به یک مهمانی صمیمی و خودمانی میماند که همه جور آدمی میتواند در آن شرکت کند، بدون اینکه معذب شود، به او سخت بگذرد و حوصلهاش سر برود. بلکه آنقدر در تک تک لحظاتش خوش میگذرد که هیچ کس دلش نمیخواهد تمام شود و اگر دوباره برای چنین میهمانی دعوتی صورت بگیرد، فکر نمیکنم کسی آن را رد کند.
شاید علت اصلی چنین توفیق بینظیری این است که وایلدر برای تماشاگران عادی فیلم میساخت، همین مردم برآمده از طبقه متوسط که در رستوران و مترو میبینیم. به قول خودش دنبال این نبود که آثار بسیار عمیق هنری بسازد یا نمایشنامهای مثل «در انتظار گودو» خلق کند، هرچند بسیاری از فیلمهایش چیزی از این آثار عمیق هنری کم ندارند، اما برایش مهم بود که با مخاطبان بیشتری ارتباط برقرار کند و آنها را غرق لذت کند و اگر توانست سطح سلیقهشان را نیز کمی بالا ببرد و آن را ارتقا ببخشد.
خودش در همان مصاحبه با کرو میگوید «از اینکه به بر و بچههایی برمی خورم که مرا میشناسند و دربارهام شنیدهاند و تصور میکنند هر بار که دهانم را باز میکنم، مروارید از آن بیرون میریزد، متنفرم، اما لحظههایی هست که افراد جلو میآیند و میگویند آقای وایلدر! دلم میخواهد دستتان را بفشارم و یا شما یک هفته یا یک ماه تمام به من لذت دادید و یا داشتم فیلمهای شما را میدیدم و خیلی خوش گذشت... خیلی خوب است که این چیزها را بشنوی و همین باعث میشود که صبح دلت بخواهد از جایت بلند شوی.» به همین دلیل بارها اظهار کرده بود که نشستن در میان تماشاگران و شنیدن صدای خنده آنان، بهترین پاداش برایش است.
پس بیش از هر چیزی بلد بود که چطور با قصههای گرم و سرزنده و شیرین و بانمکش دیگران را سرگرم کند و تماشای فیلم را برایشان به تجربهای دلپذیر و لذتبخش بدل سازد. بخاطر همین غالبا سراغ موضوعاتی کوچک، ساده و حتی گاهی پیش پا افتاده میرفت و آن را با بیانی راحت و روان و آسان تعریف میکرد. تا جایی که اندرو ساریس در توضیح اینکه چرا درباره قدر و منزلت وایلدر اشتباه کرده، میگوید «شاید یکی از دلایل بیاعتمادیام به وایلدر این بود که اصلا نیازی نمیدیدم به ذهنم فشار بیاورم تا از فیلمهایش لذت ببرم».
اما همان فیلمهای به ظاهر ساده و سرگرمکننده، از پشتوانه یک جهان بینی عمیق و پیچیده برخوردار بود که مهمترین مسائل و دغدغههای بشری را در دل ماجراهای بامزه و رمانتیک خود میگنجاند، بدون اینکه ادعای بزرگی داشته باشد و بخواهد مخاطبش را دست کم بگیرد و او را مرعوب اهداف و پیامهای تحمیلی خود کند.
درواقع راز محبوبیت ماندگار وایلدر در میان مخاطبان خاص و عادی به طور همزمان در این است که او توانست مسائل کوچک و معمولی زندگی را با استفاده از فرمولهای روایی کهنه و هزار بار استفاده شده به داستانهایی پر از هوش، شعور، ظرافت، ابداع، طنز، جسارت و ایجاز تبدیل کند و نگاه تلخ و بدبینانه و گزندهاش به هستی، انسان و روابط بشری را پشت آن ظاهر احساساتی و شوخ و امیدوار داستانهایش پنهان کند.
ساز و کار وایلدر در کمدی رمانسهایش شبیه این است که داروی تلخی را با روکش شیرین و خوشمزهای از کیک شکلاتی به خورد مخاطب بدقلق و سختگیر خود میدهد و آنقدر حواسش را به رنگ و بوی اشتهابرانگیزش پرت میکند که موقع خوردن متوجه آن تلخی که زیر زبانش مزه مزه میکند، نشود و آنچه در نهایت از طعم فیلم در یادش میماند، همان تجربه خوش و شیرین و بانمک باشد.
پس اگر کسی را دوست دارید و دلتان میخواهد او را به سینما علاقهمند کنید و اوقات مشترک شیرین و خوشی را با تماشای فیلم در کنارش داشته باشید، پیشنهاد میکنم با یکی از کمدی رمانسهای بیلی وایلدر کبیر به سراغش بروید و یا اگر از آن افرادی هستید که عصرهای دلگیر روزهای تعطیل حوصله هیچ کاری را ندارید، حتما چند تا فیلم از وایلدر را در خانهتان نگه دارید...
5858