نزدیک شدن به آخر ماه و ته کشیدن موجودی حساب​ها و جیب​ها گویا در کشور ما زمان و سال نمی​شناسد و قصه، یک قصه تکراری است؛ نخواندن دخل و خرج ملت!

با اجازه «علی معلم»
«این فصل را با من بخوان» باقیش کشک است!
فصل حزین آس و پاسی
دوران در هم پیچی سیلندر و شاسی
پایان برج و دوری از پول
هنگام غصه خوردن و هنگامه رنج
وقت رسیدن خدمت غول
غول طلبکاران و صاحبخانه‌ من
*‌*‌*‌
نرخ تورم گرده‌ها را خم نموده ست
بار گرانی مرده‌ها را کم نموده ست
یعنی زمین قبر هم، آری، گران است
مردن نمی‌صرفد در این عصر
ناچار باید زندگی کرد!
حالم کنون دق کردن و افسوس و رشک است
«این فصل را با من بخوان» باقیش کشک است!
*‌*‌*‌
کو آن نشاط دیدن فیش
فیش حقوق نازنینم
گردن فرازی پیش بقال محله
... اما کنون حالم گرفته‌ست
اقساط وامم برده هوشم
این غرغر موجر همیشه بیخ گوشم:
ای از همه بیچارگان، درمانده تر تو
اندر میان کارمندان،
وامانده‌تر تو
*‌*‌*‌
ای آن که دائم فکر ما مستضعفانی،
(آسیب‌مندان کنونی!)
دانی اجاره خانه بر پایم چو بند است؟
دانی ز ترس هر طلبکار،
دستم به لرز و دیده‌ام لبریز اشک است؟
«این فصل را با من بخوان» باقیش کشک است!

 

هفته نامه گل آقا. شماره 12. تابستان71

6060

منبع: خبرآنلاین