مترو در تابستان شاید ما را از آفتاب داغ حفظ کند اما داستان سونای خشک و خوش بوی(!) واگن​های شلوغ و در حال انفجار، قصه​ای نیست که به راحتی بتوان با آن کنار آمد؛ گرچه در اجبار باید با آن کنار آمد.

مترو ای ماوای ما بی چیزها/ می بری هرروز ما را ناکجا
هرکجایی که رئیست پا دهد/کاش ما را در دل تو جا دهد
مترو یار هر که از یاری برید/با فشارش جامه ی مارا درید
از فشار قبر گاهی بدتر است/هل نده، آخ!، بینی‌ام لای در است


وارد واگن شدن کاری خفن/زور خر می خواهد و دستی بزن
دست و پایم عضوی از مردم شده/کیف و کفش و دست و پایم گم شده
بغض من له شد،فغان از درد و غم/کفش یارو گیر کرده در یقم
تهویه ها go to hell,oh my God! /آتش است این بادو وانگه نیست باد
آتش افتاده به جان خرمنم/خر منم،آی خرمنم،آی،خر، منم
دستگیره، دست واگنهای پیر/دستگیر بی کسان،دستم بگیر


مترو یک بازار سیار و بزرگ/می فروشد یک نفر گوسفند و گرگ
پوستر شاه و بی بی، حتی وزیر/ میوه و سبزی، لباس رو و زیر
کفش و مسواک و سوسیس بندری/ پوشک و چیپس و جوراب و بربری
توی مترو گشته روشن دیده ام/ شخصیت های فراوان دیده ام
دیده ام اشخاص مطرح در جهان/لینچان و یانگوم، شرک، ایکیوسان
کاکرو، جیمبو، خپل، اسفندیار/ دکتر ارنست، بیگلی بیگلی، مورچه خار


خط یک،نه، خط دو،نه، لعنتی/من شدم بین خطوط خط خطی
گرچه از مترو سخن ها در سر است/می روم چون ایستگاه آخر است
آخر خط ناقه در گل مانده است/یک سوال سخت در دل مانده است
مبدا و مقصد فقط پایانه هاست/ما نفهمیدیم آغازش کجاست
 

 

صابر قدیمی

6060

منبع: خبرآنلاین