حسن احمدیفرد: استاد محمد یگانه، «بخشی» است و بخشیها، همانهایی هستند که با ساز و آواز، آداب و رسوم ایل را سینه به سینه و نسل به نسل، به دنیای امروز رساندهاند.
بخشیگری در میان یگانهها، میراثی خانوادگی است. محمد یگانه فرزند حاج «حسین یگانه»، بخشی بزرگ شمال خراسان است.
گفت و گو با استاد، در یک صبح گرم و در خانه ایشان انجام شد. در خانه استاد محمد یگانه، ساز مهمان همیشگی است. گوشهای از حیاط خانه استاد، کارگاه دوتارسازی است. سازهای آویخته به دیوار را در هر جای خانه میشود دید.
آنچه در ادامه میخوانید گوشهای از حرفهای بخشی محمد یگانه است:
- بخشیگری 4 نسل در خانواده ما قدمت دارد. مرحوم پدرم «حاج حسین» و پسر عموی پدرم «عبدالحسین»، از بخشیهای بزرگ بودند. بخشیگری قبل از اینها حرمت داشت. بخشیها در همه مراسم شادی و عزا حضور داشتند. علاوه بر این، بسیاری از دانشهای قدیم را همین بخشیها حفظ میکردند. پدرم طبابت هم میکرد، گیاهان دارویی را خیلی خوب میشناخت، طبیب روح و جسم مردم بود.
- پدرم اهل داغیان قوچان بود. از سمت مادر اما، به طوایف کرد و ترک میرسیم.
- حاج حسین، 8 پسر داشت که 3 تایشان دنبال ساز و آواز رفتند. من و 2 برادرم راه پدرم را در پیش گرفتیم. دو برادرم البته در حاشیه زندگیشان، ساز هم میزنند، اما من همه زندگیام را گذاشتم روی این کار. آرایشگاه داشتم، تعطیلش کردم. البته از زندگیام راضیام. دنبال عشقم رفتم. فقط بعد از یک عمر کار کردن برای هنر، شرمنده زن و بچهام هستم. اگر 40 سال پیش بادبادک، باد میکردم، الان حتما کارخانه بادبادک سازی داشتم، اما امروز حتی بیمه هم نیستم. منتی ندارم، باور کنید برای مردم کار کردن، افتخار است، اما زن و بچه من چه گناهی کردهاند که باید در زندگیشان این همه سختی بکشند؟ من چکار کنم که هنرم، همیشه مورد بیمهری قرار گرفته است؟
- جشنوارهها، شاخ و برگ موسیقی محسوب میشوند، اما ریشه موسیقی، یعنی پروراندن هنرمند. وزارت ارشاد، به شاخ و برگها پرداخته، اما ریشهها را سوزانده است.
- 40 سال است که دارم شاگرد پرورش میدهم. معتقدم آدم اگر آموزش بدهد، هنر خودش هم ارتقا پیدا میکند اما اگر اجازه ندهد هنرآموزی بیاید و چیزی از او یاد بگیرد، هنر خودش هم مثل یک برکه، فروکش میکند و تمام میشود. من اگر چیزی دارم مال این است که سالهاست در وسط جریان جاری موسیقی قرار دارم. یاد دادهام و یاد گرفتهام و جوان ماندهام. هنرمند اگر درها را به روی خودش ببندد، پیر میشود.
- آنقدر لوح تقدیر دارم که در یک وانت هم جا نمیشود، اما چه فایده؟ تقدیر اصلی برای من، بازگرداندن هنرم به جایگاه اصلی خودش است.
- دولت باید همه هنرمندان پیشکسوت را مجبور کند که شاگرد پرورش بدهند. باید به آنها بگوید هر یک شاگردی را که تعلیم دادید و ما امتحان گرفتیم و قبول شد، بیایید فلان مقدار پول از ما بگیرید. این، باید راه و رسم نهادهای متولی هنر باشد، نه اینکه جوانهای علاقهمند به هنر، از گلوی خودشان بزنند و همان مختصر درآمدشان را صرف یاد گرفتن هنر بکنند. در این مملکت یاد گرفتن هنر باید رایگان باشد. اینجا ایران است. کشوری که همه تاریخ چند هزار سالهاش، صرف هنر شده. پس ما دولت برای چه داریم؟ آیا جز برای این است که هنر و فرهنگ ما را حفظ کند؟ این کار اگر وظیفه دولت نیست، وظیفه کیست؟
استاد محمدیگانه در کارگاه ساز سازیاش
- هنر، نردبان مسوولان شده است. تا هنرمند جوان است، از او بهره میکشند، کنارش میایستند و عکس میگیرند، همین که پیر شد، دیگران باید بیایند و زیر پر و بال هنرمند را بگیرند. مرده هنرمندها بیشتر به کار مسوولان میآید. همین عبدالله سروراحمدی تا زنده بود، کدام مسوول ارشاد از او خبری گرفت؟ عبدالله تومور داشت، سرطان داشت، کی فهمید؟ کی حالش را پرسید؟ همین که مرد، یک شبه همه خودشان را بر سر جنازهاش رساندند. پیام دادند و دسته گل فرستادند. این غلط است. چند تا سروراحمدی داریم؟ چند تا حاج قربان داریم؟ چند تا شریفزاده تحویل جامعه دادهایم؟ در این سالها چند تا حسین یگانه پرورش دادهایم که با همین باقی ماندهها، بیمهری میکنیم؟ هنرمند تا زنده است بکار میآید، وقتی مرد، خودش میداند و اعمالش.
- موسیقی محلی را باید حسی یاد گرفت. با نت نویسی مخالف نیستم اما آنجان نهفته در این موسیقی را باید سینه به سینه فراگرفت. با کتاب و دفتر نمیشود. باید برابر استاد زانو زد و با او مأنوس شد و یاد گرفت.
- موسیقی خراسان چه در شرق یعنی تربت جام و چه در شمال یعنی قوچان، موسیقی روایت است. شاهنامه هم روایتگری است. کسی که با شاهنامه مأنوس باشد میداند که روح حاکم بر آن روایتها، همان روح حاکم بر موسیقی محلی خراسان است. اما چرا شاهنامه آنطوری که باید جایش را در موسیقی محلی خراسان باز نکرده است؟ بخشی از آن احتمالا کم کاری ما است و بخشی از آن هم بخاطر این است که شاهنامه هنوز حتی در خراسان آن گونه که باید، شناخته نشده است.
- به همه هنرجوهایم میگویم مبادا موسیقی را حرفهتان قرار بدهید. میگویم مرا ببینید و درس عبرت بگیرید. به بچههایم هم همین را گفتهام. مرحوم پدرم- خدا بیامرزدش- یک بار داشتم همراهش دوتار میزدم که ناگهان با عصبانیت پرخاش کرد که: نکن پسرجان. ول کن این کار را. گفت: من را ببین که وقتی به خانه میآیم زیر بغلم از «باریکلا» پر است و به مادرت میگویم بیا زن! اینها را بگیر و غذا درست کن. گفت نرو دنبال هنر، اما من گوش نکردم. حالا من به هنرجوهایم میگویم، شاید آنها گوش کنند و نانشان را از نان هنر جدا کنند.
محمد یگانه در کنار حاج قربان سلیمانی
- دوتار میزنم، دوتار میسازم و نان زن و بچهام را در میآورم.
- چوب، تا دو سال زنده است. نم دارد و نفس میکشد. چوب زنده برای دوتار مناسب نیست. چوب، باید بمیرد تا بشود از آن، ساز ساخت. کاسه دوتار را از چوب شاتوت میسازم، دسته دوتار را از چوب زردآلو. سازهای دیگر هم میسازم. ساز ساختن، از صنایع دستی قدیم ما ایرانیها بوده که امروز اصلا به آن پرداخته نمیشود. من هم این هنر را از پدرانم یاد گرفتهام و البته چیزهایی هم به آن افزودهام. خلاصه، شب و روزم با ساز میگذرد.
5757