حسن احمدی فرد: علیرضا سلیمانی در روستای علیآباد در 20 کیلومتری قوچان زندگی میکند. باغ دارد و زمین. تاکستانهای علیآباد انگور مرغوبی دارد. علیرضا دوتار میزند. او «بخشی» است و «بخشی»گری پشت در پشت در خانواده آنها بوده است. او پنج پسر دارد که خودش میگوید آخرینشان استعداد «بخشی» شدن دارد. پدرش هم «بخشی» بوده است. «علیرضا» فرزند خلف «حاج قربان سلیمانی» است که حالا 5 سال است رو در نقاب خاک کشیده است؛ جایی وسط تاکستانهای علیآباد.
آنچه در ادامه میخوانید حاصل گفتگوی ما با «بخشی» علیرضا است که نیمی از آن، در فضای خانه آرام او گذشت و نیمی دیگر بر مزار پدرش حاج قربان سلیمانی.
- همه روستای علیآباد وقف است. امیر حسینخان شجاعالدوله آن را وقف حضرت امیر کرده. مردم علیآباد، مردم با سوادی هستند. در همین روستا تعزیهخوانهایی داشتیم که نظیر نداشتند.
- ما «بخشی»ها میراث دار هستیم. من این شعرها و داستانها را از پدرم حاجقربان یاد گرفتهام. او از پدرش کربلایی رمضان. کربلایی رمضان از پدرش حسینعلی. این روایتها 10 نسل است که در خانواده ما خوانده میشود. اینها به ما ارث رسیده. حالا من که نمیتوانم میراثم را به حراج بگذارم.
- هزار تا شاگرد میآید و تنها یکی «بخشی» میشود. «بخشی» شدن کار آسانی نیست. آدم باید هم جسمش را داشته باشد هم روحش را. «بخشی» باید سواد داشته باشد. شعر بلد باشد و داستان بداند. نقالی کند و حدیث بگوید. «بخشی» با مردم سر و کار دارد، پس حتما باید جامعهشناسی و روانشناسی بداند. «بخشی» به چشم مخاطبش که نگاه می کند می داند این نگاه، چه داستانی را میطلبد. «بخشی» باید مقامهای موسیقی را بداند.
- چیزهایی هست که فقط «بخشی»ها می دانند. اسراری است که نمیشود هر جایی گفت.
- در داستان «همراه و صیادخان» جایی هست که پسر، که عاشق دختر شاه آذربایجان شده، در پاسخ نصیحت پدر و اطرافیانش میگوید هر طور شده من باید به سفر بروم و یارم را در سفر پیدا کنم. این جای داستان که خیلی هم شعر شیرینی دارد، آهنگی نداشت. حاجی می گفت از همان قدیم هر «بخشی» که حکایت «همراه و صیادخان» را نقل میکرده، از این جای داستان، بدون آهنگ رد میشده. خود حاجی هم این جای داستان و گفتگوی عاشق با اطرافیانش را بدون آهنگ، رد میشد. یک روز من به حاجی گفتم اینجا نمیتواند بدون آهنگ باشد. یکی از فرازهای اصلی داستان، چطور بدون آهنگ باشد؟ حاجی هم گفت من هم متوجه شدهام که اینجای داستان، آهنگ خودش را میخواهد. همان روز نشستیم و دو نفری، برای این قسمت آهنگ ساختیم. حاجی چیزهایی زد، چیزهایی هم من زدم و خلاصه آهنگی ساختیم. قطعهای که امروز به عنوان «گوزل» در شمال خراسان نواخته میشود، همان قطعهای است که ما پدر و پسر ساختیم.
- «اگر داغلار تمام داشدور دمیر دور// اگر بولار تمام چار دور چمیر دور// بیر دقیقهام اگر مینگ لیل عمر دور// ... » اینجا عاشق میگوید «اگر تمام راه، آهن صیقل داده بشود، اگر تمام مسیر، کوه و دره باشد...»، این چیزی است که من میگویم تا شما چیزی از شعر متوجه شده باشید و گرنه این شعرها ترجمه نمیشود. کلماتی هست که فقط در یک زبان است و در زبان دیگر معادلی ندارد. خب آنها را چطور باید ترجمه کرد؟ مثلا همینجا که میگوید: «اگر بولار تمام چار دور چمیر دور»، «چار» سراشیبی کوه است که بعد از گردنههای تند، پدیدار میشود. «چمیر» هم نقطه مقابل «چار» است. یعنی صخرههایی که آدم ناچار است برای بالا رفتن از آن، دستش را به سنگها بگیرد و خودش را بالا بکشد. در شعر عاشق میگوید «اگر همه راهم «چار» و «چمیر» باشد، من باید بروم.» حالا من این را چطور ترجمه کنم؟ این جا باید ترک زبان باشی تا شیرینی شعر را بفهمی.
- قطعه ای را که خودمان ساختهایم، من امروز نمیتوانم دربارهاش ادعایی بکنم؛ چون اگر کسی بپرسد مدرکی هم داری جوابی ندارم بدهم؛ حالا یکی پیدا میشود و هر جا میرود می گوید مقام «نوایی» ساخته من است. آدم چطور میتواند چنین ادعایی بکند؟ مقامها، حاصل هزار سال موسیقی این مردم است. ساختن مقام که دیگر مدرسهسازی نیست که بشود راحت دربارهاش ادعا کرد.
- هنرمندی که چیزی در چنته دارد، خودش را و هنرش را هرجایی عرضه نمیکند. دلیلی نمیبیند. خیلی از جلسات و محافل چیزی به هنر هنرمند اضافه نمیکند. حاجقربان هیچ وقت به خاطر پول، دوتار نزد. حاجی زندگیاش را با کشاورزی میگذراند و اگر ساز میزد برای دل خودش بود و به خاطر مردم.
عبدالله سروراحمدی هم همینطور بود. من با او سالها دوست بودم. هیچکس مثل عبدالله، لهجه دوتار نظرمحمد را زنده نکرد.
- حاجی داستانهای فراوانی را از بر داشت. داستانهایی که خیلی از «بخشی»های دیگر نمیدانستند. شبها مجلس میگرفتند. آنوقت که بلندگو و ضبط و... نبود. مردم خانه یکی جمع میشدند و «بخشی» برایشان داستان میگفت. گاهی نقل داستانی دو شب و سه شب طول میکشید. مجلس چنان گرم میشد که انگار کسی نفس نمیکشید. من از همان بچهگی مجلسهای حاجی را میرفتم...
یک بار توی یکی از مجلسها، داستان به جای حساسش رسیده بود. دو برادر که از کودکی از هم جدا افتاده بودند، حالا یکیشان میر غضب رئیس دزدها شده بود و دیگری عاشق دختری جوان. دو دلداده با هم فرار میکنند و از قضا در راهی به کمین دزدها میافتند. رئیس دزدها پسر جوان را به دست میرغضب میدهد که گردنش را بزند. روزگار، دو برادر را مقابل هم قرار میدهد... یادم میآید این جای داستان بود که در همانجایی که من نشسته بودم، یکی از مهمانها به بغل دستیاش گفت: «به حاجی بگو نقل را نگه دارد تا من بروم بیرون و برگردم.» رفیقش گفت: «حالا تو برو وقتی برگشتی من قسمتهایی را که نبودهای برایت تعریف میکنم.» مرد برگشت و گفت: «فلان فلان شده! تو نقل خودت را با نقل حاجی یکی میکنی؟»(میخندد)
حاجی با آن تن نحیفش استقامت عجیبی داشت؛ گاهی 6 ساعت داستان میگفت و ساز میزد.
- تا قبل از حاجی، کسی سراغی از «بخشی»گری نمیگرفت، اما الان این هنر ثبت جهانی شده است. این حاصل زحمات حاجقربان بود که برای اولین بار شعرها و سرودهای مردم این نواحی را به گوش اهل هنر رساند.
- قدیم دوتار را با نخ ابریشم میبستند. حاجی خودش زه ابریشمی دوتارش را آماده میکرد. پدر ما را در می آورد تا زهی را میتابید. باید میگشتیم و ابریشم مرغوب پیدا میکردیم. آن وقت حاجی با کلی مکافات، ابریشم را میتابید و آب میداد و لیفهاش را میگرفت. بعد آن را میبست روی دوتارش. حالا این زه چقدر کار میکرد؟ یک مجلس که میرفت، مجلس بعدی زه پاره میشد و باز روز از نو و روزی از نو.
- حاج قربان اگر 6 ماه دیگر زنده میماند، حتما محاکمه میشد... یک روزی یک جوانی آمد و با حاجی، مصاحبه کرد. حاجی هم آدم سادهدلی بود، حرفهایش را با صداقت زد. بعد همان حرفها کنار حرفهای دیگری پخش شد. آن وقت همه جا چو انداختند که حاجقربان سیاسی شده و حرفهای سیاسی زده. کار به نهادهای امنیتی کشید...هیچکس به خودش نگفت شأن حاجقربان به عنوان یک هنرمند بیشتر از این است که موضعگیری سیاسی بکند.
- من معتقدم «بخشی»گری هنری است که در همه امتداد جاده ابریشم وجود داشته است. برای این حرفم هم دلیل دارم. یک بار در تالار وحدت اجرا داشتیم. گروهی هم از چین آمده بودند. شاید باور نکنید اما آنها نغمهای را اجرا کردند و شعری را خواندند که ما در قوچان میخوانیم. این چطور ممکن است؟ جز اینکه این هنر از طریق جاده ابریشم منتقل شده باشد؟ آخر جلسه بین ما و آن گروه چینی دعوا بود. ما میگفتیم این نغمه و نوا از ماست، آنها میگفتند نخیر از ماست.
- کلام است که مقامها را نگه داشته است. باید شعرها را حفظ کرد و نگه داشت تا آن مقام زنده بماند.
- به نظر من دوتار، مادر سازهای زهی ایران است. در همه خراسان، ساز دوتار است که رایج است. ما در قوچان و بجنورد و درگز دوتار خودمان را داریم. در تربت جام و تایباد و خواف و بیرجند و کاشمر هم دوتار خودشان را دارند. این ساز با اندکی تفاوت در همه جای ایران رواج دارد. در شمال در گیلان و مازندران هست، در غرب در کرمانشاه و کردستان هست. تنبور کرمانشاه همین دوتار خراسان است با یک پرده کمتر. تنبور کرمانشاه، فقط پرده فرود دوتار خراسان را ندارد.
- «بخشی» مال اجتماع است. مردم در همه طول تاریخ «بخشی»ها را می خواستهاند. اگر نمیخواستند که این کسوت تا حالا دوام نمیآورد. «بخشی»ها، قسمتی از نیاز جامعه هستند. حالا چطور میشود آن را از بدنه جامعه حذف کرد؟
5757