با اجازه «حمید مصدق»
تو به من خندیدی
و نمیدانستی
من به چه دلهره از «آن قفسه»
تاید را دزدیدم!
*
«مشحسن» از پی من تند دوید
«پودر» را دست تو دید
غضبآلوده به من کرد نگاه
*
تاید سوبسید زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
روزها هست که در گوش من آرام،
آرام
جای آن سیلی بقال محل،
میدهد آزارم!
*
و من اندیشهکنان
غرق این پندارم
که چرا کیف رفیقم، خالیست؟!
و چرا «تایدزنی»،
سرقت و رشوه و دریوزگی و دزدی و پورسانت،
و یا کیفزنی،
این چنین باب شده است؟!
*
تو به من خندیدی
من به تو خندیدم،
محتکر، فارغ از احوال خراب من و تو
سالها سعی و تلاش خود را!
آگهی داد و آنگاه به ماها خندید!
و پیامی که چنین معنی داشت:
همگی خوابیدید
همگی کشک به سر، سابیدید!
گل آقا. شماره 134. تابستان 1372
6060